22 تیر - این چند روز
امروز ٤ امین روز ماه رمضانه....واقعا سخته روزه گرفتن تو این روزهای بلند و گرم...
گل من از دیروز من و تو سرما خوردیم...خیلی بد شد...الانم تو همش عطسه میکنی و آبریزش بینی داری...
جونم واست بگه تو این یک هفته بالاخره من برات بی سیم باب اسفنجی را که تو حدود یکماهه همش اصرار داری تلفن باب اسفنجی برات بخرم...(منظورت همون بی سیمه) خریدم...
بذار یکم از شیرین زبونیات بگم :
تو هر موقع بابا با لپ تاپ کار میکنه همش میری کنارش میشینی ...یکبار که بابا داشت کارتونهای تو را از سی دی رو فلش کپی میکرد...تو نگاهی به مانیتور کردی و گفتی داره چکار میکنه..بابا گفت داره کپی میکنه ....یکروز بابا گوشیشو زده بود به شارژ و علامت باطری بالای مانیتور گوشی بابا داشت پر و خالی میشد...تو گفتی بابا داره چکار میکنه...بابا گفت داره شارژ میشه...که تو با اعتماد به نفس کامل گفتی نـــــــــــــــــــــــــه داره کپی میکنه...خلاصه اونقدر به گوشی نگاه کردی تا شارژ شد و سریع اومدی به بابا گفتی بابا کپی کردنش تموم شد....
چند روزه هر وقت بابا بهت میگه رادینِ زلزله یا رادینِ شیطون....تو میگی نه من آقا رادینم....
یکروز تو داشتی با بابا صحبت میکردی یکهو توجهت به دکمه های لباس بابا افتاد و گفتی بابا این چیه؟بابا هم به زبون خودت که به دکمه میگی کُم کِ ...گفت کُم که ا...که تو شاکی شدی و گفتی نه خیر دکمه ا....
یه چیز بامزه...تو کلا از هر چیزی که قیافش چندش باشه خیلی بدت میاد...مثلا اگه کسی جاییش زخم شده باشه سریع دیگه اون شخصو دوست نداری...چون از اینکه زخمشو ببینی چندشت میشه و بدت میاد...چند روز پیش داشتیم با هم بازی میکردیم...بازیم اینطوریه که تو میری درگوش بابا و میگی بریم مامان شوخی کنیم و گاز بگیریم...بعد دونفری می یاد طرف من و تو شروع میکنی به قلقلک دادن من و منم باید کلی بخندم تا تو ذوق کنی...خلاصه بعدش میای و تو گوش من همونا را میگی و میریم سر وقت بابا...جونم واست بگه که تو قضیه را خیلی جدی گرفتی و یه گاز بزرگـــــــــــــــــــــــــــ از بابا گرفتی که یکهو داد بابا بلند شد و گفت واییییییی گوشتم کنده شد....حالا تو اون هیری ویری تو میگفتی بابا دوست ندارم ....بابا دوست ندارم....من گفتم چرا حالا؟؟؟ گفتی چون گوشتش کنده شده...وای خدااااااااااز دست توووووو...
رفتی عکس بچگی های منو از تو آلبومم برداشتی و گفتی این که عکس منه...کلی برات توضیح دادیم که عکس مامانه وقتی کوچیک بوده...حالا عکسو آوردی میگی : ببین دادین مِثِ کوچی کی های هِزوان میمونه (رضوان)...
هفته گذشته رفته بودی پیش عمو محمود ...حالا اومدی میگی تعریف کن رفتم پیش محمود...خلاصه کلی برات تعریف کردم..آخرش میگی من از محمود می تَسَم...میگم چرا؟؟؟؟میگی از سیبیلاش میتَ سَم....
دیروز یک تکه یخ دیدی و با ذوق گفتی :مامان یخه مثِ نبات میمونه...قیافه من اون لحظه
راستی دیروز پکیچ صدافرین که برات سفارش داده بودیم به دستمون رسید...
5 تا از کارتهاشو آوردم دم دست تا باهات تمرین کنم...هر دفعه که من ازت میپرسم...باید تو هم از من و مامی و هر کسی که دور و برمونه همونا را بپرسی....
رادین در حال سوال کردن از مامان...
پریشب به ماشین مشکی کوچیکت که تو عکس ا.... گیر داده بودی و میگفتی میخوام کنار206 بخوابم...خودت به ماشینه میگی 206 ،بدون اینکه ما بهت گفته باشیم...گفتی مثل 206 می مونه...خلاصه اونم گذاشتی تو تختت...حالا ساعت 4 صبح بیدار شدی و میگی 206 دووو؟ منم تو تاریکی گشتم پیداش کردم و دادم دستت تا خوابت ببره...
بعدا نوشت:
23 تیر - گلم امروز برای اولین بار وقتی پوشکتو که شبها موقع خواب میبندمت را باز کردم دیدم خشکه خشکه...یعنی از ساعت 10 شب تا 11:45 صبح اصلا جیش نکرده بودی...کلی ذوق کردم...تازه صبح وقتی بیدار شدی بعد از چند دقیقه گفتی بریم دستشویی جیشم داره میریزه...ورفتیم و تو خشک خشک بودی..آفرین گلم
بعد از اونم خودم یکساعت یکبار که چند روزیه از 45 دقیقه تبدیل به یکساعت شده نبردمت اما همش بهت میگفتم جیش داری؟؟؟تااینکه 1 ساعت و 15 دقیقه بعدش گفتی جیشم داره میریزه اولش ترسیدم دوباره کارتو کرده باشی و بعدش گفته باشی...اما نه شلوارت خشک بود و با هم رفتیم دستشویی...هورااااااااا
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
... ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...بدون لگد خوردن !
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه ! دو نفره...!!
به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ... ♥
به یک غافلگیری :به آغوش گرفتن و بوسیدن همینجوری...
به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!
و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم ... ؟