رادین در شبهای قدر
سلام گل من
بالاخره شبهای قدر هم تموم شد.
شب ١٩ خاله مهسا اومد پیشمون و هر کاری کردیم تا اول تو خوابت ببره بعد ما مراسم انجام بدیم.تو همکاری نکردی یعنی یکساعتی خوابیدی اما بیدار شدی.
همه چراغها را خاموش کرده بودیم و خودمون را هم به خواب زده بودیم تا تو بخوابی اما..........
تا ساعت ٣ بیدار بودی تا بالاخره رو سجاده من خوابت برد.
شب ٢١ دیگه خاله مهسا نیومد پیشمون گفت رادین نمیذاره مراسم انجام بدیم.تو باز هم سر ناسازگاری بلند کردی و تا ١ بیدار بودی و ما زیر نور شمع نماز و دعا خوندیم.
شب ٢٣ -تلافی تموم دو شب گذشته را در آوردی و ساعت ١٠ شب خوابیدی
ساعت ٧ صبح آمدی بالا سر من و کلا فاصله صورتت تا صورت من ١٠ سانت بود و شروع کردی به خندیدن. من تا چشمام را باز کردم دو تا چشم درشت خوشگل دیدم که دارن بهم میخندن.اما خوابم میومد خیلیییییییییییی
الانم همش شارژر گوشیم را در میاری و بعد ازم میخوایی وصلشم کنم و بعد دوباره این حلقه ادامه داره.
امروز با خاله مهسا که تلفنی صحبت میکردی گفتی اوو سآم.واسه اولین بار سلام دادی.
بازم از بابا یاد گرفتی هر وقت آب میخوری میگی آآآآه ه
گوجه خیلی دوست داری و اگه غذات همراه با گوجه باشه با لذت میخوری.جالبه امروز به داخل ظرف غذات نگاه کردی تا گوجه را دیدی با ذوق گفتی دوجههههه
یاد گرفتی وقتی بهت میگیم نی نی چی میگه؟میگی:اووووو ا(فتحه)
راستی پسرم ٢٢ مرداد زلزله ٦ ریشتری استان آذربایجان شرقی را لرزوند و کلی از مردم زیر آوار موندند و فوت کردند.....
گفتم: خدایا تنهایم
گفت: بیش ازمن؟
گفتم: خدایا از همه دلگیرم
گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربوده اند
گفت: بیش از من؟
گفتم: خدایا دل بسته ام
گفت: به غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم
گفت: بیش ازمن؟
گفتم: خدایا چقدر دوری
گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا انقدر نگو من
گفت: من توأم و تو من...!!!
رادین در حال خواندن نماز
رادین و کتابش............
اینم یک مدل تماشای تلویزیون............
رادین برج هوششو خودش درست کرده هاااااااا.(البته فقط یه کوچولو با کمک مامانش)
یه چیز جالب تو فقط عاشق اون جوجه که روشه هستی.صبح از خواب بیدار شدی با ذوق میومدی طرفش و میگفتی تو تو و تند تند بوسش میکردی.