3 فروردین-مهمون مامی
گلم اینروزا حسابی بهت خوش میگذره چون همش سرت شلوغه و عاشق شلوغی هستی.
عمو مصطفی دو تا جوجه اردک گرفته گذاشته تو حمام و تو تا حوصلت سر میره میگی بیریم جوجه بی بی نیم.
وقتی هم میخوایی دکمه های کنترل تلویزیون یا کیبورد و یا.... را بزنی میگی کُم کِ بزنم.
امشب همه خاله ها خونه مامی دعوت بودند. و تو که از ساعت 7 شب یکسره میگفتی خوابم میاد تا 2 صبح بیدار موندی.
رادین و سه تا دایی هاش...
دایی جون(دایی مامان)-دایی سهند و دایی سپهر (پسر خاله های مامان)
رادین و دایی سهند
اینجا هم ساعت 1 شبه و تو یکهو چشمت به جارو برقی افتاددددددد و شروع کردی به جارو کشیدن...میرفتی زیر خاله ها که نشسته بودند و به زور میخواستی همه جار ا تمیز کنی...که یکهووووووو همه مهمونها بلند شدند و گفتند رادین به زبنون بی زبونی داره میگه برید خونتون دیگه...واییییی ما هم قیافمون همچی شد
خاله فروغ و خاله اکی اینا هم برنامه ریزی کردند تا فردا صبح برند گلپایگان و خوانسار و به ما هم گفتند که بیاید...منتها من گفتم دو سال گلپایگان زندگی کردم..واسه چی دوباره بیایم و ما نمیریم....