رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

6 دی - اینروزا

1392/10/7 15:45
نویسنده : رضوان
306 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق من

 

اول از همه از مامی ممنونیم که عیدی تو را جلو جلو 3 ماه زودتر بهت داد...تو که عاشقشی...

ژستشو ووووووو...

موبایلشو ببینید کجا گذاشته...

یکسره چپ میری راست میای میگی مامی ممنونم...دستت درد نکنه...

اینروزا بیشتر مهمونیم...

دو روز پیش رفتیم خونه عموی من و تو هم ساکت نشسته بودی و با موبایل من بازی میکردی...محیا جون(دختر عموم) گفت  ااا چقدر رادین ساکته...(آخه روز عروسی هانیه جون حسابی اذیت کردی و محیا فکر میکرد همیشه همینطوری هستی) خلاصه تا اینو گفت تو موبایل را کنار گذاشته و گفتی مامان بریم خونمون...حالا تازه یکربع بود رسیده بودیم...خلاصه به هر طریقی بود سرتو گرم کردیم..یکم شبکه هد هد دیدی و بعد اسباب بازیهاتو که همراهم آورده بودم را آوردم و شروع کردم باهات بازی کردن...

اینجا هم رفتی آشپزخونه ،خونه عمو و شروع کردی به تمیز کردن...

رادین بغل عمو جون...

تو عکس ببین...میدونی چی دستته؟

ماشین حساب عمو...

یکسره عددها را میزدی و به قول خودت مِهنا (منها) میکردی...عدد 1 و 2 را کامل میشناسی و میزنی...جمع و تفریق را هم میشناسی و c هم که بهش میگی پاکنه...

شب وقتی شوهر محیا جون اومد خونه عمو ...از شانس اومد و روی مبلی که قبلش من و تو روش نشسته بودیم نشست و محیا جونم کنارش نشست...منم رفتم کنار عمو نشستم و تو بغل مامی بودی...یکهو صدای اعتراضت بلند شد...که مامان چرا اونجا نشستی...به سختی خودتو به من رسوندی و نشستی بغلم و بلند بلند میگفتی چرا این ( اشاره به شوهر محیا جون)پیاده نمیشه(یعنی از رو مبل بلند نمیشه)...وای که ابرومونو بردی...

شب هم عمو رسوندمون خونه...تو هم از پشت هر ماشینی که میدید اسمشو میگفتی و کلی عمو قربون صدقت رفت..

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

یکروز هم رفتیم خونه دوست مامی که عکسی از اونروز ندارم...

امروز ناهار هم دعوت بودیم خونه زن عموی مامی...

یه عکس برگردان ماشین روی شیشه بالای درشون چسبونده بودند که به قول زنعمو مال 20 سال پیش بود...

و تو فقط اونو میخواستی و بسسسسسسسسسسس....

نوه زنعمو هم اونجا بود...پارمیس کوچولو که یکسال از تو کوچکتر بود...هر کاری کردم کنارش ننشستی تا عکس بندازم ازتون...

دیروز واکسن 18 ماهگیشو زده بود و حال نداشت و همش میخوابید...

حالا عصر برگشتیم خونمون...میخواستم بخوابونمت...گفتی من خوابم نمیاد که پارمیس خوابش میاد...

وقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تماموقت تمام

این پاکنم به کلکسیون پاکنهات اضافه کن...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ترنم
7 دی 92 8:19
ديگه كم كم داره كلكسيون پاك كن‌هات تكميل مي‌شه رادين جون.
مامان ترنم
7 دی 92 8:20
هميشه خوش باشيد رضوان جون. با اين همه مهمون بازي و مهموني ، من اگر جاي تو بودم هر هفته ميومدم اراك.
مامان امیررضا
7 دی 92 11:32
مبارکت باشه رادین جونم. خیلی خوشگله خاله.دست مامانی درد نکنه.
راحله
7 دی 92 21:55
دست مامی درد نکنه چه خوشکله حتما کلی رادین جونم کیف کرده
عالمه مامان امیرحسین
8 دی 92 13:41
مبارکت باشه عزیزخاله همیشه شاد باشی بدو بیاپیش ما
پریسا
8 دی 92 21:13
خوش به حالت رادین جون مبارکت باشه و دست مامی جونت درد نکنه وسلامت باشن
رضوان
پاسخ
ممنون عزیزم
مامي كيانا
9 دی 92 12:19
چه هديه قشنگي ماماني ممنون چقدر پاك كنش خوشگله پس كلكسيون داره؟
دختر عمه رادین وآیلین
9 دی 92 17:56
عزیزم چه قدر نازی
مامان امیرعلی
10 دی 92 18:12
سلام عزیزم... خوبین؟ خیلی خیلی مبارکه چه ماشین خوشگلی داری رادین جونم... چه پاک کن های زیبایی ... ماشالله خیلی هم کلکی هااااااااااااا... راستی نمازتم قبول باشه جیگری مامان... پیش ماهم بیان
مینا مامان آرتین کوچولو
23 دی 92 14:53
سلام با اجازتون من شمارو لینک کردم به ما هم سر بزنید