رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

12 مرداد- اینروزا

1392/5/13 11:54
نویسنده : رضوان
369 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه زندگیم  hart20hi.gif

گلم راستش الانم اصلا حوصله آپ کردن نداشتم...

اما خب ترسیدم کارات بعدا یادم بره...

راستش دیگه روزهای پایانی ماه رمضان را میگذرونیم...

niniweblog.com

اینروزا تو دوست داری مستقل باشی و من چیزی بهت نگم...وقتی میخوایی بری دستشویی باید خودت شلوارتو در بیاری...اگه احیانا سهوا من شلوارتو در بیارم باید دوباره پات کنم تا تو درشون بیاری...

باید خودت بری داخل دستشویی و البته خودت از دستشویی بیای بیرون...

خودت صابون مایع را بریزی رو دستات و خودت دستهاتو بشوری....

دیروز خونه خاله مهسا بودیم و تو همش خودم خودم میکردی که خودت از دستشویی بیرون بیایی ،یکهو پات لیز خورد و من سریع گرفتمت و بغلت کردم آوردمت بیرون...که تو گریه کردی اونم چه گریه ای...گفتم چی شده؟؟؟؟؟؟؟گفتی خودم بیام بیرون...

خلاصه دوباره رفتی داخل دستشویی و خودت آمدی بیرون...

niniweblog.com

چند روزه که خیلی بهانه گیر شدی و بخاطر هیچ و پوچ گریه میکنی...دیشبم تا خود صبح نق میزدی و ناله میکردی...

وقتی هم غذا میخوری همش لپ سمت چپتو میگیری و میگی مامان درد میگیره...

خلاصه انگشتمو کردم تو دهنتو متوجه شدم دندان آسیای فک بالات در حال درآمدنه و تو را اذیت میکنه...ماشا... تمام دندانهای آسیای فک پایینت دراومده....

niniweblog.com

هر موقع میریم خیابون سریع هر ماشین ریویی میبینی میگی مثِ ریوی افسان جون میمونه...راستش من که هاج و واج میمونم...چون خودمم هنوز سریع نمیتونم تشخیص بدم اسم ماشینها را...خلاصه دیروز که بازم داشتی ریو نشونم میدادی...سمند هم جلوی ریو پارک بود..منم گفتم رادین این چی ؟؟اینم ریویه؟؟گفتی :نــــــــــــــــــه.....

بعد 206 دیدی و داد زدی ااااااااااا 206.....

هر پژویی میبینی میگی مثل پژو بابا ا...

خلاصه که حسابی ماشین شناسی و عاشق ماشین...

فکر کنم باید کارخونه تولید خودرو بزنی در آینده...انشاا........

niniweblog.com

امروزم که میخواستی بری دستشویی و من دستم بند بود..مامی کمکت کرد تا بری...اما تو داد زدی مامی بلد نیست..مامان بلده...

خلاصه مامی هم رفت تو اتاقو در را بست و گفت منم میرم خونمون...

یکهو تا صدای در را شنیدی از توی دستشویی داد زدی...مامی کُجا رفت؟؟؟؟گفتم رفت خونشون...تو گفتی نه نره...گفتم پس بگو مامی ببخشید معذرت میخوام نرو خونتون...خلاصه تو با سوز و گداز زیادی اینا را میگفتی....

از دستشویی درآمدی و خواستی بری تو اتاقی که مامی اونجا بود...اما در اتاق باز نشد...

من سعی کردم نشد..مامی از اونطرف سعی کرد نشد....

وای نمیدونستیم چه بلایی سر ،در اومده...

آخرشم مجبور شدیم زنگ بزنیم خاله مهسا و عمو سعید بیان و عمو سعید با کلی کند و کاش در باز کرد...

حالا این وسط تو فکر میکردی مامی مخصوصا در را باز نمیکنه...با بُغض میگفتی مامی در را بازکن...چی یا در باز نمیشه آخـــــــــــــــــه؟؟؟؟؟

خلاصه که بخیر گذشت....

حالام داری با ذوق واسه بابا تعریف میکنی....

رادین:در بسته شد.......مهسا سعید اومدن درست کردن....

niniweblog.com

اینروزا عاشق این هستی که پشت لپ تاپ بشینی و فیلمهای خودتو ببینی(دادین بی بینم)...فیلمها رو رو فلش ریختم و گذاشتم تا با تلویزیون خودت ببینی اما قبول نمیکنی ...میگی با کامپیوتررررررررررر فقطـــــــــــــــــ  ....

niniweblog.com

مامی هندی کم خودشو آورد و فیلمهای قدیمی تو را و فیلم مکه مونو نشونت داد...

حالا تو همش گیر میدی مکه بی بینم..و میگی من کجام پس؟؟؟؟خلاصه هر دفعه یه جایی هستی دیگه....

niniweblog.com

شب 23 ماه رمضان...

پسرم در حال انجام مراسم شب قدر....

خونه خاله مهسا...

این عکسم الان ازت انداختم تو در حال دیدن فیلم مکه ما بودی و ما در حال افطار کردن...بعد از افطار اومدم ببینم چکار میکنی که با این صحنه مواجه شدم....

بعدا نوشت:

13 مرداد-پسرم میخوام خوابی که دیشب دیدم را برات تعریف کنم...

دیشب خواب دیدم داریم تلفنی با بابابزرگم(بابای بابام) صحبت میکنیم...بعد یکهو انگار که داشتم فیلم میدیدم از دور...دختر عمم را دیدم الان 20 سالشه اما تو خواب 7-8 سالش بود...اون داشت با عمم میرفت خونه آقاجان...انگار که اقاجان حالش بد بود و اونا مثل مرغ سر کنده تو خونش راه میرفتند...بعد تو خواب یکهو به خودم آمدم و گفتم آقاجان که 13 مرداد فوت کرده پس چرا الان تو خونشونه...

یکهو از خواب پریدم...و تو عالم خواب و بیداری گفتم چرا همچین خوابی را دیدم...دودوتا 4 تا کردم دیدم امروز هم دقیقا 13 مرداده یعنی 12 امین سالگرد فوت آقاجانم...

وای مو به تنم سیخ شد...آخه اصلاااااااا یاد این قضیه نبودم..اگه خوابشو نمیدیدم یادمم نمیافتاد حتی...

برای شادی روحشون لطف کنین صلوات بفرستید...ممنون...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامی
12 مرداد 92 23:56
عبادات شما قبول منو هم دعا کردی؟
مامان بردیا
13 مرداد 92 1:35
ماشالا پسمل مستقل...برديا هم تو اين سن دقيقا همينطوري بود.هنوزم با "خودم خودم" گفتنش منو كشته
مامي غزل
13 مرداد 92 9:22
سلام عزيزم چه گل پسري داري ماشالله منم مي خوام اگه بشه اسم پسرمو بزارم رادين التبه هنوز قطعي نشده مرسي بهم سر زدي
مامي كيانا
13 مرداد 92 9:24
اي جونم عبادات قبول مرد كوچك التماس دعا واااااااااااااااي رادين هم خودم خودم ميكنه گاهي اوقات واقعا آدمو كلافه ميكنن چه عشق ماشين شيطون پسربچه ها كلا تو يادگيري اسم ماشين ها و اسم فوتباليستها استعداد خدادادي دارن
مرجان مامان اران
13 مرداد 92 16:52
اخی عزیزمممممم چقدر ناز شدیی با این کارای شیرینت نماز و روزتون قبول رضوان جون خدا رحمتشون کنه عزیزم صلواتو فرستادم روحشون شاد ببخشید دیر میام پیشتون خیلی گرفتار بودم بوسسسسسسسسسسسس
✿♥✿ مامان و بابای محمدپارسا ✿♥✿
13 مرداد 92 18:26
سلام محمد پارسا توی مسابقه نینی شکمو شرکت کرده تشریف بیارید وبلاگش اگر خوشتون اومد فقط کافیه عدد 578 و به 20008080200 بفرستید راستی خودتون هم در قرعه کشی شرکت داده میشید فقط تا عید فطر وقت داریم با تشکر
مهسا
14 مرداد 92 12:34
قضیه در خیلی باحال بود خوابتم جالب بود
مامان رضا جونی
14 مرداد 92 16:22
ای جونم چه شکری شدی رادین خان
می بینم که آقاجون رو فراموش کردی ولی آقا جون حواسش به شما هست


واقعا...اصلا ماه رمضون واسم حواس نذاشته
mamane radin
14 مرداد 92 17:23
aziiizam khealii vorojakiii
rezvan joon khoda rahmat kone aghajoonetoo roohesh shad barash fatehe khondam


ممنون خانوم گل
مهدیه
15 مرداد 92 4:03
سلام آپم دعا یادت نره ... واسه ی دل همه ی دخترای ایران منتظرتم
خاله مرمر
16 مرداد 92 3:39
پسریه بهانه گیر مروارید جدید مبارک. ایشون رادین شوماخر تشریف دارن. بعععععععععععله قربونش برم با اون عبادت کردنش. رضوان جونی انشاالله خدا بابابزرگتو بیامرزه. مطمئن باش به دعا و خیراتت نیاز داره که اینجوری اومده به خوابت.
مامان ترنم
16 مرداد 92 12:37
چه خودم خودمي راه انداخته اين گل پسر شيرين.
مامان ترنم
16 مرداد 92 12:38
رضوان مي‌ري مكه بدون بچه؟؟؟ رادين اونومقع كجا بود ها؟؟؟؟ هر سري يه جا مي‌فرستي بچه‌رو؟؟؟


لیلا هیچوقت یادم نمیره...ما از مکه برگشتیم تو اتوبوس بودیم از فرودگاه بسمت اراک...که یکهو ساره اس داد...ترنم دنیا اومددددددددد
مامان ترنم
16 مرداد 92 12:38
روح آقا جونتون شاد.
مامانٍ توت فرنگی
16 مرداد 92 13:50
ای جونم با اون نماز خوندنت من عاشق شیرینی زبونی های رادینم خیلی خوب و دقیق می نویسی دلم می خواد بغلش کنم و محکم بوسش کنم شما از طرف من اینکارو بکن
کاکل زری یا ناز پری
21 مرداد 92 15:57
سلا به گل پسر شیطون بلای خوشگل خوش زبون خودمممممممممم رادین من عاشق لهجه حرف زدنتم که مامان مثل خودت تو وبلاگت می نویسهههههه .شما خوبین مامان رادینننننن دوستون داریمممممممم


قربونت...منم دوستتون دارم
مریم (مامان ارمیا)
22 مرداد 92 2:11
چقدر بامزه سجده کرده ، واقعا بچه ها معصوم و پاکن