5 شهریور- تولد
اینروزا طولانی تابستون با وجود تو،،،، با وجود شیطنت هات و شیرینیات برامون راحت تر میگذره...
خدا را هزارررررر مرتبه شکر به خاطر وجود تو در کنارمون...
بریم سراغ شیرینیات...
برو ادامه مطالب...
پسرم از روزی که جناب سروان آمدن خونمون همش میگی بی ییم پیش نَتیم ... میگم متین اما میگی نه نَتیم
چند روز پیش خونه مامی بودیم و من بعد از ناهار چرتی زدم...وقتی بیدار شدم یکهوووووو اومدی بغلم و به خاله مهسا گفتی اینقدر مامانمو دوست دارم....
چند لحظه بعد دوباره رو به خاله کردی و گفتی دلم برای مامانم تنگ شده بود...
همش هم نگران بودی که نکنه بخوام دوباره بخوابم
بابا چند روز پیش بهت گفت رادین تو یار بابایی؟ تو گفتی نه من یار مامانمم..و اومدی بغلم ...قیافه بابا اون لحظه
تو روز چند ساعت یکبار هم میای بغلم میکنی و میگی دختر خودمه(اونم با عشق)...هر چقدر بابا اصرار کرد که اونم بغل کنی ...نکردی...که نکردی...
بازم بابا
چند روز پیش بهت گفتم رادین بریم اراک خونه معین؟گفتی نه
گفتم بریم خونه افسانه جون..گفتی:نه
گفتم بریم خونه یسنا...یکهو گفتی آیـــــــــــه...
خلاصه عصرش رفتیم خیابون که تو همش میگفتی خُب بی ییم خونه ترنم... خونه یسنااااا...
گفتم چشم بذار بریم اراک...
تا اینکه جلوی در یه خونه ایستادیم تا مامی که تو مغازه ای کار داشت بیاد ...
تو هم گیر داده بودی به زنگ خونه که میخوام کُمکِه (دکمه) بزنم...گفتم نه گلم زنگ خونه مردمه...تو گفتی نه خونه یسنااااِِِِ خونه ترنمهِِِ...زنگ بزن بی یمم خونشون...
گلم فردا تولد عمو سعید ا...تاریخ تولدش خیلی خوشمله 66.6.6 اما چون ما فردا شب ان شاا... میخواییم بریم اراک...خاله مهسا امروز ناهار دعوتمون کرد خونشون و عصرشم مراسم تولد و کیک خوران داشتیم...
اول تو فکر میکردی تولد خودته..اما بعد توجیه شدی و همش میگفتی تولد سعید اااا
خلاصه تو اول برای ناهار با عمو سعید رفتی پشت بام و جوجه ها را شما مردهای خونه درست کردید و...
دیگه ناهاری که دستپخت خودته...حتما خوردن داره....
اینجا هم عصر شده و مراسم تولد مبارک به قول تووو
دور دهن رادینوووووووووو بستنی شکلاتی خورده بود و خلاصه....
وای که چقدر کیکش خوشمزه شده بود...دست خاله مهسا درد نکنه...
اینجا هم در ِ جای لوازم آرایشی منو برداشتی و کردی کلاه ماشین پلیست...
میگفتی ماشین پلیسم از خَمام در اومده...موهاش خیسه....
کلاه بکنه سرش...
راستی 14 ام هم تولد دعوت شدیم....تولد ترنم جونی...هوراااااااا
بعدا نوشت:
الان ساعت11:44 شب ا و همین الان این اس ام اس از طرف دایی سهند (پسر خاله گلم) اومد...
عینا مینویسمش:
این عشقو بردار بیار اراک
بابا ترکیدیم
آخ چ دلم میخاد باش ی پیتزا بزنم...
منم جواب دادم:چه جالب فردا شب ایشاا... میایم...
دوباره جواب داد:
جدی؟!
عشقه منه به مولا
دارم میترکم
رسیدید ی اس بزن
از طرف من هم الان چ خوابه چ بیدار
ی بوسه آبدار ازش بکن
شب ب خیر
میبینی نفسم چقدر همه دوستت دارن و واسه دیدنت لحظه شماری میکنن...