رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

15 تیر - برگشتیم

1392/4/17 11:35
نویسنده : رضوان
483 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل من   bl2D32.gif

بالاخره یک هفته هم گذشت و باز از اراک برگشتیم...

تو این یک هفته خیلی بهمون خوش گذشت...

اما خب دیگه تموم شد...وای که این 10 روز آخر چقدر برای تو فرق میکرد...

بالاخره تو پستونک را فراموش کردی...

راستش تا 6 روز بعد از ترک پستونک هر شب بهانشو میگرفتی البته هر دفعه بهانه هات کم رنگ تر از دفعه قبل میشد...

اما بعد از اون دیگه بهانه نگرفتی ...تازه خدا را شکر بازم دو سه روزی میشه که ظهر ها میخوابی....اما خب هر شب باید برات قصه تعریف کنم...اونم قصه های واقعی یعنی اتفاقاتی که برای تو افتاده را باید چندین بار برات تعریف کنم تا خوابت ببره...گاهی اوقاتم میگی تعریف کن خُب بگم...بعد من هر کلمه ای که میگم میگی خُب خُب...

اما از پوشک هنوز کامل گرفته نشدی...شبها را که پوشکت میکنم..اما روزها هر 45-50 دقیقه یکبار میبرمت دستشویی و مشکلی پیش نمیاد...اما خودت نمیگی که جیش داری...هر موقع ازت میپرسم میگی نه ندارم...

اما خوشبختانه برعکس بقیه بچه ها پی پی تو میگی و وقتی میبرمت دستشویی راحت پی پی میکنی و اصلا نمیترسی...

امیدوارم این یک ماه رمضان که اکثرا خونه هستیم تو هم همکاری کنی و با پوشک هم بای بای کنی...

جدیدا وقتی میخوایم از خونه بیرون بیایم میپرسی کجا میخواییم بریم..هر جا را که بگم تو با ناراحتی میگی نه نمیام...فقط باید بگم میخوایم بریم گردش تا تو راضی بشی و بیای..

گلم پنجشنبه عصر رفتیم بهشت زهرا و تو ذوق کنان میگفتی آخ جون آمدیم پارک بریم سرسره بازی...خلاصه که حسابی ذوق میکردی فکر میکردی اومدی پارک...

افسانه جونو اونجا دیدی بهش میگفتی پس ریو کوووووووووو؟؟؟عاشق ریوی افسان جونی...خلاصه وقتی میخواستیم برگردیدم گفتی من پی پاید دوست ندارم(پراید) ریو دوس دارم...

شبش هم بابا ساعت 9 رسید اراک و سریع آماده شدیم رفتیم پارک ...چون مهمون عمو شهابت بودیم منتها شام را آورده بودند پارک...

حسابی بهت خوش گذشت با سعید و زهرا و عمو معین اینقدر توپ بازی کردی که دیگه نای بلند شدن نداشتی ...اما پُرو پُرو میگفتی حالا بریم سرسره بازی...یکبار با بابا رفتی و کلی بازی کردی بع هم با عمو مسعود..

ساعت 1 هم برگشتیم تو هم تو ماشین خوابت برد تا صبح

 جمعه که چه عرض کنم ساعت 1 ظهر جمعه...

خلاصه که عاشقتم با تمام وجودددددددد

رادین و بابا بزرگی....

بابا بزرگ داره به رادین تخمه میده....

رادین در حال تماشای کارتون باب اسفنجی...

ای جونم گل پسر متوجه مامان شد...

در مورد لغات انگلیسی هم که در حال پیشرفتی...تا آسمونو میبینی میگی کِلود دووو؟(ابر دووو؟؟؟)

یکروز هم داشتی کارتون پلنگ صورتی را میدیدی گفتی دست پلنگ صورتی چیه؟گفتم چتر ...تو گفتی نه آمبِرِلاااااااااا.....

 بعدا نوشت:

1- امروز برای اولین بار بعد از اینکه خودتو خیس میکردی بدو بدو میامدی پیشم و میگفتی مامان جیشم داره میریزه و سریع میرفتی طرف دستشویی....اما چه فایده کار از کار گذشته بود...ناراحت

2- بابا داشت بادکنکتو باد میکرد که یکدفعه تو محکم زدی روش ،همون موقع بادکنک ترکید...جالبه بجای اینکه بترسی همش دنبال بادکنکت میگشتی و میگفتی پس بادکنکم دووووووووو؟؟ گفتم مامانی ترکید بعد غُر میزدی و میگفتی نایِنجی ا دوو؟؟(نارنجی ا )

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مرجان مامان اران
15 تیر 92 12:46
خوبه دیگه همش میرید مسافرت خوش باشید عزیزنمممممممممم دلتون شاد لبتون خندونننننننننننن
مامان ترنم
15 تیر 92 12:52
قربون اين گل پسر باهوش.
مامان ترنم
15 تیر 92 12:52
مي‌گم رضوان جون خوش مي‌گذره با جاريها؟؟!!!!
مهسا
15 تیر 92 13:47
به به
مامانٍ توت فرنگی
17 تیر 92 8:38
وای الهی من فدای این شیرین زبونیهاش برم ماشالله
پریسا
18 تیر 92 0:21
kheyli jigare pesar kocholoooo
خاله مرمر
18 تیر 92 16:09
سلام رسیدن بخیر. طلاق رادین جونی از پستونک هم مبارکتون باشه هنوز کلی وقت داره تا بخواد کامل جیشش رو بگو. الان تازه اول جیش زدناشه. اما خیلی خوبه هر 45 دقیقه میبره دستشویی. ریحانه که هر 5 دقیقه میرفت جیش میکرد و این وسطا بازم نمیتونست خودشو کنترل کنه و تا بگه جیش دارم میزد
مامان رضا جونی
18 تیر 92 17:54
چه جوریا اونوقت داره باب اسفنجی نگاه می کنه یک پیشنهاد خانمی براش این دفعه تولد باب اسفنجی بگیر
راحله
18 تیر 92 18:07
آخیییییییی عزیزم عاشق خب خب گفتنشم کاشکی میشد صداشو بشنوم.
مامان آریا
18 تیر 92 19:07
سلام با افتخار به جمع دوستای ما پیوستین والا خواهر چی بگم این پسمل ما هم همچنان توی شورت مبارکش جیش میکرد و ما هم با خوشرویی و مهربانی میگفتیم طوری نیست عزیز دلم قربونت برم و... تا اینکه یه روز خودش اومد و گفت مامان جیش دارم ... چهار پنج روزی میشه که دیگه جیش رو هم میگه منم خوشحال که پسرم یاد گرفته... ولی امروز بازم جیشش یخت روی فرش اینا رو گفتم که بدونی من الان حدود 45 روزه که این پروزه رو شروع کردم و همچنان ادامه داره... دلسرد نشین یاد میگیره موفق باشین
مامان امیررضا
19 تیر 92 9:26
سلام عسل خاله. ماشالا به هوش و ذکاوت گل پسرتون. خوبی عزیزم؟ ببخشید دیر اومد اخه درگیرم. دوستتون دارم. برای رادین عزیزم.
مامان آریا
19 تیر 92 16:01
سلام خانمی به من هم همین حرف رو میزدن که اصلا پوشکش نکن یکی دو هفته ای همش توی خونه بودیم و جایی نرفتیم خیلی سخت بود تا اینکه یکی از دوستام بهم گفت کار اشتباهی میکنی پوشکش کن و برو بیرون و فقط توی خونه باز بذارش بیرون هم که میبریش وقتی که موقع جیشش میشه پوشکش رو باز کن و ببرش دستشویی در ضمن اصلا هم به روی خودتون نیارین که دارین پوشکش میکنید خیلی عادی برخورد کنید من که همین کارو کردم و الانم راضیم به شما هم توصیه میکنم انجامش بدین نگران نباشین کم کم یاد میگیرن فقط صبر میخواد صبر..
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
19 تیر 92 17:11
همیشه ب گردش رادینی
الهه مامان یسنا
20 تیر 92 12:46
سلام رضوان خانم گل. رادینم خوبه؟ چه عالی که از پوشک گرفتیش دیگه وقتش بود . یواش یواش یاد میگیره که به موقع بگه. ما از بچه ها توقع زیاد داریم بعضی وقتها... امیدوارم به خوبی پیش بره .رادین بچه سختی نیست وخوب همکاری میکنه زود یاد میگیره.ببوسش از طرف من