رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

6 تیر - بای بای پستونک

1392/4/7 15:00
نویسنده : رضوان
464 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم  diddl2.gif

پسر نازم الان ساعت 11:33 صبحه و شما خواب تشریف دارید...

بله من از 3 تیر تصمیم گرفتم که دیگه موقع خواب پستونک بهت ندم...

تو از وقتی دنیا اومدی فقط وقتی خوابت میگرفت پستونک میذاشتی دهنت و سریع خوابت میبرد و پستونکم از دهنت میافتاد...

یادمه حتی وقتی یکسالت بود و هنوز نمیتونستی صحبت کنی وقتی خوابت می اومد با انگشت به دهنت اشاره میکردی ...یعنی پستونک بذارم دهنت...

دیگه اینروزا که سریع میگی مامان پِ س او اَ ک بده...

تا اینکه دیدم وابستگیت به پستونک داره شدیدتر میشه جدیدا تا خود صبح پستونکو سفت میچسبیدی و اگه از دهنت میافتاد با چشم بسته تو رختخوابت دنبالش میگشتی و بازم میذاشتی دهنت...

بابا میگفت عیب نداره خود من تا 4 سالگی پستونک میخوردم و بعد دیگه خودم انداختمش دور...رادینو اذیت نکن...

منم به این هوا دیگه زیاد پیگیر نمیشدم....

اما مامی سه روز پیش کلی دعوام کرد که چرا به فکر بچه نیستی و هر چقدر بزرگتر بشه بدتره و از این حرفها...

خلاصه سوم تیر که خوابیدیم تو با پستونک خوابیدی اما تا خوابت برد سریع من از دهنت در اوردم و گذاشتم رو میز تا دستت بهش نرسه...ساعت 4 صبح با نق نق بیدار شدی و با گریه میگفتی پستونک دووو؟؟؟

من مجبور شدم و گذاشتم دهنت اما بازم تا خوابت برد درآوردم تا صبح...

ظهرشم که مامی مجبور شده بود بهت بده...آخه از ساعت 3:30 میخواستی بخوابی اما تا 5:30 خوابت نبرده بود...

اما شب 4 تیر....

دیگه حتی موقع خوابم بهت ندادم...تو تا ساعت 2 بازی کردی تو رختخوابت اما بعددددددددددد

بهانه و بهانه ....

گفتم رادین پستونکت خراب شده..

گفتی ببینمش...

منم مجبور شدم سر پستونک آبی اتو با قیچی ببرم.

تو تاریکی بهت دادم و تو کلیییییییییییی غصه خوردی که چرا اینجوری شده....

گفتی حالا برو زرده را بیار...

آخه تو دو تا پستونکتو دوست داری...آبی و زرد...

نمیدونم چطور تو تاریکی متوجه شدی که اون آبیه ا؟؟؟

خلاصه مجبور شدم سر زرده را هم ببرم و بدم دستت...

وای تو گریه کردی و گریه و قلب من تیکه تیکه شد...

باورت میشه با گریه بهم التماس میکرد مامان خواهش میکنم پس او اک بده...

وای منم بغض کرده بودم و اشکم در اومده بود...

خلاصه انقدر برات داستان گفتم ...خیلی دوست داری اتفاقهایی که واسه خودت افتاده را برات تعریف کنم...

بالاخره ساعت 3:15 صبح با بغض خوابت برد...

تا صبح چندین بار بیدار میشدی و نق زدی اما اسمی از پستونک نمی آوردی...

صبح که بیدار شدی گفتی ببینم پستونکو...

خلاصه دیدی و منم دو تا پستونک ها را آوردم طرفت و از زبون اونا گفتم رادین دیگه بزرگ شدی باید بری سی دی ببینی و تلفن بازی کنی و بعد هم پستونکها را چسبوندم به صورتت...مثلا بوست کردند...

اما تو شاکی شدی و به اونا گفتی بوسم نکنید خراب شدید...

ظهر هم خوابت نبرد تا اینکه با کالسکه بردمت بیرون و سریع خوابیدی...

دیشبم که تا ساعت ٣ بیدار بودیم و چند دفعه گفتی چرا پس او اک اینطوری شده؟؟

و بالاخره خوابیدی...

الانم از خواب بیدار شدی و شروع کردی بهانه گیری...

خدا کنه زودتر این روزا تموم شه...

ناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحت

پسرم بالاخره قدش به کلید برق رسید...

رادین خوشحال که تونسته برق رو روشن کنه...

اینم دیشبه به ساعت عکسها دقت کن...

اینجا برای اولین بار سایه تو دیدی و باش آشنا شدی...

اولش گفتی ا این چیه؟

اینجا هم داشتی سایه تو بوس میکردی...

مجبور بودم یه جوری سرتو گرم کنم تا لااقل با صدای نق نق های تو بابا بیدار نشه...

طفلی میخواست صبح بره سرکار...

 

 

 

من وخدا سوار دوچرخه زندگی شدیم .این من بودم که اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب !!! فرمان دست من بود و سر دو راهی ها قلبم پر از دلهره میشد .تا اینکه جایمان را عوض کردیم حالا آرام شدم و هر وقت از او میپرسم که کجا میرویم ؟ بر میگردد و با لبخند میگوید تو فقط رکاب بزن!! فقط رکاب بزن!!

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

♥متین من♥
6 تیر 92 15:13
دوستان خوبم متین در مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده اگه میخواین بهش رای بدید کد ١٧٤ به شماره پیامک: ٢٠٠٠٨٠٨٠٢٠٠ ( دوهزار هشتاد هشتاد دویست) ارسال کنین ممنونم .. اگربهم رای ندی دعا می کنم: در قشنگترین و زیباترین لحظه های خوابت پشه بره تو دماغت...‏!‏‏!‏‏!‏
مهسا
6 تیر 92 15:20
آفرین خالههههههههههه. پس با پستونکت بای بای کردی؟
مامی
6 تیر 92 15:23
آفرین به پسرم که پستونک وترک کرده
منا (مامان کورش )
6 تیر 92 19:23
سلام عزیزم کورش تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده با کد 119 خوشحال میشه بهش رای بدید شماره پیامک 20008080200 ممنون عزیزممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
خاله مرمر
8 تیر 92 23:55
الهی بمیرم واسه اون اشکهاش واقعا میفهمم چه لحظه بدی بود. ریحانه که هیچ وقت پستونک نخورد و همیشه مینداختش بیرون اما به جاش تا همین حالاش شصت میخوره و هیچ جوره هم ول نمیکنه. وقتی هم زیادی بهش گیر دادیم رفت سراغ ناخن خوردن اما حالا دیگه گیر نمیدیم. خدا کنه رادین هم زودتر پستونک رو فراموش کنه و خودشو شما راحت بشید
مریم (مامان ارمیا)
10 تیر 92 4:03
رضوان جون از طرف من به رادین جون بگو آقایی که قدش به کلید برق میرسه زشته دیگه پستونک بخوره