6 مرداد- پیچاندن به روش رادینی
ســــــــــــــــــلام فرشته کوچولوی من
گلم الان ساعت 2 صبح روز 6 مرداد و به عبارتی شب قدره...شب 19 ماه رمضان...
دیشب تو چون ساعت 8 تا 10 شب خوابیدی...دیگه خوابت نبرد تا 3:40 صبح دیگه داشتم از دستت دیووونه میشدم...
خلاصه ساعت 4 خوابیدی بعد ساعت 8 صبح خواب آلو بیدار شدی و منو بیدار کردی که مامان جیش دارم...
با اینکه شبها پوشکت میکنم و پوشک داشتی اما پوشکت خشک بود و میخواستی بری دستشویی...
خلاصه بردمت دستشویی و انگار سر حال شدی و بگی نگی خواب از سرت پرید...
اما من خیـــــــــــــــلی خوابم میامد...
با ذوق گفتی بابا کجاییه؟؟؟ گفتم رفته سرکار...
بازم مثل این چند روز اخیر گفتی رفته پاتیک(پاتریک )بخره؟؟؟آخه باب اسفنجی را دارم...
منم با بی حالی گفتم آره...
که یکهو رفتی سوار ماشینت شدی و گفتی بازی کنم....
منم رفتم رو تخت و دراز کشیدم...که تو شاکی شدی و با گریه اومدی کنارم و گفتی مامان بیا اوندا(اونجا) منم خودمو زدم به خواب...تنها روشی ایه که تو میخوابی...(هر چند طاقت گریه و ناراحتیتو ندارم)اما خب تو همش 4 ساعت خوابیده بودی و بدخواب میشدی...
خلاصه کلی غُر غُر کردی و چرخیدی تا خوابت برد...
اما من تا ساعت 10 خوابم نیرد...اما 10 خوابیدم تا 12:30 که با صدای خاله مهسا که اومده بود خونمون...و مامی در را براش باز کرده بود بیدار شدم...داشت میگفت ای بابا شما چـــــــــــــقدر میخوابید...
خلاصه تو 1:30 بیدار شدی....
اما امشب...
نمیدونم چرا اینقدر خوابت میامد...و ساعت 12 خوابیدی ....خدا را شکر...
من و مامی هم اعمال شب قدر را انجام دادیم...
و الانم بیداریم تا سحر...
خاله مهسا پیشمون نموند...چون دقیقا شب 19 پارسال بود که خاله پیش ما بود ...اما تو تا ساعت 3 بیدار بودی و نذاشتی اعمالمونو درست انجام بدیم...خاله هم گفت میرم خونمون با خیال راحت اعمال را انجام میدم...رادین اینجا نمیذاره....
راستی در مورد اسم این پستت بذار توضیح بدم...
پسرم از حــــــــــــــــــــالاییییــــــــــــــــــــی یاد گرفتی ما را بپیچونی؟؟؟؟؟
داشتم بهت میگفتم رادین چرا شیرتو نخوردی؟؟؟که یکهو گفتی: برا نکه من عزیزم پیش ِ همه عزیزم... (شعر حسنی نگو بلا بگو) منو میگی هاج و واج موندم...
دوباره خاله مهسا گفت رادین منو دوست داری؟؟؟تو هم برای اینکه خودتو لوس کنی گفتی نه...خاله گفت چرا؟؟؟ که بازم گفتی:برا نکه من عزیزم پیش ِ همه عزیزم...
چند روزی هم هست که همش میگی چه بوی غذایی میاد یا اینکه این بو چیه؟؟؟تازه با واژه بو آشنا شدی....
عکسها در ادامه مطالب ....
اینجا ماشین کنترلی تو گذاشتی پشت بقیه ماشینها و اون که جلو میرفت بقیه ماشینها را هم سُر میداد جلو....
ابراز علاقه پسرگلم به باباش...
بعد از اینکه باباش از سرکار اومده و پسر کلــــــــــــــــی دلش واسه بابا جونش تنگ شده...
و اما
امـــــــــــــــــروز بالاخره بابا با دست پر از سرکار برگشت...
بله واسه آقا رادین پاتیک کذایی را خریده بود...
بله درخواستهای جنابعالی هم تمومی نداره که...
حالا به خاله مهسا گفتی برام اُختاپوس بخر....
ذاکر پس کوچه های زندگی
عابر راه قشنگ بندگی
عازم پرواز تا عرش خدا
دستهایت بال پرواز دعا
بر سر سجاده ی مهتابیت
در نیایش های پاک و آبیت
کن دعایم مهربان آشنا
چون اجابت میکند از تو خدا