12 اردیبهشت -رادین و این روزا

سلام کوچولوی شیرین مامان 

گلم دیروز که روز مادر بود...ما با دوتا زن عموهات تصمیم گرفتیم شب بریم خونه مامان بزرگت...

اول صبحش من رفتم دنبال کارای تمدید گواهینامم...

بعد هم خاله مهسا اومد پیشمون و عیدی رفتیم خونه عمه عشرت من...که تمام تعطیلات نوروز را مسافرت بودند.

اونجا کلی شیرین زبونی کردی و عسل شدی...

ساعت 8 و نیم هم عمو مسعود و زن عمو محیا اومدند دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگت...

عمو شهاب اینا هم اومدند ...و من دیگه تو را ندیدم چون با عموها و پسر عموت رفته بودید طبقه بالا و حسابی بهت خوش گذشت...

جلوی بابا بزرگت ازت پرسیدم اسم بابا بزرگ چیه:عَ اَبکَر...و بابا بزرگ حسابی ذوق میکرد...و همین باعث شد که بابا بزرگ شما که شب ساعت 11 میخوابید ..این دفعه تا 12 بیدار موند و منو تو را رسوند خونه...

مامانجونت میگفت تو این چند سال اصلا ندیدم بابابزرگ دلش واسه کسی تنگ بشه و به زبون بیاره...اما واسه اولین بار همشششش میگه دلم واسه رادین تنگ شده...

خلاصه کادوی مامان بزرگت را دادیم...و برگشتیم پیش مامی...

امروز هم عصرونه خاله شمسی کلی مهمون داشت و ما هم دعوت بودیم...

فریما که تو همیشه باهاش عکس مینداختی این دفعه اعصاب نداشت...بچم تازه از شیر مامانش گرفته بودنش و اونم عصبی بود بدجور...به جاش ایندفعه با پارمیس 10 ماهه دختر ،دختر عموی مامی عکس انداختی...

بابا هم شب از تهران اومد اراک...

تا فردا برگردیم خونمون...

منم کلی غصه دارم...آخه دوست ندارم بریم

رادین داره میره خونه عمه

رادین و خاله مهسا خونه عمه

رادین و پارمیس خونه خاله شمسی

کار هر روز رادین ،عکس باب اسفنجی را با ساعتش رو دیوار میندازه...

اینم کندوی زنبور عسل که روی درخت حیاط خونه مامانجون درست شده و ما را حیرون کرده