26 اردیبهشت - خونه مامی
سلام گلپسری
عشقم این چند روز من و تو خونه مامی بودیم چون خاله مهسا هم اینجا بود و ما دیگه حوصله اینکه شبها با بابا بریم خونمونو دوباره فردا صبحش بیایم خونه مامی را نداشتیم...
بابا از سر کار میاد خونه مامی شامشو میخوره و ناهار فرداشم بر میداره یکم با تو بازی میکنه و میره خونمون...
ما هم که حسابی بهمون خوش میگذره...
جنابعالی که عادت کردی میخوایی بخوابی باید مامان و خاله مهسا کنارت باشن اگه مهسا جون نباشه صدات در میاد که مهسا دووو؟
الانم با مهساجون نشستی و داری سی دی کارتونتو میبینی...یعنی یه جورایی مهسا جون حواستو پرت کرد تا به من و لپ تاپ کار نداشته باشی...
این چند روز خیلی هوا عالی بود. رعد و برق و بارون بعد از چند دقیقه هوا آفتاب میشد و ...
پریشب رعد و برق زد و تو حســــــــــــــــــابی ترسیدی و دیگه خوابت نبرد میگفتی سی دی چی بود؟؟؟ترسیدم...
دیگه اونقد برات قصه گفتم تا خوابت برد...
دیروز عصر هم که بیرون بودیم یکهو رعد و برق و بارون شروع شد...وقتی اومدیم خونه واسه مامی تعریف کردی و گفتی هبا پیما بود..(هواپیما) فکر کردی صدای هواپیماست نه رعد و برق...
امروز کلی با دوست دوران دانشجوییم اس ام اس بازی کردم...مریم جون که حســـــــــــــــــابی با هم صمیمی بودیم...ملایر زندگی میکنن...قراره نی نیش 4 خرداد بدنیا بیاد ..یک دخمل ناز که اسمش یا نازگل میشه یا آوین...ان شا... بسلامتی دنیا بیاد.
رادین امروز سر ناهار...
گول نخورید هااا...رادین کلا ،سه تا قاشق بیشتر نخورد...
بازیهای متفاوتی که رادین با برج هوشش انجام میده:
مرحله اول:
مرحله دوم:
مرحله پایانی:
بازی بعدی:
الانم اول داشتی کارتون پلنگ صورتی میدیدی...
بعد که دیدی ما همه تو اتاقیم سریع اومدی تو اتاق و گفتی میخوام بخوابم و سریع رفتی روی میز تلفن و چراغو خاموش کردی...
قیافه ما اون لحظه
راستی یک خبر مهم...
دو سه روز پیش...
بالاخره دستهای کوچولوت به دستگیره در رسید و تونستی در اتاق را باز کنی
هوراااااا پسرم بزرگ شده...
فقط یک نگاهی هم به ساعت عکسها بنداز لطفا...ببین ساعت 1 صبحه و تو تازه یاد بازی کردن افتادی...از دست تو