رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

18 بهمن -همینه

سلام جیگر طلا گوگولی مگولی من چطوری؟؟ گلم وقتی کتابهاتو میبینی عکس داخل کتاب را با دقت نگاه میکنی و اگه شبیه همون عکس تو صفحات دیگه کتاب یا جلد کتاب باشه سریع نشونمون میدی و میگی همیــــــــــــنه همیــــــــــــــــنه...فدات شم که سریع شکلهای شبیه به همو حتی اگه هم اندازه هم نباشند را بدرستی تشخیص میدی.... این جلد یکی از کتاباته که البته توسط جنابعالی پاره شده... مثلا تو این صفحه تشخیص میدی که هم عکس کفشدوزک رو جلده هم گوشه سمت چپ کتاب............ به این صفحه هم که میرسی ،سریع رو جلد کتاب  را میاری( بالای جلد سمت چپ) عکس مگس کوچولوا که سریع میگی همینه همینه... ...
19 بهمن 1391

13 بهمن-رادین و برف

سلام عزیز دلم     گلم از دیشب برف حسابی بارید تا صبح...اما صبح هوا آفتابی شد...منم کلی ذوقیدم که رادینم بالاخره با برف هم عکس میندازه...اما تا جنابعالی از خواب بیدار بشی ظهر شده بود و برف داخل حیاط آب شده بود...اما خب تونستم چند تا عکس از تو و برف بندازم.همینم غنیمته... این هم نمایی از درخت یاس خاله افسانه که برف زیباترش کرده... در حال انداختن عکس بودیم که صدایی توجه تو را جلب کرد.بله همسایه مامی در حال بنایی هستن واسه همین جلوی خونشون گل شده بود و یک ماشین بخت برگشته اومد کنار خونه اونا پارک کنه که رفت تو گل و هر چی گاز بیشتر میداد تا از گل بیرون بیاد ،بیشتر در گل فرو میرفت...و جنابعال...
15 بهمن 1391

12 بهمن-رادین و هستی

سلام سلام شازده کوچولو     گلم امروز حدودای ساعت 1 ظهر به سمت گلپایگان حرکت کردیم... خونه دوست سابق بابا دعوت بودیم... 1 ساعت و نیم در راه بودیم و نمیدونم چرا از همون اول تو حوصلت سر رفته بود و یکسره میگفتی بییون (بیرون)اما خب منم کلی سرتو گرم کردم تا یکساعت و نیم گذشت و ساعت 2 و نیم رسیدیم. اینجا کلاه بابا را سرت کرده بودی و میگفتی کلاه سعید...   واییییی نی نی دوست بابا 5 ماهه ا و دقیقا 1 سال و 5 ماه از تو کوچیکتره..اون متولد 2 شهریوره ...هر دوتاتون دوم ماه دنیا اومدید....اسمشم هستی ا.. خیلی نی نی خوشملی بود ...تو هم با دیدن هستی یکسره میگفتی اَستی... تا ماما...
15 بهمن 1391

بازی

سلام عزیزترین من به یک بازی دعوت شدم! از طرف شقایق جون مامان ارشان کوچولو شکوفه پاییزی ، بازی وبلاگی این طوریه که من باید بنویسم چرا وبلاگم رو دوست دارم و در پایان هم سه تا از دوستای دیگرم رو دعوت کنم که توی وبلاگهاشون همین کار رو انجام بدن. من وبلاگم را دوست دارم: چون وبلاگم هدیه منه به پسر جیگرم.....امیدوارم گلم این هدیه ناقابل را مثل من دوست داشته باشه... در واقع این وبلاگ، وبلاگ من نیست وبلاگ متعلق به دلیل زندگی و زنده بودن منه... این وبلاگ خاطرات منه از دوران بارداری تا بدنیا اومدن عسل طلا و بزرگ شدن ثمره زندگی عاشقانمون... از طریق این وبلاگ با دوستای مجازی زیادی آشنا شدم و از راه دور عاشقانه د...
12 بهمن 1391

9 بهمن - 8 امین ...

سلام شازده کوچولو امروز 8 امین سالگرد ازدواج مامان و باباست... واسه همین یک کیک کوچولو درست کردم  و تو کلی فوتا بازی کردی... رادین:وای چه فوتای خوشدِلی  ...چکار کنم؟؟؟ بردارمش یا ...نه؟؟؟؟ بردارمش بهتره؟؟؟ببینم چه نوع فوتاییه؟؟ آخ جون فوتا اوشَن شد....هویـــــــــــــــــــــــــــــــــا خاله مهسا دیروز بهت گفت رادین دست به سینه بشین تا برات کتاب حسنی بخونم...اول بلد نبودی دست به سینه چطوریه؟؟تا اینکه خاله بهت یاد داد... حالا فکر میکنی هر وقت بخوای خاله واست کتاب بخونه باید دست به سینه بشینی.. دست به سینه میشینی و میگی حَسَنی بیخون.... ...
9 بهمن 1391

29 دی -فرشته کوچولوی من

  سلام فرشته کوچولوی من   مامان: بسم ا... الرحمن رادین:رَحییم مامان:قل هو و ا... رادین:عَدَد مامان:ا... رادین: صَمَد مامان :لم یلد و لم رادین: یــــــــــــــولَد مامان:و لم یکن له کفوا رادین: اولش مات و مبهوت میمونه چی بگه و با کمک مامان عَدَد نمیدونم چرا اینقدر عدد گفتن را دوست داری گاهی اوقات تا من میگم بسم ا... تو با ذوق فراوون داد میزنی عدد .ضمنا عاشق تلفظ صمد و یولد گفتنتم....   ...
6 بهمن 1391

2بهمن- 22ماهگیت موبویک عشق زندگیم

سلام سلام جوجه کوچولوووووووووو   رادینم،همه وجودم 22 ماهگیت مبارکککککککککککک   قربونت برم که به مبارک میگی موبویَک....تا شمعی میبینی سریع میگی تَبَلُد موبویَک.... وقتی میخوایی بگی میچرخه میگی میگَ خِه..... باورم نمیشه 22 ماه گذشت از اون روزی که تو پاهای کوچولوتو تو این دنیای بزرگ گذاشتی و شدی همه زندگـــــــــــــــــــــــــــــــــی ما... روز به روز ما را عاشقتر میکنی.همه زندگیم. این روزا دیگه توپ بازی واست عادت شده...با پاهای کوچولو ت ضربه های محکمی به توپ میزنی که هر کس ندونه فکر میکنه تو جد اندر جدت فوتبالیست بودند. این روزام میگذره و تو با شیطنت هات این روزامونو واسمون شیری...
2 بهمن 1391

30 دی -این چند روز

سلام کلوچه خوشمزه من  رادین ، مامان باورت میشه گاهی اوقات اونقدرررررررررر شیرین میشی که میخوام درسته قورتت بدم... جیگرتووووو گلم روز 26 دی بود که خونه مامی بودیم و متوجه شدیم تو برای اولین بار خیلی دقیق داشتی برنامه کودک میدیدی اونقدر به مدت طولانی..(منظور از طولانی حداکثر 3 دقیقه است...) پنجشنبه هم که با مامی تو را بردیم پارک نزدیک خونمون.چون هوا خوب و آفتابی بود.تو پارک چند بچه 4-5 ساله بودند که داشتند بازی میکردند.منم اونا را نشونت دادم تا تو خوشت بیاد..اما دیدم چشمت جای دیگه ای را گرفته...بلــــــــــــــــــــــــــــــــــه جنابعالی داشتی یک گروه از پسرها که کم سن ترینشون حداقل 15 ساله بود را نگ...
30 دی 1391

25 دی-رادین و شعر

سلام عسلم پسرم چند تا شعر را با کمک هم میخونیم و حسابی بهمون خوش میگذره تو ماشین ،تو خونه،در حین گردش با کالسکه و... فقط و فقط با هم شعر میخونیم و تو ذوق میکنی... عاشقتم مامانی.... تموم شعرهای دوران کودکیم داره دونه به دونه یادم میاد و هر دفعه شعری یادم میاد با تو تمرین میکنم و تو هم عاشق یادگیری هستی و ماشا... هزار ماشا... زودی میگیری و حفظ میکنی... اونایی که با سیاه نوشته شدند من میخونم و قرمزها را تو عسل طلای من. یه توپ دارم   گی گی ییه     سرخ و سفید و آبیه  میزنم زمین  هبا می یه    نمیدونی تا  کجا می یه   من این توپو ن...
26 دی 1391