28 فروردین- این روزا
گل مامان الان تو خوابی و مامان فرصت کرده تا بیاد و وبلاگتو آپ کنه...
امروز رفتیم خیابون و بعد هم طبق معمول پارک یا به قول تو پاک...حسابی سرسره بازی کردی...از بچه های بزرگتر یاد گرفته بودی برعکس از روی خود سرسره تا یه جایی بالا میرفتی و بعد می نشستی تا سر بخوری.
این روزا تا صبح بیدار میشی و چشمهای خوشگلتو باز میکنی سریع میگی مامان تی وی زوون اوشَن کن...(تلویزیون روشن کن)...گاهی اوقات با بغض میای تو آشپزخونه و میگی تلویزیون روشن کنم...هر چی میگم مامانم چشم چرا با گریه میگی..اما گوش نمیکنی...
دیروز خیابون بودیم که تو وانتی دیدی و با ذوق گفتی وانت....گفتم بله پسرم ...یکهو گفتی وانته چَخِش پپی یایده (چرخش پرایده)...اول منظورت نفهمیدم بعد که دقت کردم دیدم قالپاقش مارک سایپا روشهههههههههه...ماشاا.................... به دقتت گلم...
پرایدم تو پارکینگمون دیدی میگی پییایده کیه؟گفتم همسایه گفتی نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه..پی پاییده مَســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا اِ....
تا صدا از تو راهرو میاد سریع میگی خَمسایه بود؟؟؟
دیروز یکهو هوس کردی که ماشینتو بشوری...آمدی بهم میگی مامان شیشه آب بده...فکر کردم خودت میخوای آب بخوری...بعدم گفتی دسمال بده...خلاصه با شیشت آب میریختی رو ماشینتو و با دستمال هم میکشیدی روش..............
اینجا هم چیپسو دیدی و چه عجب دلت میخواست منم تا جون داشتم تند تند خوردمش تا تو کمتر بخوری...اینجا فقط خرده های تهش بهت رسید...بچم....
راستی دیروز پسر خاله ریحانه (دوست خاله مهسا)بدنیا اومد..اسمشم شد کیانمهر..
این عکس مهسا جون رفته بود بیمارستان دیدنشون انداخته...