29 فروردین -مَـــــــــــــــــــسا مَمنون
گلم امروز صبح که چه عرض کنم ساعت 12 ظهر که بیدار شدی...نمیدونم چرا هوای بابا را کرده بودی...داد زدی بابا بیا اینجا لالا کن...
من اومدم پیشتو گفتم لالا کنیم که تو بغض کردی و گفتی بابا دووووووووو؟؟گفتم رفته سر کار برات شیر بخره که دیگه گریه ات در اومد...
منم اومدم سرتو گرم کنم..نمیدونستم چی بگم..یکهو عکس رو لباستو نشونت دادم گفتم وای ببین نی نی و سگ رو لباست داری...
قابل ذکره این بلوز و شلوار و خاله مهسا پارسال عیدی برات خریده بود...
تو با دیدنت لباست(ماشا...)نمیدونم چطوری یادت بود که یکهو ذوق کردی و گفتی مَسا خَییده...بعد داد زدی مَســــــــــــــــــــــــــــا مَمنون...
وای که میخواستم بخورمت شیرین با ادبم.........
این پستم واسه همین شیرین زبونی و با هوشیت گذاشتم...
بعد از اینکه چند دفعه از مهسا تشکر کردی و من ازت فیلم گرفتم..اومدی تو هال و صبحانتو خوردی...
دوبــــــــــــــــــــــــــــاره تصمیم گرفتی ماشینتو تمیز کنی..گفتی آب با دَسمال کودولو (دستمال کوچولو)
خلاصه یک سر شیشه برات قبلا خریده بودم که حتی یکبار هم باهاش آب و شیر نخوردی و میگفتی مال نی نی هاست.....
کلا از هر پستونک و سر شیشه ای که خوشت نمیاد حتی اگه تو خوابم باشی نمیذاری دهنت و تو همون حالت میگی مال نی نی هاست...
خلاصه که اون سر شیشه را زدم به شیشت و آب ریختم تو شیشه و دادم بهت که تو داد اعتراضت بلند شد که مال نی نی هاست یکهو چشمت به عروسک کوچیکی که مال بچگی های من بود افتاد و گفتی مال آرَشه...(اسم عروسکه آرشه)...
گفتم پسرم تو باهاش ماشینتو تمیز کن ..نمیخوای که بذاریش دهنت ...و به این ترتیب تو راضی شدی و بازم هم شروع به تمیز کردن ماشین کردی...میگفتی ماشین تَمییز کنم سَوارشم شَم...