8 شهریور-نقاش کوچولوی نماز خون
سلام نفسم
مامانی فدات بشه که شدی یه پا نقاش...
تخته وایت بردت دستته و توش نقاشی میکشی...
این نقاشی کشیدی و امدی بهم میگی ...مامان این آدمه تو دلش میکروبه..تو هم یه دکتر بکش تا میکروبشو از تو دلش در بیاره...
عجب آدم تپلی ام هست...
اینم یه آدم دیگه البته سالمه خدا را شکر...
و اما پسر من اینروزا به نماز علاقه خاصی پیدا کرده...
دقیقه به دقیقه میگی مامان بیا نماز بخونیم...
شیرینی های رادینی...
رادینی داره با گوشی بابا بازی دکتر پاندا را انجام میده...
ظرفها را میخواد بذاره تو ظرفشویی...
رادین:بذار ظرفها را بذارم تو کیتی خانوم...(آخه گاهی اوقات اسم ماشین ظرفشویی ما کتی خانومه)
رادین به مامی: تو منو دوست داشته باش تا منم دوستت داشته باشم...
مامی:معلومه که دوستت دارم..
رادین:پس بیا باهام ماشین بازی کن...
رادین پشت تلفن به مامی:مامی فارسی حرف بزن...
و اما رادینی به مامان میگه :
قربون دستت...بعد بلافاصله میپرسه مامان :قربون دستت یعنی چی؟؟
فدات شم مامان...مامان فدات شم یعنی چی؟؟
ازت سپاسگزارم...سپاسگزام یعنی چی؟؟
شاکی میشم هااااا...شاکی میشم یعنی چی؟؟
پسر من شده ضبط صوت هر چی هنرپیشه های تلویزیون میگن تکررراررر میکنه...
چند روز پیش بهت گفتم امروز تولد بابا بزرگه رادین...
رادین: هدیه اش چیه؟؟
گفتم نمیدونم چه هدیه بدیم؟؟
رادین:اسکوتر فلزی با ماشین...
این صحبتها را آقا رادینی بصورت فایل صوتی برای بابا بزرگشم شرح داد...و بابا بزرگ کلی خوشحال شدن که رادینی میخاد کادو به بابا بزرگ اسکوتر بده بااا ماشین البته
و اما اینکه دیروز مونا دختر خاله بابا...یکی از عکسهای تو را که حدود یکسال و خورده ای بودی تو مراسم عروسی عمو مهدی ات...ازت انداخته بود را گذاشت تو وایبر...و من اینقدر عاشق عکست شدم که سریع گذاشتم عکس پروفایلم...
دقیقه به دقیقه هم عکستو میبینم و قربون صدقه ات میرم..فندقم...
اینم عکست...
ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﻧﻴﺴﺖ
ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﻴﺴﺖ
ﺩﻟﻢ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ
ﺭﻫﺎ ﺳﺎﺯﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ﻭﺗﺸﻮﻳﺶ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻭﺣﻢ ،ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ
ﻭ ﺍﺯ ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ، ﻗﺮﺍﺭﻱ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﺗﺒﺴﻢ ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻨﺪ
ﺩﻭﺷﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ، ﻣﻦ ﻋﻬﺪ ﻣﻲ ﺑﻨﺪﻡ
ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺎﺷﻢ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ
ﻭ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ،ﺳﺨﺖ ﺁﺯﺭﺩﻧﺪ
ﻭ ﺩﺭ ﭼﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺯﻳﺒﺎ، ﻛﻪ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻳﺶ ﺷﻜﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ
ﻭ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ، ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ
ﺑﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ، ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﺑﺎ ﺳﺨﺎﻭﺕ ،ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎ ﺳﻌﺎﺩﺕ، ﺑﻬﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﺩ
بعدا نوشت:
رادین با مامی در حال مرور پستهای قبلی وبلاگ رادین بودن...
که یه انیمیشن نظر رادینی ما را جلب کرد یه یه ذره بین میره بین چمنها و مورچه کوچولویی ک وسط چمنهاست را بزرگ نشون میده...
و رادین ما عاااشق ذره بین میشه...مامی هم بهش میگه من خونه دارم فردا برات میارم..فقط شب بهم یادآوری کن.رادین:باشه...
خلاصه شب حدودای ساعت 10 بود که رادینی یکهو گوشی را آورد داد به من ...گفت مامان زنگ بزن مامی کارش دارم...
رادین:مامی میخوام یادآوریت کنم ذره بین یادت نره فردا بیاری...
من:
مامی:
رادین:
بعد رادین ما ذوق میکرد که میتونه با ذره بین میکروبها را ببینه...
براش توضیح دادم که میکروب فقط با میکروسکوپ دیده میشه...
رادین:خب انان بریم میکرو کُف بخررریم....