10مرداد-11رمضان
سلام پسرم
امروز 11امین روز ماه رمضانه.اونم تو این گرما خیلی سخته.البته اگه بیرون نریم راحتتر میشه کنار اومد.
جمعه 30 تیر ناهار رفتیم خونه خاله یلدا دختر خواهراشونم چون عاشق توان،اومدن خونه یلدا جون واسه دیدن تو.تو هم اونقدر شیطونی و شیرین زبونی کردی که وقتی برگشتیم خونه از خستگی خوابت برد.
شنبه هم بابا آمد اراک سراغمون.
یکشنبه هم با مامانی افطار رفتیم خونه مامان بزرگت اینا.زهرا هم بود و تو بازم کلی شیطونی کردی.
دوشنبه ساعت 7 هم راه افتادیم به سمت تهران.
الانم تو خوابی منم از فرصت استفاده کردم که بیام و وبلاگتو آپ کنم.
به سی دی میگی دی دی و تا سی دی پیدا میکنی سریع میبریش بذاریش داخل دستگاه.
همچنان عاشق آب هستی و وقتی موقع غذا بد قلقی میکنی میبرمت کنار ظرفشویی رو سینک می نشونمت و تو در حال آب بازی غذا میخوری.
همچنان دستت را میگیری به میز و مبل و ... بلند میشی و راه میری.
27 تیر برای اولین بار بعد از تلاشهای چند روزه خودت بدون کمک بلند شدی و ایستادی اما تا خواستی قدم برداری افتادی تو بغل من.
همچنان با غذا خوردن میونه خوبی نداری و از این بابت خیلی نگرانتم.
گوشی تلفن را برمیداری و میگی ا او
شهرام = شه یا شهام
رضوان= وا
مهسا= مه
سعید= س(فتحه)
افسانه= اپی
توپ= تووا شاید منظورت اینه که توپ بیار
ندا=دیدا
سحر=سر
عکس=ع(فتحه)
قربونت برم که وقتی تشنت بشه میگی آبه یا آبووو
اگه گرسنتم باشه و چیزی ببینی و بخوای بخوری میگی م م(فتحه)
تو همش عادت داشتی هر چیزی را که از روی زمین برمیداشتی میذاشتی دهنت.تا اینکه یک روز در حین انجام کار رسیدم بالا سرت و ناخودآگاه گفتم ااای ی ی ...
تو هم خیلی خوشحال شدی و گفتی ااا ییی و اون آشغال دادی دست من.بعد رفتی رو زمین میگشتی تا آشغالی پیدا میکردی میدادی دست من و میگفتی ااا ی ی ی ...
حالا شده عادتت تا دستت چسبناک میشه یا غذا رو دست و پات میریزه یا خلاصه هر چیزی که چندش آوره(البته از نظر خودت) سریع به من نشونش میدی و میگی ااا ییی.
یاد گرفتی دستت را روی بینی ات میذاری و میگی هیسسسسس
بابا برده بودت بیرون تو گربه را دیدی و گفتی میو میو (البته کلا به گربه میگی هاپو) بعد یکهو بچه گربه هم سر میرسه و تو داد میزدی دوو تا دووتا.جان منی گلم
از اراک شیشه جدید برات خریدم .آخه هوس کرده بودم یه چیزی برات بخرم بعد فکر کردن تصمیم بر خرید شیشه گرفتم.
پوشکتم دیگه مرسی میخرم.مولفیکس خیلی کم گیر میاد.مرسی هم مثل مولفیکس لایه بیرونیش پارچه ایی ا.
ضمنا از وقتی اومدیم تهران هر روز آبها قطعه.هر چقدر هم زنگ زدیم سازمان آب فایده نداشت.هر کدومشون به دیگری پاس میدادند و میگفتند اصلا گزارش قطعی آب بهمون نشده.جالبه کوچه قبل و بعد از ما همه آب دارند.منم زبون روزه هم باید با تو سر و کله بزنم و هم بی آبییییی.
راستی دیروز لیلا جون -دوست صمیمی مامان ،مامان ترنم- خاله شد.رها کوچولو بدنیا آمد.
خونه خاله یلدا
اینجا داری با برج هانوی که بابا برات خریده بازی میکنی.بهت گفتم رادین بخند تا ازت عکس بگیرم.تو هم لبخند زدی..قربونت برم من
رادین، زهرا و بابا رو موتور عمو معین..
این عکس خودت از خودت انداختی....
اینم شیشت که واست خریدم...