رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

2 مرداد- سیـــــــــــــــس

1392/5/2 23:43
نویسنده : رضوان
338 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم   btag_hello_shybear.jpg

سلام پسر 28 ماهه من

28 ماهگیت مبارک گل من....

الهی فدات شم که اینقدر عسلی....

راستی اول بگم که خدا را شکر از شنبه که پست قبلی را گذاشتم...دیگه آب و برق قطع نشد...خدا را شکر...

ان شاا... ادامه دار باشه...

امرور هم که 15 رمضانه....وای که هنوز 15 روز دیگه مونده...من که دیگه بریدم....

ببخش که گاهی اوقات بخاطر گرسنگی و ضعف تو را که همش گیر میدی دادین ببینم...(فیلماتو) دعوا میکنم  و عصبانی میشم...زیادددددددد...راستش خیلی سخته روزه داری و سر و کله زدن با تو نیم وجبی...درکم کن...گلمماچ

پسرم از روزی که با پستونک بای بای کردی...جز چند روز اول...دیــــــــــــــگه به هیچ وجه ظهرها نمیخوابی....

شبها هم دیر وقت میخوابی ...اونم با کلـــــــــــــــــی کلنجار رفتن...

حدود 1ساعت و نیم- 2 ساعت از زمانیکه با هم میریم تو رختخواب میگذره تا تو خوابت ببره...اولش که کلی از سر و کول بابا بالا میری ...بعد کلی میگی و میخندی و تعریف میکنی...

هر چقدر هم که ما خودمون و به خواب میزنیم..اثر نداره که نداره...

بعد به من میگی مامان تَعییف کن...و من از زمین و زمان باید برات تعریف کنم...جالبه حتی اگه خیـــــــــــــلی هم خوابت بیاد با تعریفهای من شارژ میشی و میگیری میشینی تو رختخوابت و خوب خوب میگی...

واسه همینم من سعی میکنم کمتر واست تعریف کنم و بجای اون جوابتو نمیدم و خودمو به خواب میزنم...اما تو کلی ناراحت میشی و بغض میکنی و اونـــــــــــــــقدر پیچ و تاب میخوری تا خوابت ببره...

از این قضیه خیلی ناراحتم...اون زمان تا پستونکت دهنت میذاشتم سریع خوابت میبرد..ظهرها 2 ساعت میخوابیدی... اما الان ....

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

دیشب بابا گفت بخواب دیگه رادین...تو گفتی چی یا؟؟ بابا گفت آخه صبح میخوام برم سرکار...تو گفتی برام چی بخری؟؟؟بابا گفت:چی دوست داری بخرم؟؟

یکهو تو گفتی:پـــــــــــــــــاتیک...(منظورت پاتریک تو برنامه باب اسفنجی بود) میخوام خورشید خانوم که دارم...

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

چند روزی هم هست که چشمت کردمتو وقتی خودتو یه کوچولو خیس میکنی میای میگی مامان نم دادم...بعد میریم دستشویی و بقیه جیشتو اونجا میکنی...

ما هم پیش خودمون فکر کردیم شاید تو فکر میکنی که نم دادن کار خوبیه...چون با ذوق میای میگی نم دادم...

واسه همین از دیروز هر وقت سر موقع قبل از خرابکاری جیشتو میگی...کلی دست و جیغ و سوت و هورااااااااابرات میکشیم...تا بفهمی کدوم کار درسته...

دیگه نمیدونم....

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

واسه غذا خوردنم که پوستمو کندی....اصلاااا دوست نداری چیزی به اسم غذا بخوری...

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

راستی چند شب پیش داشتی حرف میزدی که گفتم هــــــــــــیس...اما تو حســــــــــــــــابی ناراحت شدی و گفتی مامان چرا سیس میگی...

فکر میکردی که حرف خــــــیـلی بدیه...حالا اگه یه موقع از دهنمون بپره و بگیم هیس ...با تو کلی برنامه داریم که با ناراحتی میگی چرا سیس میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه لحن حرف زدنمون با تو یکم خشن باشه بازم با بغض میگی مامان چرا همش دعوا میکنی...

گلم آخه من کجا همش دعوا میکنم؟؟؟

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

کارتهای صدآفریتنو آوردم باهات تمرین کنم...آب را بهت نشون میدم...با خنده میگی گردو....نان نشون میدم بازم میگی گردو...

منم گفتم رادین مسخره بازی در نیار ... درستشو بگوووو...

اما دریغ از گوش شنوا... حالا هر موقع کارتها را میبینی میاریشون کنار من و میگی مامان مسخره بازی در ارم...و همه را اشتباهی میگی...از دست توووووووو.....

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

رادین زنگ زد خونه خاله مهسا...

خاله مهسا:الو سلام رادین

رادین : تو کی هستی؟؟؟؟

خاله:منم مهسا....

رادین :میخوام با مامی حرف بزنم....

خاله:تعجب

رادین:خجالت

مامی:بله پسرم...

رادین:بیا اینجا...کی میای پَـــــــــــــس...متفکر

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

رادین در حال تماشای برنامه عمو پوررنگ...

اینجا وقتی صابون مایع را دیدی..گفتی مثل پیاز می مونه...

عشقم...

بعدا نوشت:

امشبم من روی کاناپه خوابیده بودم و داشتم تلویزیون میدیدم...که یهو تو اومدی کنارم و گفتی برم بالا...

من منظورتو نفهمیدم ...گفتم چی میگی رادین...

گفتی بلند شو   تا بگم...دستتم طرفم دراز کردی تا دستتو بگیرم و بلند شم...

منم بلند شدم...فکر کردم میخوایی منو ببری اتاق خودت و چیزی نشونم بدی....

یکهو دیدم رفتی جای من روی کاناپه خوابیدی و گفتی اینو میگفتم...میخواستم بخوابم.....نیشخند

اینم عکست...

دوست دارم هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزار تا ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامی
2 مرداد 92 23:42
28 ماهگیت مبارک شیرین کاریت وقربون
راحله
3 مرداد 92 18:52
عزیزم وااااای الهی من قربونش بشم چقدر با مزه و خوردنیه 28ماهگیش هم مبارککککک
مهسا
4 مرداد 92 1:07
آخ آخ که چقد با عمو پورنگ رقصیدیم...
مامان آریا
4 مرداد 92 16:10
سلام انگاری این وروجکها از صبح تا شب کاری به جز شیرینکاری ندارن فقط باید بشینیم و بخندیم ببوسیدش
zohre,mamane kiyan
5 مرداد 92 13:07
سلام رضوان جون 28 ماهگی رادین جون مبارک مرسی مهربونم به ما سر زدید با افتخار لینک شدید
♥ نیم وجبی ♥
5 مرداد 92 13:42
28 ماهگیت مبارک باشه قند عسل شیطون بلا وای به قضیه ی آخری خیلیییی خندیدم ای شیطوووون
میترا
5 مرداد 92 15:45
من آخر مجبور میشه بیام بدزدمش بخورمش رضوان خیلی جیگره این پسر خوردنیه
a.a
9 مرداد 92 14:51
سلام خوشحال میشم به منم سربزنی
mamane radin
11 مرداد 92 2:25
aziiizam 28 mahegit mobarak vay az daste to vorojak