رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

26 مرداد- اسکوتـــــــــــــر

1392/5/26 18:31
نویسنده : رضوان
375 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عمرم  kaartjehallohaai.gif

پسر خوشگلم...چند روزه از بس دست بچه ها اسکوتر و اسکیت دیدی هوس کردی تو هم داشته باشی...و همش میگی مامان اسکوتر بَرام میخری؟؟منم میگم بله گلم بذار بزرگتر بشی....

آخه الان واسه تو زوده قند عسلم....

یک روز رفته بودیم خونه خاله مهسا و تو با دیدن تی حسابی ذوق زده شده و به امر خطیر تمیز کاری مشغول شدی...ممنون پسرم... 

رادین در حال شیطونی خونه خاله جونش...

جونم واست بگه که چند روز پیش بابا زنگ زد به بابا بزرگ و هر کاری کرد تا تو باهاشون صحبت کنی...یک کلمه هم حرف نزدی که نزدی...

تا اینکه بابا خداحافظی کرد و چند دقیقه بعد تلفن زنگ خورد تو هم به هوای اینکه مهساست گوشی را برداشتی تا صدای بابا بزرگ را شنیدی گوشی را دادی دست منو دِ بدو ...رفتی...منم گوشی گرفتم و بابا بزرگ گفت زنگ زدم تا رادین خودش گوشی برداره و بتونم باهاش صحبت کنم...خلاصه بالاخره آخر سر فقط به بابا بزرگ گفتی دسته صندلیم شکست....

راستش افتادی رو صندلیتو و دستشو شکستی...

راستی اینم بگم که بعضی از کلماتی که اولشون ح یا ه تو خ تلفظ میکنی...

مثل همسایه=خمسایه

حمام=گاهی اوقات خمام و...

یکروزم رفتیم خونه مامی و مامی که در حال تمیز کردن کشوهای کابنتشون بود یکی از کشوها را درآورده بود که تووووووووو رفتی و تمام محتویات کشو را تو هال انداختی ...

 کباب زن مامی را آوردی و با ذوق گفتی آخ جون اسکوترررررررررررررر....

5 شنبه هم با مامان بزرگت تماس گرفتم و متوجه شدم 7 شهریور عروسی دختر خاله بابا (مهساجون) یا به قول تو مهسا بزرگه...به خاله مهسا میگه مهسا کوچیکه...دعوتیم و کلی ذوق کردم...

همون روز عمه منم بهم زنگ زد و گفت عروسی دختر عمم که دقیقا همسن منه 17 شهریور ماهه...خلاصه حسابی ذوق مرگ شدم...دو تا عروسی پشت سر هم...آخ جون... 

جمعه هم ناهار خونه فروغ جون دعوت بودیم و خاله افسانه هم اونجا بود ...تو هم حسابی آتیش سوزوندی...

اینجا اسکیت بُرد پانته آ جونو دیدی و گفتی آخ جوننننننننن....

لازم به ذکره که از اون موقعی که از پوشک گرفتمت ...فقط خونه مامی و خاله مهسا برده بودمت...و اینجا برای اولین باز بردمت مهمونی...اونم بدون پوشک...واسه همین برای احتیاط اول یه شلوارک پاهات کردم و بعد یه شلوار روش...تا اگه از دستت در رفت خطری فرشهای خونه خاله فروغو تهدید نکنه...که خدا را شکر بخیر گذشت...

رادین و بابا جونش..

بعدا نوشت:

الان برای چند لحظه تنهات گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه...تا وارد هال شدم تو با ذوق لپ تاپو که روشن بود و تو داشتی باهاش ور میرفتی را نشونم دادی و گفتی دی ای تِش کردم...(دی لیتش کردم)...گفتم چی؟دوباره تکرا کردی و گفتی صدا داد...دی ای تِش کردم...

اینم عکست در همون لحظه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

الهام مامان یسنا
26 مرداد 92 18:03
ماشالله گل پسر بامزه. قربونت برم که اسکوتر دوست داری با کباب زن هم بازی میکنی. یه کم زوده براش. خوش به حالت رضوان جون دو تا عروسی. بوس برای رادین عزیز
خاله مهسا
26 مرداد 92 21:02
اسکوتررررررررررررررر،کباب زن وااای که چقد خندیدیم
الهه مامان یسنا
27 مرداد 92 17:50
ای جانممممممممممممممم.....ما هم ازین اسکوتر های کبابی داریم بیا خونمون بهت بدم بازی کنی خاله جون هروقت اومدی اراک زنگ بزن ببینمت من اراکم
مامان ترنم
28 مرداد 92 11:47
چه اسكوتر جالبي...
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
28 مرداد 92 12:23
خخخخخخخخخخخخخ قربون دی ایت کردنت خاله. کلی کیف کردم از مطالب. مامانی برات اسکوتر میخره ولی الان خیلی کوچولویی قندم.
آی چیچک
28 مرداد 92 12:55
خداحفظش کنه
مرجان مامان آران
30 مرداد 92 1:45
اخییییییییی عزیزمممم خمامممممم
همیشه به عروسی عزیزمممم
قربون اسکوتر و بازی کردنتتتت


ممنون گلم
مریم (مامان ارمیا)
30 مرداد 92 5:41
هزززززززززززار ماشالله به رادین باهوووش...
همه کرا و حرفاتو یه عالمه دوست دارم ...مامان رضوان چه جالی میکنه باهات


واقعا عاشق حرف زدنشم
ساراکوچولو
31 مرداد 92 11:24
مرسی گلم بهم همیشه سرمیزنی...نمیدونم بعضی مواقع وبلاگ من پرببینده ولی بعضی مواقع کم میان سراغم...شما هم که همش شرمنده میکنید...عاشق رادین جونم..آرزو دارم سارا هم زودتر بزرگ بشه بیارمش پشت کامپیوتر دوستای خوب مثل شما رواز نزدیک ببینه...راستی اینقدر از پسرت کارخونه نکش
مامي كيانا
3 شهریور 92 12:51
اي جونم رادين در حال ارتكاب جرم اتفاقا چندوقتيه كيانا هم اسكوتر ميخواد همين چند روز پيش بابابش براش گرفت حالا تو پست جديد با اسكوتر ميايم