24 دی - رادین شیرین
سلام گل مامان
اینروزا تو خیلبافی های جالبی داری...
هر نوع شخصیت کارتونی ،حیوان و... را که از تلویزیون میبینی خودتو میذاری جای اونو ما هم اطرافیانت میشی...
مثلا داشتی کارتون باب اسفنجی میدیدی گفتی مامان من شدم باب اسفنجی و اینجا(اشاره به تلویزیون) دارم راندِگی میکنم.
گاهی اوقات چهار دست و پا میری و میگی شدم ببعی...یا شدم پیشی کوچولو... و من و بابا هم باید در اون موقع پیشی یا ... باشیم....
یکروز داشتی با بابا بازی میکردی...تو توپ را پرت میکردی طرف بابا و بابا باید نقش گاو کوچولو را بازی میکردی...تو همش میگفتی گاو کوچولو توپو بده و...تا اینکه بابا بهت گفت پسرم گاو کوچولو اسمش گوساله ا...
یهو رادین گفت آهان....بعد رو کرد طرف بابا و توپشو پرت کرد و گفت بدووو گوساله بدووو توپمو بیار...
من:
بابا:
رادین: فکر کرده بود حرف خوبی زده ...
اینم یکی از کارتونهایی که دوست داری و خیلی نگاهش میکنی...
از سمت چپ :رادین...یاسین (پسر واحد روبرویی)...مامان رضوان...ماهی بزرگه بابا...خاله مهسا...مامی..کیانمهر
وای که اینقدرم ذوق میکنی و اینا را صدا میکنی...البته عمو معینم هست اما در این تصویر موجود نمیباشد....
یکروز داشتم باهات بازی میکردم...بغلت کردم و حسابی تاب تابت کردم که از نفس افتادم و تو از ته دل میخندیدی و ذوق میکردی...منم با خندیدنت تو انژی میگرفتم و بازم تاب...تا اینکه تو اوج شادی یکهو گفتی خیلی خوشحالم که مامانم و پیدا کرده بودم...وااای که عاشقتم....
دیشب ساعت 1 نیمه شب داشتی با بابا فوتبال بازی میکردی....
حسابی هم با انرژی انگار نه انگار که ساعت 1 ...
بابا یکهو توپ را هوایی زد که تو شاکی شدی و گفتی توپو شوووت کن والیبال بازی نه....
بعد رفتی تو اتاقت و چشمت به نین تندوت افتاد و گفتی:بهتره الان نینتن دو بازی کنم...آخه خیلی وقته بازی نکردم...
من:
بابا:
رادین:
اما بعدش تو را با کلی کلک بردیم تو تختت...
هارد لپ تاپمونم دارفانی را وداع گفت و چند روی ما بدون لپ تاپ بودیم...
هارد قدیمی لپ تاپ حالا شده اسباب بازی رادین...
چپ میری راست میای میگی هارد من دووو؟؟؟
اینجا 5 دقیقه بود از خواب بیدار شده بودی واسه همین هنوز چشمات خواب الو ا...
یکروز رادین خان ما دوربین را برداشت تا طبق معمول فیلمهای داخلش را ببینه اما خبر نداشت بابا رمشو خالی کرده...از همه جا بی خبر گفت اااا رم دوربین پس کووو؟؟؟ چرا فیلم نشون نمیده؟؟؟