22 فروردین- رادین و دریااااااا
گلم هفته گذشته یکهو بابا اس ام اس داد که شنبه شرکتمون تعطیله...منم ذوقیدم و گفتم عید که نرفتیم مسافرت این دو سه روزه بریم شمال که نزدیکمونم هست...
خلاصه 5 شنبه تا بابا از سر کار برگشت خونه ساعت حدود 4 بود و حدود 4 و نیم راه افتادیم به سمت چالوس.
تو راه تو فقط یک ربع خوابیدی و گرنه همش نگاهت به جاده و ماشینهاش بودددددددد..جاده حسابی شلوغ بود و حدود ساعت 8 و نیم رسیدیم.چالوس و یک ویلا اجاره کردیم و شاممون خوردیم و از خستگی لالا کردیم.
صبحم تا بیدار شدی و رفتیم بیرون ساعت 12 ظهر بود و تو با دیدن دریا حسابی ذوقیدی و اونقدر رفتی طرف دریا که کفش و جوراب و شلوارتو حسابی خیس کردی ...هوا خیلی سرد بود و نم نم بارون هم میبارید...یکمم با هم سنگ انداختیم تو آب و خلاصه تو حسابی کیف کردی...بعد برگشتیم خونه و تو لالا کردی و عصر هم یکسر رفتیم بیرون و بازم کنار دریا....
شانس هوا خیلی سرده و نمیتونی آب تنی کنی...ان شاا... تابستون دوباره میایم.
24 فروردین هم ویلا را تحویل دادیم و رفتیم نمک آبرود چند ساعتی اونجا بودیم و بعد برگشتیم...تو راه هوا بارونی بود و به وسطای جاده که رسیدیم حسابی مه بود طوری که بابا به سختی از روی خط وسط جاده که به سختی مشخص بود جاده را تشخیص میداد...خلاصه با کلی سلام و صلوات اون قسمت از جاده را به سلامتی به پایان رسوندیم ...
تا رسیدیم خونه ساعت 9 شب بود...
مسافرتمون کم بود اما بازم از هیچی بهتر بود..
اینجام راه برگشته...هر کاری میکردم سرتو نمیذاشتی رو پام...دوست داشتی این مدلی بخوابی..