رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

26 تیر

1391/4/27 2:17
نویسنده : رضوان
695 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگری

این چند روزه تو اراک کلی سرمون گرم بود.مامان بزرگت اومد عیادت مامانی،خاله یلدا هم ٥شنبه آمد و شب موند خونمون جمعه عصر هم رفتیم شهرصنعتی و کلی خوش گذشت.

یکشنبه هم اول من و خاله مهسا رفتیم استخر تا رسیدیم خونه مامانی گفت زن عموم زنگ زده گفته میخوایم بیایم عیادتون.خلاصه زن عمو مامانی و عروس خانوماشون و البته با فریما کوچولو اومدند خونمون و تو با دیدن فریما اونقدر ذوق میکردی و یکسره  میگفتی نی نی و دست میزدی به دستای فریما و نازیش میکردی اما فریما کلی اخم کرده بود و بعد شروع کرد به گریه کردن.مامانش اومد بردش پیش خودش که گریه جنابعالی درآمد که چرا نی نی را از کنارت بردندچشمک.شب هم رفتیم خونه مامان بزرگت دو تا زن عموهات و زهرا و سعید هم بودند.تو هم عاشق شلوغی حسابی کیف کردی.یه چیز جالب بالاخره برای اولین بار رفتی بغل بابابزرگت....و یک چیز جالبتر دیگه از بغلش پایین هم نمیامدی حتی بغل منناراحت............بابابزرگت خسته شده بود میگفت نه به اولش که بغلم نمی آمد نه به حالا که پایین نمیاد.خندهخنده

امروز هم باز اول من و خاله مهسا و دوست خاله هدی جون رفتیم استخر،وای وقتی از استخر بیرون آمدیم دیدیم داره بارون شدید میاد.خیلی قشنگ بود.بعد حدود ساعت ٦ هم خاله ساره (دوستم)اومد خونمون و تو حسابی شیرین زبونی کردی.خنده

ضمنا تو به هر آقایی که میبینی میگی عمو فقط به بابا میگی بابا.اما به همه خانوما میگی مامان متفکر

راستی اوایل که با لپ تاپ بازی میکردی ما ماوس را میکشیدیم تو هم شروع میکردی با ماوس بازی کردن.اما چند روزه که اول نگاه میکنی که چراغ ماوس روشن باشه اگه نباشه اصرار داری که باید وصلش کنیم ..هیپنوتیزم

رادین در حال گفتن نی نی

رادین تازه از حمام دراومده....

رادین در حال درست کردن دلمه

رادین و فریما...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

بابا شهری
27 تیر 91 1:28
عشقمه
الهه مامان یسنا
27 تیر 91 2:18
parisa
27 تیر 91 15:02
kheyli nazi pesar khoshgele
خاله مهسا
28 تیر 91 14:01
خاله فدات بشه جوجو
نسترن(یک عاشقانه آرام)
3 مرداد 91 18:26
خصوصی
مامان سونیا
4 مرداد 91 11:06
افرین به این پسر گل با روابط اجتماعی بالا
سمیرا مامان آنیتا
4 مرداد 91 11:24
وای دلمه .. جیگرتو پسر .. دلم برات تنگ شده بود .. خیلی عکسات خوردنین آنیتا هم به من و دو تا مامان بزرگاش میگه مامان
ساراکوچولو
7 مرداد 91 0:14
سلام...مرسی...حتما از مراسم حلواپزی دخترم عکس میزارم براتون...این فقط یک نمونه بود از خود اینترنت درآوردم..
ساراکوچولو
8 مرداد 91 18:39
سلام...کوچولو چطوره؟ مبارک دوستتون باشه...اینجا رسم ورسومات عروسی هر منطقه کمی فرق میکنه ولی همه یک روند دارند اول اینکه عروسی از سه روز بیشتر نیست..عروسی از مراسم آوردن جهاز ازطرف خانواده داماد برای عروس خانم شروع میشه وبعد همون روز یا شب دستهای عروس داماد باید کامل حنا بندان بشه ودر روزآخرعروس میبرن آرایش میکنن وتا عصرآقاداماد میاد کنارش وعروسی تمام میشه...البته من همین طور خلاصه وارگفتم...من مال ایرانشهرم ومراسم عروسی ما کمی متفاوت تر از زاهدانی ها است سروقت برات توضیح میدم...اوکه
مامان بهراد
9 مرداد 91 0:05
الهی قربونت بشم خاله خیلی دلم برات تنگ شده بود
خاله معصومه
17 مرداد 91 13:38
مامانش غذا درست نمیکنی از بچه کار میکشی