رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

22 فروردین- رادین و دریااااااا

1392/1/25 15:13
نویسنده : رضوان
414 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقولکم ASDtags_NaughtyKittens_hello.jpg

گلم هفته گذشته یکهو بابا اس ام اس داد که شنبه شرکتمون تعطیله...منم ذوقیدم و گفتم عید که نرفتیم مسافرت این دو سه روزه بریم شمال که نزدیکمونم هست...

خلاصه 5 شنبه تا بابا از سر کار برگشت خونه ساعت حدود 4 بود و حدود 4 و نیم راه افتادیم به سمت چالوس.

تو راه تو فقط یک ربع خوابیدی و گرنه همش نگاهت به جاده و ماشینهاش بودددددددد..جاده حسابی شلوغ بود و حدود ساعت 8 و نیم رسیدیم.چالوس و یک ویلا اجاره کردیم و شاممون خوردیم و از خستگی لالا کردیم.

صبحم تا بیدار شدی و رفتیم بیرون ساعت 12 ظهر بود و تو با دیدن دریا حسابی ذوقیدی و اونقدر رفتی طرف دریا که کفش و جوراب و شلوارتو حسابی خیس کردی ...هوا خیلی سرد بود و نم نم بارون هم میبارید...یکمم با هم سنگ انداختیم تو آب و خلاصه تو حسابی کیف کردی...بعد برگشتیم خونه و تو لالا کردی و عصر هم یکسر رفتیم بیرون و بازم کنار دریا....

شانس هوا خیلی سرده و نمیتونی آب تنی کنی...ان شاا... تابستون دوباره میایم.

24 فروردین هم ویلا را تحویل دادیم و رفتیم نمک آبرود چند ساعتی اونجا بودیم و بعد برگشتیم...تو راه هوا بارونی بود و به وسطای جاده که رسیدیم حسابی مه بود طوری که بابا به سختی از روی خط وسط جاده که به سختی مشخص بود جاده را تشخیص میداد...خلاصه با کلی سلام و صلوات اون قسمت از جاده را به سلامتی به پایان رسوندیم ...

تا رسیدیم خونه ساعت 9 شب بود...

مسافرتمون کم بود اما بازم از هیچی بهتر بود..

اینجام راه برگشته...هر کاری میکردم سرتو نمیذاشتی رو پام...دوست داشتی این مدلی بخوابی..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مرجان مامان آران
25 فروردین 92 15:28
به به چه عكسايييييييييييييي مثل هميشه عاليييييييييي عزيزمممم رمزم گذاشتم خصوصي
مهسا
25 فروردین 92 17:12
خوش باشی عزیزم
متین من
25 فروردین 92 17:39
ایشالا خوش گذشته باشه رضوان جان اونجای که نوشته بودی مه الود یه کم ترسیدم ولی خداروشکربه سلامتی رسیدین ببوس رادین جون رو
خاله مرمر
25 فروردین 92 21:50
مامانیییییییییییییییییییییییی
واااااااااااااااای من فکر میکردم داری شوخی میکنی
به جون خودم اگه میدونستم اومدین شمال اصلا نمیگذاشتم برین ویلا
نمیدونی الان چقدر ناراحتم. واقعا حس شرمندگی دارم و از خجالت آب شدم
کاش دوباره بهم میگفتی خیلی شرمنده ام
اما بازم خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته

عزیزم این حرفها چیه؟؟؟ من فقط دوست دارم شما و جیگر طلا را ببینم..منتها خیلی زود برگشتیم.فرصت نشد.ان شاا... دفعه بعد

فاطمه
26 فروردین 92 2:01
به به چه عکسایی.همیشه به گردش.شاد باشید.
مامان ترنم
26 فروردین 92 9:16
هميشه به سفر گل پسر نازنين. آفرين به ماماني و بابايي مهربون كه از كمترين فرصت براي كوچولومون استفاده كردن و جايي بردنش كه حسابي بهش خوش گذشته.
مامان طاها
26 فروردین 92 12:47
ان شا الله که همیشه خوش باشین و زیبا زندگی کنید. دلم برات یه ذره شده بود رادین خوشگله خاله.
یه نی نی توو خواب و رویا
26 فروردین 92 13:00
رضوان جون چرا زودتر خبر ندادی ما در خدمت شما باشیم از یه عکستون حدس میزنم پلاژ حسینی نوشهر یا ردایو دریا چالوس بودید ایشالله دفعه بعد ما در خدمت شما باشیم بوووووووووووووووس


بله عزیزم چالوس بودیم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
26 فروردین 92 14:40
عسیسم تلگراف داری
منا مامان کورش
26 فروردین 92 18:16
سلام عزیزم چه عکسای زیبایی رضوان جون همیشه به گردش
میترا
27 فروردین 92 13:39
سلام عزیزم همیشه به مسافرت خوش گذشت عکساتون خیلی قشنگ بود مخصوصا اونی که سه نفری هستید وپشت سرتون دریاست راستی رضوان جون به مامان خیلی سلام برسون خیلی دوست دارم ببینمشون بابا تنبل یه سری به ما بزن.
الهه مامان یسنا
27 فروردین 92 15:08
به به چه سفر مختصر و مفیدی !! جونم رادین نازم که خوشمزه خوشمزه هندونه میخوره.
مامان طاها
27 فروردین 92 23:06
مامانی خصوصی