رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

19 اردیبهشت - این چند روز

1392/2/25 15:08
نویسنده : رضوان
535 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان  ASDtags_SweetElf_hello.jpg

عشقم اینروزا تو دلبری میکنی و ما هم عاشق و عاشقتر میشیم.

پریشب شام بابا را که آوردم..تو هم گفتی منم میخوام..قیافه من اون لحظه تعجب

خلاصه که تو چند قاشق ماکارونی خوردی و منو ذوق مرگ کردی...منم اون لحظه را ثبت کردم ...چون همیشه پدرمو در میاری تا یک قاشق بخوری...

دیروز رفتیم خونه مامی...

خلاصه که تو آتیششششششششششش سوزندی

مثلا میز عسلی مامی  را بر عکس کردی و از پایش به عنوان دنده ماشین استفاده میکردی..طفلک عسلی صداش در اومده بود و چیزی نمونده بود تا کلا پایش بشکنه...بعد که بابا از سر کار اومد... رفت پدال چرخ خیاطی را هم برات آورد  تا نقش پدال گاز را برات بازی کنه و مامی هم یه فرمون برات آورد و ماشینت کامل شد...

شبم خونه مامی خوابیدیم...وای که تو تا ساعت 2 صدای عروسک خرسی تو در میاوردی ...که دیگه صدای مامی در اومد...طفلی هی خوابش میبرد و بلافاصله با صدای عروسک تو از خواب میپرید...حسابی سر درد گرفته بود...پیش خودم گفتم الان مامی داره تو دلش میگه..ای کاش نیامده بودن واسه خواب پیشم بمونن والااااااااااااااااا آخ کلافه

امروز هم چون بابا زودتر میامد خونه عصر با هم رفتیم پارک و تو حسابی بازی کردی و بهت خوش گذشت...بیشتر هم ذوق بابا را میکردی که کنارت بود...

 

اینجا هم بهت گفتم رادین ژست بگیر تا ازت عکس بندازم و تو عشقم...

اینجا هم با لِد گوهات (لگوهات) داشتی قطار درست میکردی و یک خونه هم مامی برات درست کرد و تو اصرار که برم تو خونه....

الانم منو بابا کلی از دست تو خندیدیم...

بابا رفت پارکینگ تا چیزی از تو ماشین برداره...

تو نباید بفهمی چون گیر میدی بری ماشین بازی...

رادین:بابا دووو؟؟؟متفکر

مامان:رفته زباله ها را بذاره دم در

رادین بدو بدو رفت تو آشپزخونه و دید سطل زباله سر جاشه...

رادین:مامان زباله ها را که نبرده....

مامان: اوه تعجب

بابا میاد تو خونه

رادین :بابا نبردی که زباله ها رووووووووو متفکر

بابا: آخ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مریم مامان ارمیا
20 اردیبهشت 92 0:28
ای جوووووووووونم. مامانی شما پسر باهوش مارو دست کم نگیرین.
شهرزاد
20 اردیبهشت 92 2:11
پس چی فکر کردی مامانش؟! پسرمون باهوشه ها نمی تونی گولش بزنی


والا چی بگم
نگاری
20 اردیبهشت 92 7:00
اخی چه وروجکی شده این
کلی بوس بوس دلمم خواست بچلونمش


شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
20 اردیبهشت 92 14:45
قربون ماشین بازیت
قربون لگو بازیت
قربون سرسره بازیت
قربون باهوشیت
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس
ارشانم از همین لگوها داره خیلییییییییییییی دوسش داره


ممنون خاله جونی
مامی
20 اردیبهشت 92 15:18
نه عزیزم هیچ اینطور نیست .قدمتون روچشم خواستم خودش بخوابه.
عمو معین
20 اردیبهشت 92 15:26
نمیدونم این هوش و دلبریش به کدوم عمو معینش برده؛نمیدونم؛یه عمو معین که بیشتر نداره
نگاری
20 اردیبهشت 92 17:40
خصوصی داری
مهسا
21 اردیبهشت 92 0:12
وااااای چه ماشین خوشگلی ساخته پسر... زباله هارو نبردی؟؟؟ چقد فضولی تو پسر
مهسا
21 اردیبهشت 92 0:13
آقا معین فک کنم بیشتر به خالش رفته هااا. البته 1 خاله هم که بیشتر نداره
خاله مرمر
21 اردیبهشت 92 14:27
چقدر خوبه که اینا هر چند وقت یه بار ما رو با غذا خوردنشون شوکه میکنن بشقابشم خیلی خوشگله. منم میخوام رادین واقعا یه مرده. چون خیلی ماشین دوست داره
مامي كيانا
22 اردیبهشت 92 10:08
خيلي جالب بود با تموم بچگي شون حواسشون جمع جمع حسابي از خاطرات لذت برديم
الهه مامان یسنا
22 اردیبهشت 92 10:26
خلاق کوچولو خیلی ماشینت خوشگله آفرین!! خیلی خوبه که اینطوری غذا میخوری ولی عزیزم فکر قلب مامانت هم باش که یهویی شروع میکنی به غذا خوردن عکسهاتم خیلی قشنگ شده
راحله
22 اردیبهشت 92 15:23
واااااااااااااااااای خدای من این آخری خیلی باحال بود بچه به این باهوشی ندیدم من چقدر زرنگه فوری رفته ببینه سطل زباله سر جاشه یا نه الهی من قربونش بشم
مامان ترنم
23 اردیبهشت 92 7:56
اي جان چه قشنگ ماكاروني مي خوري . هوس كردم ها.
مامان بردیا
23 اردیبهشت 92 19:30
آفرین به این پسمل خلاق و ناز و باهوش