رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

29 شهریور-اندراحوالات اینروزا

1393/6/29 12:36
نویسنده : رضوان
314 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

گلم ما بالاخره دیروز برگشتیم خونمون...تو که اینقدر ذوق داشتی از دیروز ظهر یکسره میگفتی بریم دیگه....

برات بگم از کهیر زدنت که جدود 10 روزه شروع شده و حسابی اعصابمو بهم ریخته...

وقتی صورت خوشگلتو کسی میبوسه و یا اینکه خودتو رو پرزهای فرش می مالی ...صورتت سریع کهیر میزنه...و وقتی پمادتو میزنم و میشورم صورتتو حدود یکساعت بعدش خوب میشه...دکتر که گفت مشکلی نیست فقط پوست صورتش یکم حساسه...با اینکه میدونم مشکلی نیست اما وقتی صورتت کهیر میزنه و تو میخارونیش...اینقدر اعصابم بهم میریزه که نمیدونم چکار کنم...

پریشب جشن دانشگاه نیکی جون بود تو ویلای گوار...

هوا فوق العاده سرد بود بیرون ویلا...ما هم به پیشنهاد بابا شاممو بریدم داخل ویلا سه نفری خوردیم...تا اینکه کم کم همه اومدن داخل...

شب خیلی خوبی بود و حسابی خوش گذشت حدودای ساعت3 هم برگشتیم...اما ما به اطرافیان که باهاشون رودر بایستی نداشتیم گفتیم لطف کنن و تو را نبوسن...خدایی همه هم همکاری کردن و تا اخرای شب مشکلی پیش نیامد...اما یکهو در یک عملیات انتحاری یکی از خاله های بابا که طفلی اطلاعی از موضوع نداشت از پشت سر تو را چندین بار پشت سر هم بوسید...و تو بلند گفتی صورتمو نبوس جوش میزنه..فقط باید سرمو بوس کنی...اما دیگه کار از کار گذشته بود تا اومدم صورتتو بشورم...تموم صورتت پر از کهیر شد و به گردنت رسید....خلاصه که پمادتو زدم..بابا که تا حالا ندیده بود کهیر زدنتو..خیلی ترسید و تو رو نشون عمو ناصر که پزشکه داد و ایشون هم حرف دکتر قبلی را زدن که پوستش حساسه...و مشکلی نیست...یکساعتی طول کشید تا خوب خوب شدی...منتها از همون لحظه تا الان تا یادت میافته میگی خاله خیلی بد و .... بود چرا منو بوس کرد؟؟عصبانی..هر چقدرم میگم عسلم اون شما را دوست داره..نمیدونسته که اما تو شاکی میشی و بغض میکنی...گریه

اینم عکست داخل ویلا همون شب در حال شام خوردن...

دوشنبه گذشته یکی از همکارای قدیمی من باهام تماس گرفت حدود یکی دو سالی بود که اصلا ازش خبر نداشتم...خیلی خوشحال شدم و کلی حرف زدیم..تعریف کرد و اون یکی همکارمون که بازم خیلی با هم صمیمی بودیم و از یکسالگی تو ندیده بودمش...که اوشون اقامت کانادا گرفتن و با خانواده رفتن اونجا...خودشم هنوز سرکار بود ..ما هم قرار گذاشتیم فرداش با هم بریم پارک...

پسرش حسین اون سالی که من استخدام شدم فقط6 ماهه بود وآخرین باری که دیدمش 6 ساله..الان اقایی شده بود واسه خودش حدودای 10 سالش بود...

چهارشنبه عصر هم رفتیم خونه دوست خاله مهسا..الهام جون...تو که خیلی دوستش داری چون حسابی با هم بازی میکنین و کتاب هوشاتو باهاش حل میکنی...

و اما تو ،تو برنامه paintتبحر خاصی پیدا کردی و ایندفعه خودت تابلو ایست مثلا کشیدی و داخلش نوشتی ایست...

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

و اما رادینی ما با دیدن خرمگس روی سایبان سه چرخش...برای اینکه خر مگسو بترسونه و فراریش بده ببینین چه راهکاری اندیشیده...خندونک

و ....

بله با ترسوندنش...نمیدونین چقدرم صداهای ترسناک از خودش در میاورد و قیافشو ترسناک میکرد اما حیف که خرمگس اصلا تکونی هم به خودش نمیداد...بچم کلی حرکات موزون و غیر موزون درآورد برای پر دادن مگس...و مگس سمج بی خیاااالعینک

عینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینکعینک

نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
ونه زمستان با هیچ اسفندی
اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمى آيد
پـائیز مــهری دارد کـه بـــَر دل هـر خیـابان مـی نشيند . . .
پاييز پيش رو، پر از خبرهای خوش...

پسندها (3)

نظرات (5)

مینا حسینی
29 شهریور 93 13:03
سلام مامانی خوشم میاد تند تند آبدیت میکنی گلم آفرین آخی جانم طفلی رادین جون کلی مراقب خودت باش عزیزم
رضوان
پاسخ
مامان ويانا
29 شهریور 93 15:54
رادین جان خیلی جالب بود ترساندن خرمگس بالاخره موفق شدی ؟
مامان ويانا
29 شهریور 93 15:56
رادین جان خیلی علاقه به پلس شدن دارد حتی توی نقاشی هایش هم عکس تابلو ایست می کشد .
مامی کیانا
3 مهر 93 11:59
اي جانم خرمگسه فكر كنم بيشتر خوشش اومده تا بترسه
مامان الهه
5 مهر 93 19:17