2 فروردین-عیدی خاله مهسا
پسرم امروز ناهار خاله مهسا ما را دعوت کرد خونشنون.دیگه تا تو از خواب بیدار شدی و رفتیم ساعت ٢ بود.خلاصه خواستم با سفره هفت سین خاله عکس بندازی که اصلا همکاری نکردی.
رفتم عروسک خاله را گذاشتم تو سفره هفت سین تا تو به هوای اون یک لحظه تکون نخوری که.......
رادین:
چه جوجوی خوشگلی خاله داره هااااااااا
بذار برش دارم ببرم نشون بابا هم بدمش این جوجه خوشگلو
وای که چقدر هم سنگینه
بابا ببینش..بذار بوسش کنم جوجه جوجه طلایی را
خلاصه که ما نتونستیم از آقا رادین خان عکس درست حسابی بندازیم..
حالا نوبت ناهار خوردن رادین فرا رسید...
کنار آکواریوم در حال دیدن ماهی
شام هم خونه خاله اکی دعوت بودیم...
اینم عکس دسته جمعی...
بهترین عکسیه که تو توش افتادی تو تموم عکسها پشتت به دوربین بود...اینجام که..... ببین چه شکلی هستی...در حال فرارررررررررررررررر
آخر شب که داشتیم از خونه خاله برمیگشتیم...
بحث قرمز و آبی حسابی گرم شد..بابا به تو یاد داده که تا ازت میپرسه رادین عشقت چه رنگیه ؟میگی آبــــــــــــــی...
اما دایی جون که حسابی مخالف آبیه...همش بغل گوشت میگفت بگوووووو قرمززززززززززز اما تو حرفت یک کلام بود و آبی...اما بالاخره تلاشها به ثمر نشست و تو در جواب بابا که یکسره سوال میکرد عشقت چه رنگیه؟گفتی گِمِزززززززززز...وای که فریاد شادی بلــــــــــــــــــــند شدددددددددد و دایی هم 10 تومن بهت جایزه داد...گفتم حالا که اینطور شد..هر زروز باهاش تمرین میکنم که بگه قرمزززززززز.