رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

17 مرداد - تشویق

1392/5/17 23:40
نویسنده : رضوان
446 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم 

مامان فدات شه که تو از اون روزی که برنامه عمو پورنگو دیدی و عمو پورنگ شعر ( هر چی که رو زمینه هر چی تو اسمونه یه جور نشونه ای از خدای مهربونه... تشویق.... و بچه ها همه جیغ و دست میزنند) را خوند... و خدا را شکر ما ضبطش کردیم..همش تو خونه ادای عمو پورنگو در میاری و میپری بالا و پایین و این قسمت شعر را تکرار میکنی...

رادین : دست     دست...دست بزنید...

هر چی که یو زمینه هر چی تو آسمونه

در همین حین رادین بالا پایین پران میاد طرف ما و دستهای ما را که در حال دست زدنه با دو تا دست خودش محکمتر به هم میکوبه به نشونه دست زدن...( به تقلید از عمو پورنگ)

بعد هم لپهای ما را میکشه...

البته اوایل اشتباه میکرد و به جای لپ یا پوست گردنمونو میکشید یا گونه هامونو....   

یه جور نشونِه هی هَز خدای مِهَبونه .....پاتیـــــــــــــک....بعد هم جیغ از تــــــــــــــــــــــــه دل....

هر چقدر هم که میگیم رادین جان عمو پورنگ میگه...تشویق..

اما مرغ آقا رادین فقــــــــــــــــط یک پا داره....

از اونجایی که بچم عاشـــــــــــــق باب اسفنجی و پاتریکم هست..این قضیه مزید بر علت شده....

4.gif

گل من وقتی من و بابا در حال کار کردن با لپ تاپیم میاد کنارمون...

میره کناره بابا...

بابا :اجازه میدی دادین بی بینَم؟؟؟؟

بابا : تو رودربایستی میمونه و جواب بله را میده...

خلاصه گوشه لپ تاپ بچه ام دادین می بینه و بابا به کار خودش ادامه میده...

رادین:نه اینو دوست ندارم بزن فیلم بعدی....

دوباره دوست ندارم و

دوباره.........

بابا در شُرُف عصبانی شدن از دست رادین...

که یکهو آقا رادین دستشو به نشونه صمیمیت حلقه میکنه دور گردن بابا و یه نگاه تو چشمهای بابا...

بابا تسلیم میشه بدون هیچ گونه عصبانیتی....

حالا همین موضوع عینا واسه مامان پیش میاد...

در مرحله اخر رادین بجای حلقه کردن دستهاش دور گردن مامان...

سرش کوچولوشو میذاره روی پاهای مامان و با لحن بچه گونش میگه دُختِر خودمــــــــــــــــه....

و مامان اینگونه تسلیم میشه...

الهی فداش بشم...

گاهی اوقات بدون هیچ دلیل و یکهو میاد بغلم و صورتشو به صورتم میماله و بوسم میکنه و میگه دُختَرَم؟؟؟ و به من میگه بگو بـــــــــــــــله مامان.... 

یک شب بابا از رادین پرسید...دخترت کیه؟رادین:مامان

بابا: پسرت کیه؟ بابا منتظر جواب رادین که بگه بابا...

اما............

رادین: مَســـــــــــــا

بابا:یول

رادین:زبان

یک شب بابا رفته بود بیرون...

یکهو رادین به خودش اومد و گفت اِ پس بابا دووو؟؟؟

بعد خودش از این اتاق به اون اتاق دنبال بابا میگشت و در همین حین گفت آهان رفته سرکار...

بعد نگاهی به پنجره کرد و هوای تاریک جلب توجهش کرد و گفت نه هوا تاییکه...

پس بابا رفته زباله ببره....

بعد رو به من کرد مامان منم زباله ببرم...گفتم ببر پسرم...یکهو خودش گفت نه بی یون  هوا تاییکه ....باد میاد...بچم نمیدونم چرا تو اوج گرما هم از بادی که بیرون میوزه بدش میاد و سریع چشماشو میبنده میگه خاک میره...

راستی قضیه اسب سواری هنوز هم بر قوت خودت باقی است...

رادین:بابا اجازه میدی اسب شی؟؟؟ smiley-14.gif

بابا هم بی چون و چرا بله...

خدا نکنه یکی به دَمَر روی زمین خوابیده باشه فرقی نمیکنه کی باشه...بچم همه را به شکل اسب میبینه و میپره رو کمرش....

خاله مهسا دمر خوابیده بود و در حالیه که روزه بود و اصلااااااااا حال و حوصله نداشت  یکهو رادین محکم پرید پشتشو گفت اجازه میدی اسب شی؟؟؟؟؟؟

خاله مهسا:کلافه

رادین:نیشخند

 مامان و بابا چند روزه گوشی جدید خریدند....گوشی بابا بزرگتر از گوشیه مامانه...

حالا رادین گیر داده به گوشی مامانِ بیچاره...همش میگه اجازه میده میشکی (مشکی)کوچولو بدی من؟؟؟(آخه رنگشون مشکیه)

 

وقتی هم بهش میدم...پدر گوشی بیچاره را در میاره...گوشی قبلیم که از دست رادین داغون شد...حالا نوبت این بیچاره ا.......

گوشی بابا هم میشکی بزرگه ا...اما رادین جرات نداره از بابا همچین درخواستی داشته باشه...خوش به حال بابا....

اینم بابا و رادین در حال کار با گوشی...

بابا با گوشی خودش و رادین با گوشی مامان...نگران

الان داشتم نماز میخوندم...قبلش به بابا گفتم صدای تلویزیونو کم کن..بابا هم کم کرد...

منم شروع کردم نماز خوندن...حالا این وسط رادین دقیقه به دقیقه به بابا میگفت کمش کن...ساکتکمش کن...ساکتوقتی نمازم تموم شد و داشتم میرفتم دنبال کارهام...رادین رو به باباش کرد و گفت زیادش کن....مشغول تلفن

من:تعجب

بابا: خنثی

رادین:از خود راضی

فداش شم که متوجه شده بود بخاطر نماز گفتم کمش کنن....

و باز هم پسرم میخواد بزرگ شدن خودشو به رُخَم بکشه...

من در حال کار کردن با کامپیوتر...

رادین: مامان جیش دارم...

منم سریع بردمش طرف دستشویی و شلوارکشو در آوردم..

رادین:خُب تو برو کامپیوتر بازی کن...خودم میرم...

من:بذار کمکت کنم...

رادین:نــــــــــــــــــــــــَه...تو برو کامپیوتر بازی کن...

منم رفتم پای کامپیوتر و پسرم خودش جیششو کرد و بدو بدو کنان اومد کنارم...

من:وای من که نشُستَمت‌.رادین............

چند دقیقه پیش بازم برمت دستشویی...موقع بیرون آمدن...

بیرون نمیامدی که نمیامدی...بهم گفتی برو پیش مامی تا من خودم بیرون بیام...

چون دستشویی لیزه همش نگرانتم که خدایی نکرده لیز بخوری...

اما حس استقلال طلبی تو زورش بیشتر از احساس نگرانی مامانه...

سر سفره که میشینی... یکم تو بشقابت برنج میریزم و شروع میکنی به خوردن...یک قاشق را میخوری و بقیشم یه جورایی نابود میکنی که مبادا بره تو دهنت و سریع میگی مامان بَیَنده (برنده) شدم...دستِ شما درد نکنه.....

مامان فدات....

هر کسی هم که سر سفره باشه تو به محض اینکه ببینی بشقابش خالی شده...سریع داد میزنی...دیدی بَیَنده شدی..........آبروی طرف را میبری...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مرجان مامان اران
18 مرداد 92 17:20
عیدتون مبارک عزیز دلممممممممممممم
منا مامان کورش
18 مرداد 92 18:54
سلام عزیزممممممممممم رضوان جون عیدت مبارک رادین جونم عید شما هم مبارک
مامان ترنم
19 مرداد 92 9:52
کم کم غروب ماه خدا دیده می شود صد حیف ازین بساط که برچیده می شود در این بهار رحمت و غفران و مغفرت خوشبخت آنکسی ست که بخشیده می شود عید شما مبارک
مامان ترنم
19 مرداد 92 10:01
مبارك گوشي جديد رضوان جون. البته اگه رادين شيطون بلا بزاره.
مامان ترنم
19 مرداد 92 10:02
اين غذا خوردن رادين هم براي خودش يه پروژه‌اي شده ها.
نگاری
19 مرداد 92 13:41
ای جوونمممم بلبل زبون من عجب شیرین زبونیه خوشم میاد خوب کارشو بلده .بلده به دموقع خودشو لوس کنه
ساراکوچولو
20 مرداد 92 11:47
مرسی گلم..اگرتونستم یک عالمه ازرسم ورسومات جالب منطقه سیستان وبلوچستان یک پست حتما مینوسم
مامان بردیا
20 مرداد 92 17:36
سلام.دوستم.با کمی تاخیر عیدتون مبارک.طاعاتتون مقبول درگاه مهربان خدایمان. آپم.سر بزنید
مامان رضا جونی
20 مرداد 92 18:11
الهی بگردمت انقده شیرینی
راحله
20 مرداد 92 18:42
بخدا من عاااااشقشم عااااااااااااااااااااااااااااااااااشقشم میگم مگه قبلنا کیتی رو دوست نداشت؟ چی شد پس؟ الان فقط پاتریک و باب اسفنجی رو دوست داره؟
فرزانه مامان علی اکبر
20 مرداد 92 20:06
قربون رادین جونم بشم ممنون رضوان جون از اینکه به یادمی از اینکه دیر بهتون سر میزنم عذرخواهی میکنم آخه با گوشی به سختی میتونم کامنت بذارم راستی خاله رضوان جون شما تشریف بیار شمال قدمتون روی چشام رضوان جون برای منو پسرم دعا کن که این چند ماه باقی مونده به سلامت به پایان برسه دوستون دارم هزااااااااارتا، یه عالمه بوس واسه شما و رادین جونم
mamane radin
20 مرداد 92 23:53
salam aziiizam eydetoon mobarak aziiizam nemidonam in bab esfanjiii chi dare ke hame bacheha ashegheshan albateee bozorgtara ham badeshon nemiyad aziizam rozberoz shirintar mishan
mamane radin
20 مرداد 92 23:58
rastii aziizam ma goshfillo tebghe dastoor pokhtii ke dade bodii dorost kardam khealii alii shode bod vaghan dastet dard nakone


نوش جان...خانومی
عمو معین
21 مرداد 92 1:52
سلام رادین عمو؛ عموجون سرگرم کننده ترین وسیله باباته،آآی جذابه که نگو ،وقتی بابات یه چیز میگه تو برعکسشو انجام بده ،ای حال میده ، واسه منم که بچه بودم خیلی باحال بود
خاله مهسا
21 مرداد 92 16:36
خاله پسرته پس.... آره؟؟!!!!
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
21 مرداد 92 19:12
وای ک من عاشق شیرین زبونیهاتم. اگر پیشم بودی میخوردمت. ب افتخار شیرین زبونی دادین پاتیـــــــــــــــــــــــک/ خخخخخخخخخخخخخخخخخ
نگاری
21 مرداد 92 20:36
هنوز آپ نکردی مامانی؟
مریم (مامان ارمیا)
22 مرداد 92 2:02
خیلی بامزه بود ... قربون اون مغز کوچولوی فعالت بشم من بوووووووووووووس
رضوان
23 مرداد 92 17:31
سلام با افتخار لینک شدید خصوصییییییییییییی داریییییییییییی