1 آبان - دو ساله شدیم
سلام عشق مامان
پسرم اول از همه بگم که امروز وبلاگت 2 ساله شد....
اون زمان که این وبلاگ را برات درست کردم 7 ماهه بودی
و الان 2 سال و 7 ماهه...
فدات بشم گل من...
ان شاا... تولد 200 سالگی وبلاگت را کنار نوه نتیجه هات جشن بگیری...
رادین 7 ماهه مامان :
و اما رادین 2 سال و 7 ماهه من
لازم به ذکره که این عکس با موبایل گرفته شده و البته کیفیتش پایینه...
گلم اینروزا تو هم با عشق به ماشین و پلیس میگذره...
وای که خدا نکنه ماشین پلیس تو خیابون ببینی سر از پا نمیشناسی....
و البته حسابی هم مقررات را رعایت میکنی...
سوار ماشین که میشی حتما باید کمربند را ببندی
و البته حواست حسابی جمه که راننده خدایی نکرده از چراغ قرمز عبور نکنه...
و البته ریسه های وسط خیابان هم اگر به رنگ قرمز و سبز باشه میتونن نقش چراغ راهنمایی را بازی کنند...
مشهد که بودیم..چند متر به چند متر ریسه وصل کرده بودند و اتفاقا یکی در میون قرمز و سبز...
سوار برآژانس به سمت ایستگاه راه آهن میرفتیم که هر موقع از ریسه های قرمز عبور میکردیم ...صدای اعتراض تو به راننداه بلند میشد که چراغ قرمزه نباید بری....
چند روز پیش هم که بابا از چراغ قرمز چشمک زن چهار راه رد شد...داد اعتراضت بلند شد که بابا چراغ قرمز بود باید می ایستادی...
یکشنبه آخرین روز نمایشگاه اسباب بازی بود...تو پیش خاله مهسا موندی و من و مامی رفتیم...
اما من راضی نبودم چیز خاصی نداشت ...خیلی هم غرفه هاش کم بود...
فقط واسه اینکه دست خالی بر نگردیم...دو تا ماشین و یه جور چین خریدم که میشه باهاش ماشین درست کرد...همین...
رادین در حال بازی با ماشینهاش...
جالبه چند روزه اینقدر قشنگ با ماشینهات بازی میکنی و خودت باهاشون حرف میزنی که من یواشکی از دور نگاهت میکنم و حرف زدنت با ماشینها را میشنوم و ذوق میکنم و از ته دل خدا را شکر میکنم که تو را دارم...
یه روز داشتی ماشین پلیست را جلو میبردی...یکهو گفتی چراغ قرمزه نروووووو
بعد دوباره از زبان ماشینت گفتی نه رادین بهم گفته برم....
دیگه خودت شدی پلیس و تو دنیای بازی خودت اجرای حکم هم میکنی...
دیروز هم رفتیم خونه خاله مهسا ...
و تو چقدر روی تردمیل ورزش کردی و یا به قول خودت بدو بدو کردی...میگفتی مامان برام تردمیل میخری؟؟؟
شب هم که برگشتیم خونه یکهو نمیدونم چی شد گفتی برم وضو بگیرم نماز بخونم...
اینجا هم مشغول نماز خوندی و رفتی سجده مثلااااااااا
الانم که خوابی و منم از فرصت استفاده کرده و نسشتم پای نت...وگرنه مگه تو میذاری...
بعدا نوشت:
امروز عصر رفتیم بیرون...
برای تو هم پاکن باب اسفنجی و پاتریک و یه سر مدادی کره زمین خریدم...
کلا که عاشق پاکنی ...اما خب کره زمین کوچیکی هم خونه مامانجونت دیدی که مال زهرا بود...و کلی عاشقش شدی و همش میگفتی برام کره زمین میخری...
بزرگشو داری هاااا اما کوچولو میخواستی واسه همین برات خریدم...
وقتی اومدیم خونه ساعتها با این سه تا و ماشینهات سرگرم بودی...
پاتریک و باب اسفنجی هر کدومشون شده بودند راننده یکی از ماشینات و تو کلی باهاشون حال میکردی...
پاکن گیتاره هم قبلا واست خریده بودم اما تو از بس باهاش بازی کردی در حال متلاشی شدنه...
راستی اون سی دی صد افرینم میبینی که سمت راست عکسه؟
این سی دی امروز تبدیل شده بود به فرمون ماشین تو ...کل خونه را راه میرفتی و از اون به عنوان فرمون استفاده میکردیو صدای ماشین در میاوردی...
بهت گفتم رادین چقدر فرمونت قشنگه ...دهن اون عکس روشو نشونت دادم گفتم ببین دهن نی نی را ،داره میخنده...تو با جذبه نگاهم کردی و گفتی این دهنش نیست این ترمز دستی ماشینمه...
گفتم کدومشون ترمزته...
نگاهی بهم کردی و گفتی اینجاست روی زمین اشاره کردی و به خیال خودت پاهات را روی زمین فشار دادی و گفتی دارم گاز میدم.....
فردا هم عید غدیره...
این عید را به همه دوستان گلم تبریک میگم...