رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

1 اردیبهشت-فروردین هم تموم شد

سلام نفسم اولین ماه سال 94 هم تموم شد و مامان تنبل تو این ماه حوصله آپ کردن وبلاگتو نداشت... ما هنوز مشغول دید و بازدید عید هستیم... یه سری از اقوام که تعطیلات عید مسافرت بودن...ما نتونستیم بریم عیدشون...الان مشغولیم... و اتفاقا اینجوری خیلی خوبه..هر روز عصر یه جا میریم...اما تو عید مجبوری روزی چندین جا بری و سلام علیک نکرده بلند شی... چند روز پیش رفتیم جوراب فروشی...تو خودت یه جوراب انتخاب کردی و گفتی مامان این شکلی میخوام اما رنگ اقا گونشو....اخه اون جوراب صورتی بود.... من: اینم جورابی که رادین خوش سلیقه انتخاب کرد... و البته رنگ آقا گونشو ما...
1 ارديبهشت 1394

تولد پلیس کوچولو

سلام پلیس کوشولوی من اینقدر که تو ،توی اینروزا عاااشق پلیس و تفنگ و ... هستی.. ما را بفکر انداختی تا تم تولدتو پلیس انتخاب کنیم... و تو کلللی استقبال کردی و خوشحال شدی... دو تا تولد داشتی..یکی همون روز دوم،روز تولدت..با حضور خاله های من که قرار بود فرداش برن مسافرت... و یکی هم روز 6 فروزدین که خونه مامان جونت گرفتیم چون مهمونها زیاد بودن.... حسابی تو کادو گرفتی... اینقدر کادوی تولد و عیدی گرفتی که فکر میکنی همیشه همینطوره..و هر روز که از خواب بیدار میشدی میگفتی خب امروز کادو چی دارم؟؟؟ کیک تولدت روز دوم فروردین را خود درست کردم به شکل گیتار بود... ...
10 فروردين 1394

4 فروردین-تقویم رادینی

سلام نفسم عیدت مبارک عسلم سال خوبی پیش رو داشته باشه همه زندگی من بابا جون امسالم زحمت کشید و برات تقویم درست کرد...یعنی برای ما و با عکس خوشگل تو... دستش درد نکنه... کارت تولد رادینی... رادین دقایق نزدیک تحویل سال رادین جونی کنار سفره هفت سینش عشقم خونه خاله مهساش شادا بهار که دست مرا گرفته نمی دانم به کجا می برد شادا من که دست بهار را گرفته به خانۀ خود می برم. ... ...
10 فروردين 1394

2 فروردین - رادینم،بندِ دلم تولدت مبارک

رادین، جـــــانِ مادر...شیشه ی عمرِ مادر...چهارسال نفس به نفسِ هم...هر شب و هر روز....زندگی کردیم...چهارسال نه من بی تو خوابم برد و نه تو بی من! چهارسال عشق کردیم و خندیدیم و زندگی کردیم...همانطور که می خواستیم..   و تو بی مثالِ دنیایم....به یقین حقِ فرزندی را ادا کردی...کامل بودی برایم و منِ تشنه را سیراب کردی...چهار سال را جرعه جرعه نوشیدم و روحم را تازه کردم...چهارسالی که لحظه لحظه اش حک شد! معجزه هایی را شاهد بودم که دلیلش بودی ...و معجزه ی بالندگی ات...   پیامبرِ چهار ساله ام...فهماندی ام اعتمادِ محض داشته باشم به همان که خلقم کرده...آموختی ام پاداشِ کم ارزش ترین کارها لبخند است...یادم دادی ببخشم و ف...
1 فروردين 1394