رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

وقتی مادر می شی......

  وقتي باردار ميشي دنيات ميشه شنيدن صداي قلب جنينت ... وقتي مادر ميشي دنيات عجيب و غريب ميشه ... وقتي مادر ميشي دنيا كوچيك ميشه ... اينقدر كوچيك كه هيچ كس غير از خودت اين دنيا رو نميبينه . دنيات ميشه ماشينهاي اسباب بازي ... دنيات ميشه كودكت ... با كودك شير ميخوري ... با كودكت چهار دست وپا ميري .. با كودك اده بده ميكني ... با كودكت رشد ميكني .. بزرگ ميشي .. اينقده بزرگ ميشي كه همه ميفهن مادري ... يهويي كوه ميشي . توانت ميشه ۱۰۰ برابر . ديگه مريض نميشي .. ديگه نمي نالي . وقتت ميشه طلاي ۱۰۰۰ عيار ! ناياب ناياب .... ...
19 اسفند 1391

14اسفند- رادین عزیز دل همه

سلام شهزاده من خوبی گلکم؟؟؟ الهی فدات شم که اینقدر خودتو خــــــــــــــــــــــــــــوب تو دل همه جا کردی.. چند روز پیش مامان جونت تلفن کرد و کلی قربون صدقت رفت و میگفت چرا اینقدر ایندفعه دیر کردید و اراک نمیاید ما دلمون واسه رادین تنگ شده...گفتم تا عید نمیایم اما 13 روز تعطیلاتو اراکیم.... عمو مسعود هم جمعه تماس گرفت تا با تو صحبت کنه که جنابعالی خواب تشریف داشتید..عمو هم دلش خیلی برات تنگ شده بود و میگفت یعنی تا عید نمیاید؟؟؟؟ دایی سهند(پسر خاله من) هم که مدام عکسهای تو رو تو فیس بوک میذاره با کلیییییییییی جمله که نشان از دل تنگش واسه تو اِ... خاله فروغم که چند روز یکبار تماس میگیره که فقط با تو صح...
14 اسفند 1391

11 بهمن-صدای زندگی

سلام عمر من  گلم امروز تصمیم گرفتم با کمک بابایی چند تا از فایلهای ضبط شده صداتو بذارم... تا بعدها که بزرگ شدی و آقا شدی صداتو بشنوی و ببینی چقدررررررررر شیرین صحبت میکردفدات شم شیرینممممم.  اینجا داری با کمک بابا سوره توحید را میخونی...   اینجا هم داری شعر آقا پلیس را میخونی...   اما اینجام داری میگی عطسه میکنم سرفه میکنم...   و اما اینجا داری رنگ بلوز و شلوارتو از بابا میپرسی و چون بابا درست جوابتو میده شما لطف میکنی و به بابا میگی آفــــــــــــــــــــــــــرین...   ...
11 اسفند 1391

6بهمن-رادین و پاتاف

سلام ماه من   گلم امروز حسابی سرت شلوغ بود و بهت خوش گذشت. بله امروز خاله فروغ و عمو مصطفی به همراه پانته آ جون و افسانه جون که دیروز اومدند تهران،مهمون مامی بودند. خاله اینا عصر اومدند و آخر شب رفتند... به تو که خیلی خوش گذشت یکسره میگفتی فوووغ (خاله فروغ) پاشوووو و خاله را وادار میکردی همراه تو توپ بازی کنه...  بعد از شام خوابت گرفته بود و با خاله مهسا رفته بودی تو اتاق خواب و از اونجا یکی یکی همه را صدا میکردی..اول از همه پاتاف (پانته آ)-قابل ذکره که تو به پانته آ جون میگفتی پاتا اما خاله مهسا سر به سرت میگذاشت و میگفت بگو پاتاففف....و تو هم دیگه میگی پاتافـــــــــــــــــــــــ- خلاصه ...
10 اسفند 1391

8 اسفند-کی خَییده؟؟؟

سلام شازده کوچولوی من قربونت برم که الان نزدیک بود با شیرین زبونیات کار دست خودت بدی و من بخورمت.... راستش کفشی که تو سیسمونیت بود و اولین چیزی بود که مامی واست خریده بود سال ٨٣ همون سالی که تازه مامان و بابا عروسی کرده بودند، را امروز یکهو دیدم و همش فکر میکردم حالا حالاها اندازت نمیشه اما دیدم ای دل غافل اندازه پاهاته، اگه دیر دیده بودمش دیگه تنگت شده بود...خلاصه تو کفشو پات کردی و الان دو سه ساعته که پاهاته و حاضر نیستی درش بیاری...بهت گفتم رادین کفشتو کی برات خریده؟؟؟گفتی مامی... خودت گفتی دِشم(چشم)کی خَییده؟؟؟ منظورت این بود که من از تو این سوالو بکنم...منم گفتم رادین چشماتو کی خریده؟که یکهو گفتی خدای مِهَبون...
9 اسفند 1391

4 اسفند-رادین و پارک

سلام سلام صد تا سلام شازده کوچولو من شطورایی؟؟؟فدات بشم که حتی وقتی خیابونم میرم و نمیبینمت دلم واست بدجوری تنگ میشه عشقمممممممممممم... گل من اینروزا هر چی بهت میگیم میگی به من دِه!!!!!!!!!!!!!!وای نمیدونم از کجا یاد گرفتی...خودتم معنیشو نمیدونی فقط تکرار میکنی...اینقدر هم با مزه میگی که دلم نمیاد بهت اخم کنم .... حتی گاهی اوقات میگی مامان آب بده...بعد بلافاصله خودت میگی به من دِه!!!!!!!!!!!!!!! قیافه من در اون لحظه دیگه اینکه دیروز صبح رفتیم پارک و تو حسابی بازی کردی...حالا ساعت 11 شب اومدی و کفشهاتو پوشیدی و میگی بی ییم پاککککککککککک... ما...
5 اسفند 1391

1 اسفند--رادین در این چند روز

سلام شازده کوچولو من این چند روز هم تو حسابی شیطنت کردی و کلی دلبرررررررررررییییییی کردی... دیروز که با خاله مهسا رفته بودی بیرون با کالسکت..اما مهسا جون میگفت رادین همش میگفت دادین تاتی کنه، مَسا بی بی نه(ببینه)(مهسا جون میگفت چقدر رادین سیاست داره الکی گریه و داد و بیداد نمیکنه تا از کالسکه درش بیارم..فقط همش میگفت دادین تاتی کنه مسا بی بینه)....گفت اولش بهش توجه نمیکردمم..اما دیدم دیگه خیلی داره اصرار میکنه...دلم نیومد و از کالسکه پیادش کردم ووو نتیجه این شد که...........تو از پایین کالسکه را هل میدادی و خاله از بالای سر تو...هر دوتون کالسکه خالی را میبردید و اینجوری باعث شادی و خنده مردم در پیاده رو و خیابون شدید.............
5 اسفند 1391

25 بهمن-ماشین بازی

سلام شکوفه بهاریم پسرم تو عاشققققققققققق ماشین بازی و توپ بازی هستی...اونم با تموم وجوددددد.. وای که از بس سوار ماشینهای کوچولوت شدی همشونو شکستی...چند روز پیش وانتت را هم شکستی و تا چند ساعت بهونه میگرفتی که وانت دووو؟؟؟ هر وقت بابا داره رانندگی میکنه ازت میپرسم بابا چکار میکنه میگی ماشین بازی میکنه..... بابا پای کامپیوتر که میشینه میگی بابا تام پیوتر بازی میکنه.... فدای شیرین زبونیات......... امروز عمه شمسی من زنگ زد و پنجشنبه عصر دعوتمون کرد...عقد پسر عمه من محمد...منتها ما نمیتونیم بریم و کلی غصه ام شد... دیشب خاله فروغ و عمو مصطفی شام اومدند خونه مامی...وای که موقع شام هم از بغل خاله فروغ پای...
25 بهمن 1391

22 بهمن-این چند روز

سلام جیگرم پسرم جمعه 20 ام من و مهسا جون رفتیم خرید و برای عید تو هم کفش و سه تیکه پیرهن و شلوار و ژیله زرد و طوسی خریدم....خیلی خوشگل هستند.ان شاا... عید که باهاشون عکس انداختی میذارم تو وبلاگت... مبارکت باشه...کلی با خاله مهسا گشتیم تا بالاخره تونستیم اونی که میخوایم را پیدا کنیم. کفشت روس انگری برده وای نمی دونی با دیدنشون چقدرررررررررررررررررررر ذوق کردی همش میگفتی اندی بِد...لباساتم که تنت کرده بودی و درشون نمیاوردی... شنبه هم عمه و خانواده دختر عمه ،عمو سعید اومدند تهران خونه خاله مهسا،ما هم شام خونشون دعوت بودیم و تو کلی با بهراد که 6 ساله بود بازی کردی...تا ما تو را تشویق میکردیم سریع بهراد ناراحت می...
22 بهمن 1391