13 بدر
سلام کوچولویِ شیطون بلای مامان
گلکم
امروز صبح تو ساعت ١١ بیدار شدی و ما همه که منتظر بودیم تو بیدار بشی تا بریم بیرون...سریع آماده شدیم و رفتیم.
خاله اکی اینا زودتر رفته بودند و ما و خانواده خاله شمسی هم با هم رفتیم و خاله مهسا و عموسعید و خاله فروغ اینا هم بعد از ما رسیدند.
تا غذا را آقاییون درست کردند و سفره انداختیم و اولین قاشق غذا را گذاشتیم در دهن....یکهو بارون شدیدیییییییییییی بارید و همه پراکنده شدند.یکسریمون که رفتیم تو چادرها و بقیه هم رفتند تو ماشین..
تو هم نمیدونم چرا اینقدر از اینکه داخل چادر باشی ناراحت بودی همش غر می زدی.آخرش بردمت داخل ماشین تا یکم حالت جا اومد...
حدود یکساعت بارون اومد و بعد قطع شد و هوا آفتابی و گرم شد ،انگار نه انگار که تا یکساعت پیش هوا ابری بود.
دوباره باد شدیدی وزید و ...به هر حال روز خیلی خوبی بود و کلییییییییییی خوش گذشت...
شبش هم شام ما با سهند و سپهر رفتیم پیتزا پالیز و بعد از شام هم رفتیم خونه عمو سعید و خاله مهسا تا ساعت ١ اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه.
اینجام شبه و رادین منتظره پیتزاست :)