18 دی- این ده روز
سلام نفسم
پسر گلم بذار از اول اول برزات تعریف کنم...
8 دی امروز عصر رفتیم خونه دختر عمه من مهدیه جون...
تو هم رفتی هر چی اسباب بازی تو اتاق پسرش بود را آوردی تو سالن و کنار ما نشستی به بازی کردن...
9دی واسه ناهار یکهو ما تصمیم گرفتیم بریم پیتزای بخوریم...و با سه چرخه تو راه افتادیم چون به خونمون نزدیک بود...خلاصه که رفتیم و تو دو تکه کوچولو البته بدون ژامبون و سوسیس از پیتزا خوردی و حسابی بهت چسبید...برگشتنه میگفتی مامان فردا هم بیایم پیتزا بخوریم؟؟
عصر اون روز که مصادف بود باشب 28 صفر ...من یه کوچولو شله زرد نذر داشتم که پختم...
شبشم رفتیم خونه خاله شمسی پیش دایی سهند و دایی سپهر که متاسفانه عکسی ندارم...
اون قابلمه بزرگ وسطی را بردیم خونه خاله شمسی تا با هم نوش جان کنیم...
روز 10 دی هم ناهار خونه خاله معصومه (دوست من)دعوت بودیم...
ترنم و مامانش زودتر از ما رسیده بودند...لیلا جون گفت چرا رادین حرف نمیزنه؟گفتم چند لحظه صبر کن...
و بعد این پسر ما بود که حرف زد و حرف زد...تازه این وسط شاکی میشد که ترنم تو چرا حرف نمیزنی؟؟؟
معصومه جون قاب عکسی آورد تا به ما نشون بده...قاب دست به دست چرخید تا رسید دست ترنم...ما هم مشغول صحبت بودیم که دیدیم...رادین بی اعصاب شده و با تحکم به ترنم میگه ترنم اونو بذار زمین خطرناکه!!!
عصر هم بالاخره بابا بعد از 10 روز اومد اراک...
و رادین دلتنگ پرید بغل بابا و دیگه از بابا جدا نمیشد...
11 دی هم حسابی برف بارید و ناهارم رفتیم خونه مامان جون...
شبشم رفتیم خونه عمو وحید (دوست بابا)
اونجا هم اولش خجالت میکشیدی و اصلا حرف نمیزدی...
اما بعدش ساعت 1 شب که میخواستیم برگریدم...تو زدی زیر گریه که نریمممم...
خاله معصومه خانوم دوست بابا که اصلا تا حالا تو را ندیده بود..میگفت همش از وحید میپرسیدم بچشون راه هم میره...تا اینکه صدای حرف رادینو از تو راه پله ها شنیدم و متوجه شدم بزرگتر از این حرفاست...اینم کادوی عمو وحید به رادین جونی...
خیلی قشنگه وقتی روشنش میکنیم...دو تا پرنده ها بال میزنند و حسابی صدای زیبا از خودشون در میارن..
رادین گفت اون پرنده بزرگه مامانه و کوچیکه رادینه....بابا هم رفته سر کار...
12 دی پنجشنبه...هم شام رفتیم خونه عمو مسعود و تو حسابی با ماشینهای عمو مسعود بازی کردی...
جمعه 13 دی هم برگشتیم خونمون...
ماشین رادینو داریم میبریم خونمون...
تازه ماشین رادین کمربند ایمنی هم بسته هااا...
دو تا هم عکس متفرقه...
رادین در حال درست کردن جوجه برای خودش....
به قول خودش کباب با سیخ جدید....
این هواپیما هم که قابل اسمبل شدنه را تازه برات خریدم...
بعدا نوشت:
رادین اسکوترشو آورده و نشونم میده و عکس برگردنی که خیلی وقت پیش خاله مهسا چسبونده روش را نشونم میده و میگه اینو مهسا چسبونده اینجا...
من:وااای چه قشنگه
رادین:نـــــــــــــــــــه بگو مبارکت باشه
من:
هر موقع میخوام جاروبرقی بکشم رادین سریع اسباب بازیهاشو از روی زمین جمع میکنه تا جارو برقی نخورش...
حالا ایندفعه بعد از جمع کردن اسباب بازیهاش خودشم رفت رو مبل و گفت خودمم جمع شدم...
من:
یکی دوبار اونم حدود یکماه پیش به رادین گفتم اسم نی نی خاله ساره فریسا ا...
حالا امروز ازش پرسیدم اسم نی نی خاله ساره چیه:رادین فــــــــــریسا
هزار ماشاا...
کیانمهر اسم نی نی دوست خاله مهساست...
امشب رادین یکهو یاد کیانمهر افتاد و در کمال تعجب همش تکرار میکرد اسم بابای کیانمهر اکبره...
نمیدونم اینو دیگه از کجا میدونستی...
بازم هم ماشاا...