رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

28 شهریور- این چند روز

1392/6/28 21:31
نویسنده : رضوان
543 بازدید
اشتراک گذاری

سلام زندگی من say20hi.gif

گل من جمعه هفته گذشته برگشتیم خونمون....

و خلاصه خونه ای که 2 هفته زیر دست آقایون (بابای شما) باشه.....خب دیگه معلومه چی میشه...

چند روزی مشغول شست و شو دستمال کشی و... گذشت...

خدا را شکر با اینکه اراک که بودیم حتی یک روزم خونه نموندیم و همش بیرون رفتیم...اما اینجا بالتبع این خبرها نیست...اما تو اصلااااااا بهانه گیری نکردی...

اراک که بودیم صبح تا چشمهای خوشگلتو باز میکردی بلا استثنا میگفتی بریم پیش اَسانه...مامی میگفت چکار کنیم وقتی برگشتیم با این حس اَسانه دوستی رادین...

اما خب از وقتی اومدیم حتی یکبار هم اسم اَسانه را نیاوردی...چه برسه به بهانه گیری...خدا را شکر

چند روز پیش...

رادین در حال صحبت با خاله مهسا از طریق تلفن...

مَسا می خواستم با مَهدا دون (مهدا جون--دختر خاله بابا---نمیدونم بعد از دو هفته چطوری یادش افتاده بودی؟؟؟)حرف بزنم...اما گوشیم خاموش شد...

خاله مهسا:خب چرا گوشیت خاموشه؟؟

رادین:آخه شارژش تموم شده....

بازم .....

رادین سوار بر کامیونش رو به مامان میکنه:مامان با ماشین پُییسَم (پلیسم)تصادف کردم...

مامان:ای وای چرا؟؟؟

رادین:آخه ماشین پییسم چراغش روشن بود...خواستم به پییس سلام بدم...تصادف کردم...

مامان:تعجب

رادین یکسره با گوشی مامان در حال به اصطلاح  ور رفتنه...

رادین:مامان برام ماشین مسابقه میذاری؟؟

مامان:پسرم گوشی بابا بازی داره نه گوشی من...

رادین:نه ماشین مسابقه...

و بعد از کلی کند و کاش مامان متوجه میشه که منظور رادین ماشین حسابه...

حالا دیگه خودش به راحتی میره تو منوها و ماشین حسابو میاره و شروع میکنههههههه...

جدیدا مامان واسه رادین خمیردندان مخصوص کودکان را خریده...

رادین عاشقش شده بد جورررررررر......

حالا دقیقه به دقیقه به مامان میگه مامان من خیلی خوابم میاد بی ییم مساک (بریم مسواک) بزنیم....

شب موقع خواب...

بابای رادین که اینجا شده پسر رادین...

بابا:پدر بریم بیرون واسم بستنی بخری؟

رادین:نــــــــــــــــــــــه هوا تایییکه(تاریکه)

بابا:نه بریم

رادین :نمیشه هوا تاییکه...

بابا:پدر من رو فرش جیش کنم؟

رادین:نـــــــــــــــــــــــــه کار بدیه..بابا دعوا میکنه.....

بله کلاس آموزشی برگزار شده بود واسه رادینی...

بابا هم میخواست یه جورایی به رادین این مسائل را بفهونه...

یکروز داشتم با ساره دوستم چت میکردم....

اینطوری خیلی بهتره تا اینکه بخوایم اس بدیم خب...

تو هم اصلاااااا نمیدونستی من دارم چکار میکنم...

اما یکهو اومدی گفتی مامان :اسم نی نی ا سایه چیه؟؟(ساره)

من خندیدم که یکهو گفتی اسش قُسطَن تَییه (قستنطنیه) ا....

وای که روده بُر شدم...به ساره هم گفتم اسم نی نی تو رادین گذاشته قستنطنیه....

یه موضوع جالب...یکی از دوستهای من چند وقت پیش گفت ما 30 شهریور چک داریم اما چندین ماهه زمینمونو گذاشتیم واسه فروش زیر قیمت ،کلییییی مشتری هم میاد و میره اما تا پای قولنامه میرسه همشون پشیمون میشن....

مریم دوستم خیلی ناراحت بود و میگفت چکمونو چطور پاس کنیم...

من بهش گفتم  یکی از شبهای محرم...نذر کن چیزی به عنوان نذری بدی...

گفت:جدی...گفتم من که هر موقع نذر کردم..حاجتمو گرفتم...ان شاا... تو هم به حاجتت برسی...

حالا چند دقیقه پیش این اس ام اسو برام فرستاد:

وقتی گفتی شبهای محرم نذر حلوا کن...دلم تکون خورد نذر کردم...حالا 2 روز مونده به موعد چک زمینمون فروخته شد...خیلی خوشحالم...انشاا... هر چی بخوای خدا بهت بده گلم...خیلی دعات میکنم..از شادی گریه ام گرفته..انشاا... غم نبینی..موقع حلوا پختن حتما برات دعا میکنم...

وای که من خیلییییییی خوشحال شدم...

خدا را شکر ...خدا بخاطر دل پاکش حاجتشو روا کرد....

رادین در حال لگو بازی...

مامان قطاره داره میره مَشَد(مشهد)...جلویی که قرمزه منم...دارم رارَندِگی(رانندگی) میکنم...

زرده تویی و آبیه بابا...اون یکی زرده هم مامی ا...

مامان فدات شه که میخوایی ما را ببری مشهد...

تو این عکس همش میگفتی مامان از این چرخ خیاطی یا برام میخری؟؟؟

مامان:پسرم آخه چرخ خیاطی به چه درد تو میخوره آخه؟؟؟

رادین:مامان آخه گُم کِ داره.......(دکمه)

عزیز مامان تو عاشقققققققق دکمه ای....یعنی عاشق به تمام معنااااااااااااااااای خودش...

اینم یه عکس جامونده از اراک...که خاله مهسا عاشق تیپ دختر کُشت کشه....

قابل توجه دخمل دارهااااااااا زبان

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مهسا
30 شهریور 92 1:35
رادین خاله رو نمیخوای ببری مشهد؟؟؟
الهه مامان یسنا
30 شهریور 92 16:53
چه بامزه شدی خوش تیپ .چقدر هم زبون میریزی گلی. من که هنوز یاد اون حرفت توی تولد ترنم میفتم خنده ام میگیره... رادین راضی نبوده
رضوان
30 شهریور 92 17:13
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یواش یواش دارم عاشقققققققققققققق این پسر شیرین زبونتون میشماااااااااااااااااااااااااااا جیگرتووووووووووووووووووو خاله
الهام مامان یسنا
30 شهریور 92 18:03
ماشالله گل پسر شیرین زبون. قربونت برم با تیپ دختر کشت. آفرین رادین جونم چه رنگ ها رو هم بلده و میخواد همه رو ببره مشهد.
♥ نیم وجبی ♥
30 شهریور 92 21:16
عزیزم کلی به حرفهات خندیدم چقدر روز به روز حرفات شیرین تر میشه واای قسطنتنیه عزییییزمی بوووس راستی مباارکه شما هم باب اسفنجی شدین
مامان آریا
31 شهریور 92 14:04
خوب مامانی چرا واسه پسرمون یه لباس نمیخرین که گُم کِ دار باشه...!!!



آخه گم که لباس را که دوست نداره...دگم که دستگاهها را دوست داره که بزنه و آتیش بسوزونه
مامان کوروش
1 مهر 92 9:02
سلام رضوان جون خوشحالم که بهتون خوش گذشته عجب تیپی زدی رادین جون دختر کش هم اونورتر شدی عزیزم
مرجان مامان آران
1 مهر 92 11:42
به به خوش اومدین رسیدن به خیر عزیزمممممممممم همیشه خوش باشید ای جانمممم عاشق حرف زدنشممممم عکساشوووو نگاههه قربونش برممممممم
رضوان مامان رادین
1 مهر 92 16:06
خوشتیپ مامییییییییییییییی
مامان ترنم
2 مهر 92 9:49
قربون اين شيرين زبون. چقدر مهربونه كه مي‌خواد همه رو هم ببره مشهد. البته به جز خاله مهسا.
مامان پريسا خانوم
6 مهر 92 10:50
با اجازه لينكتون مي كنم
مریم مامان ارمیا
11 مهر 92 1:33
رادین لطفا منم ببر مشهد،ببن صندلی خالی هم داری!!!!!!