2 مهر--- پسر 30 ماهه من
سلام عسل من
امروز یهو هوس کردم یه کیک خوشمزه درست کنم به مناسبت 30 ماهگی تو عسلم...و دو نفری جشن کوچکی بگیریم....
تو همین فکر ها بودم که خاله مهسا زنگ زد و گفت الان دارم میام خونتون سر راه هم میرم سراغ مامان...
خلاصه که جشنمون با وجود مامی و مهسا جون از کوچکی دراومد و حسابی خوش گذشت...
راستی کیکم هم بدون پودر کیک درست کردم هاااا...
پسر 30 ماهه من چند روزی میشه که دیگه میتونه حرف ---ق--- را تلفظ کنه و دیگه سعی میکنه به قرمز نگه گِمِز و....
پسر 30 ماهه من دیگه به همسایه نمیگه خمسایه...البته گاهی اوقات....
پسر 30 ماهه من در مورد لباسهای خودش اظهارنظر میکنه...
رادین: مامان من این شلوارمو دوست ندارم...
مامان:خب برو از تو دهن جوجت یکی دیگه بیار..(جا لباسی رادینم شکل جوجه طلایی آخه)
رادینم رفت و شلواری را که دوست داشت آورد و مامان براش پوشید...
پسر 30 ماهه من حتی در مورد لباس مامانش هم نظر میده...
مامان موهاش خیس بود و روسری سرش کرده بود...
رادین:مامان کُلاهت را در بیار و کش بزن موهات...
بعد هم برو لباس سبزت را بپوس من اینو دوست ندارم که پوشیدی...
مامان:پسرم لباسم کثیف شده الان تو ماشین لباسشوییه...رفتم چند تا از لباسهامو آوردم تا رادین خان انتخاب کنه مامان کدومشو بپوشه...
رادین با وسواس زیاد بالاخره لباس مورد علاقه خودشو واسه مامان انتخاب کرد...
پسر 30 ماهه من عاشق مامی و خاله مهساشه...
یکروز رفته بودیم بیرون 4 نفری...برگشتنه واسه اینکه رادین پشت سر خاله مهسا گریه نکنه ...خاله یه جورایی جیم شد و رفت...
چند دقیقه بعد رادین متوجه شد و آبروی مامانشو تو خیابون برد...چون گریه میکرد و داد میزد ...پس مهسای من دوووووووووووو؟ مامی من دووووووووووو؟؟
گفتم مهسا رفته پیش سعید...
رادین:نه نره...بیاد پیش من....
یکروز مهسا جون به رادین گفت بیا بریم خونمون...
رادین:باشه میام...سعید کجاست؟؟؟
خاله مهسا:خب عمو سعیدم خونه ا دیگه...
یکهو رادین گفت نه نمیام ...به سعید بگو بره تو حیاط با جوجش بازی کنه تا من بیام...لازم به ذکره که عمو سعید همش از پشت تلفن میخواد رادینو بخوره...واسه همین رادین یکم از عموش میترسه
(لازم به ذکره که یه جوجه کبوتر تو حیاط خونه خاله مهسا اینا لونه کرده و رادین در جریانه...)
رادینم چند روزه همش میگه باید ماشینمو ببرم دُدُر.(دکتر)..درستش کنم...
میگم کجاش خرابه ؟ بوقش تموم شده آخه...
ببرمش بیمارستان، آقا ا درستش کنه ماشینمو....
الانم به خیال خودش تلفن کرده به تعمیرگاه:
الو کجایی؟
تعمیرگاه نیستش...
تعمیرگاه بسته ا...
نه مامی بلد نیست...
نه نمیشه....
نـــــــــــــــــه خَنوز ماشینم درست نشده...
بوقم تموم شده.....
نــــــــــــــــه بوقم درست نشده...
بردمش تعمیرگاه....
نمیدونم طرف اونور گوشی چی میگفت...
رادین:
من باب اسفنجیم
مامان پاتیکه (پاتریک)
بابا هم اختاپوسه...
مامان:پس مامی چیه؟؟؟
رادین :مامی خاخَ رَمه (خواهرمه)...
شمع 3 توسط رادینی شکسته شد و اینگونه چسب کاری شد....
وزن 30 ماهگی:12 کیلو و 800
قد 30 ماهگی:90 سانتیمتر
بعدا نوشت:
رادین امروز برای اولین بار آدامس جوید...منم همش مواظب بودم تا قورتش نده...
بعد از چند دقیقه آمد گفت مامان سطل زباله کجاست:
گفتم:واسه چی میخوایی...
دیدم آدامسشو گرفته دستشو و رفت انداختش تو سطل زباله...فدای تو