رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

18 دی- این ده روز

1392/10/19 0:41
نویسنده : رضوان
595 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

پسر گلم بذار از اول اول برزات تعریف کنم...

8 دی امروز عصر رفتیم خونه دختر عمه من مهدیه جون...

تو هم رفتی هر چی اسباب بازی تو اتاق پسرش بود را آوردی تو سالن و کنار ما نشستی به بازی کردن...

9دی واسه ناهار یکهو ما تصمیم گرفتیم بریم پیتزای بخوریم...و با سه چرخه تو راه افتادیم چون به خونمون نزدیک بود...خلاصه که رفتیم و تو دو تکه کوچولو البته بدون ژامبون و سوسیس از پیتزا خوردی و حسابی بهت چسبید...برگشتنه میگفتی مامان فردا هم بیایم پیتزا بخوریم؟؟

 عصر اون روز که مصادف بود باشب 28 صفر ...من یه کوچولو شله زرد نذر داشتم که پختم...

شبشم رفتیم خونه خاله شمسی پیش دایی سهند و دایی سپهر که متاسفانه عکسی ندارم...

اون قابلمه بزرگ وسطی را بردیم خونه خاله شمسی تا با هم نوش جان کنیم...

روز 10 دی هم ناهار خونه خاله معصومه (دوست من)دعوت بودیم...

ترنم و مامانش زودتر از ما رسیده بودند...لیلا جون گفت چرا رادین حرف نمیزنه؟گفتم چند لحظه صبر کن...

و بعد این پسر ما بود که حرف زد و حرف زد...تازه این وسط شاکی میشد که ترنم تو چرا حرف نمیزنی؟؟؟

معصومه جون قاب عکسی آورد تا به ما نشون بده...قاب دست به دست چرخید تا رسید دست ترنم...ما هم مشغول صحبت بودیم که دیدیم...رادین بی اعصاب شده و با تحکم به ترنم میگه ترنم اونو بذار زمین خطرناکه!!!

عصر هم بالاخره بابا بعد از 10 روز اومد اراک...

و رادین دلتنگ پرید بغل بابا و دیگه از بابا جدا نمیشد...

11 دی هم حسابی برف بارید و ناهارم رفتیم خونه مامان جون...

شبشم رفتیم خونه عمو وحید (دوست بابا)

اونجا هم اولش خجالت میکشیدی و اصلا حرف نمیزدی...

اما بعدش ساعت 1 شب که میخواستیم برگریدم...تو زدی زیر گریه که نریمممم...

خاله معصومه خانوم دوست بابا که اصلا تا حالا تو را ندیده بود..میگفت همش از وحید میپرسیدم بچشون راه هم میره...تا اینکه صدای حرف رادینو از تو راه پله ها شنیدم و متوجه شدم بزرگتر از این حرفاست...اینم کادوی عمو وحید به رادین جونی...

خیلی قشنگه وقتی روشنش میکنیم...دو تا پرنده ها بال میزنند و حسابی صدای زیبا از خودشون در میارن..

رادین گفت اون پرنده بزرگه مامانه و کوچیکه رادینه....بابا هم رفته سر کار...

12 دی پنجشنبه...هم شام رفتیم خونه عمو مسعود و تو حسابی با ماشینهای عمو مسعود بازی کردی...

جمعه 13 دی هم برگشتیم خونمون...

ماشین رادینو داریم میبریم خونمون...

تازه ماشین رادین کمربند ایمنی هم بسته هااا...

دو تا هم عکس متفرقه...

رادین در حال درست کردن جوجه برای خودش....

به قول خودش کباب با سیخ جدید....

این هواپیما هم که قابل اسمبل شدنه را تازه برات خریدم...

بعدا نوشت:

رادین اسکوترشو آورده و نشونم میده و عکس برگردنی که خیلی وقت پیش خاله مهسا چسبونده روش را نشونم میده و میگه اینو مهسا چسبونده اینجا...

من:وااای چه قشنگه

رادین:نـــــــــــــــــــه بگو مبارکت باشه

من:منتظر

منتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظرمنتظر

هر موقع میخوام جاروبرقی بکشم رادین سریع اسباب بازیهاشو از روی زمین جمع میکنه تا جارو برقی نخورش...

حالا ایندفعه بعد از جمع کردن اسباب بازیهاش خودشم رفت رو مبل و گفت خودمم جمع شدم...

من:قهقهه

قهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقهه

یکی دوبار اونم حدود یکماه پیش به رادین گفتم اسم نی نی خاله ساره فریسا ا...

حالا امروز ازش پرسیدم اسم نی نی خاله ساره چیه:رادین فــــــــــریسا

هزار ماشاا...ماچ

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

کیانمهر اسم نی نی دوست خاله مهساست...

امشب رادین یکهو یاد کیانمهر افتاد و در کمال تعجب همش تکرار میکرد اسم بابای کیانمهر اکبره...

نمیدونم اینو دیگه از کجا میدونستی...تعجب

بازم هم ماشاا...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان هستی
18 دی 92 14:41
این ده روز حسابی به رادین جان خوش گذشتهمخصوصا قسمت پیتزا خوری
مامی
18 دی 92 15:24
اسباب بازیات مبارک
آی چیچک
18 دی 92 18:11
وااااااااااااااای عزیزم چقدر از باباش دور میمونه
رضوان
پاسخ
نه گلم رادین خیلی هم از باباش دور نمیمونه..ماهی یک بار که میریم اراک چند روزی باباشو نمیبینه
یک عاشقانه آرام
19 دی 92 9:10
خیلی دوسش دارم رادینو...ببوسش و براش اسپند دود کن
آی چیچک
19 دی 92 11:47
فکر کردم زیاد دور میمونن. عزیزم اومده بودم برات رمز بدم ولی وبت باز نشد بعدشم حواسم نبود
میترا
19 دی 92 22:50
عزیزم همیشه خوش باشی شیرین زبون اسباب بازی هم مبارکت باشه ماشااله پسرمون خیلی باهوشه هزار ماشااله رضوان گل پسر رو ببوس
آی چیچک
19 دی 92 23:59
مرسی عزیزم رفتم طرز تهیه شو دیدم حتما میدرستم
مامان کوروش
21 دی 92 13:19
سلام رضوان جون پس اومده بودی نزدیک ما خوش باشید عزیزم همیشه مونده بودی برف امروز رو هم میدید چه برفی میاد جاتون خالی رادین گلم رو ببوس رضوان جون طرز تهیه خامه رو برو به این ادرس طرز تهیه شو نوشته من از روی اون درست کردم اون دستورش که با خامه صبحونه است باید یک ربع بزنی روی یخ اونو وب ساراست دوستمون عالی دستوراش ضرر نمیکنی امتحان کن وب آشپزی مامانم تو لینکام هست اینم ادرسش http://motherschef.niniweblog.com/ سوالی داشتی در خدمتم عزیزم ببخشید دیر جوابتو دادم
رضوان
پاسخ
ممنون دوست خوبم....امروز اینجام برف اومد البته فقط یکساعت بعدشم بند اومد
مامان آریا
21 دی 92 14:13
سلام خوبین رادین جون چطوره؟؟ چه شیرین زبون شده وروجک دلمون واستون تنگ شده بود خوش باشین
مهناز مامان ترلان کوچولو
21 دی 92 17:01
عزیزم نی نی نازی دارین خدا حفظش کنه به ما هم سر بزنین
مرجان مامان آران و باران
22 دی 92 18:26
به بههههههههههههه حسابی بهتون خوشگذشتا عزیزمم همش مهونییی ایشالا همیشه همینطوری باشه شاد باشیی دوستم ببوس گل پسر خوشگل شیطونو
مهناز مامان ترلان کوچولو
23 دی 92 1:25
لینک شدین عزیزم رادین رو ببوس
مامان ترنم
23 دی 92 7:44
چه عجب رادين تو بالاخره يه چيزي خوردي. خوش هم جمع كرده كه جارو برقي نخوردش رادين جون مبارك كادوت چقدر خوشگله.
راحله
23 دی 92 11:12
به به چه عااالی چقدر مهمونی و ددریه کوچولو حسودیم شد انشالله همیشه خوش باشید.بابای رادین هم برگشته چشمتون روشن
الهه مامان یسنا
23 دی 92 11:30
من نظر نذاشتم اینجا ببخشید این چند روز بیشتر با موبایلم میام و میخونم و فکر میکنم نظر گذاشتم ایشالا همیشه به مهمونی و مهمونی رفتن سرگرم باشین. نذرتون هم قبول . ببوس رادین گل پسرمون رو
رضوان
پاسخ
عالمه مامان امیرحسین
23 دی 92 16:26
از طرف من ببوووووووووسشمن آپم
کاکل زری یا ناز پری
24 دی 92 17:38
ای جونم رادین خوش زبون و باهوش خودمممم .چه تعطیلات خوبی داشتین چه حال میده ادم برای تعطیلاتش یه برنامه ای داشته باشه حوصله اش سر نمیره
مامان امیرعلی
29 دی 92 8:52
ماشالله به این شازده پسررررررررررررررررر...خیلی بلایی رادین جون