رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

18 شهریور- عروسی

1392/6/19 12:10
نویسنده : رضوان
482 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم

پسر گل من امروز قرار بود با مامانش و مامی و خاله مهساش بره عروسی دختر عمه مامانش -هانیه جون-.....

عصر که مامانش داشت حاضر میشد کلـــــــــــــــــی ذوق مامانشو میکرد و دقیقه به دقیقه مامانشو بغل میکرد و میگفت دختر خودمه...و مامانشو محکم با دستهای کوچولوش تو بغلش فشار میداد...

وقتی مامان حاضر شد...رادین پشت مامان راه میرفت و دست میزد و میگفت مامان عروس شده...اوه

بعد میرفت جلوی مامان و میگفت با هم بی یَقصیم...

تا اینکه ساعت 6:30 رفتیم به سمت تالار ...چون اول قرار بود مراسم عقد انجام بشه و بعد هم شام عروسی و...

خلاصه که پسمل مامان در پوست خودش نمیگنجید که داره میره هــــــــــو هـــــــــــو کنه...

اما خب چشمتون روز بد نبینه...تو عروسی خبری از شلوغ بازی و هو هو های زیاد نبود...

کلا بیشتر جمع سن بالا بودند تا جوان...

در نتیجه آقا رادین که حوصله همچین مهمونی ایی را نداشت...شروع کرد به ساز مخالف زدن و از همان اوایل عروسی به مامان گفت سوییچ از مهسا بگیر بی ییم پی یاید(پراید) سوار شیم...بی ییم خونه...

وای که مامان طفلک چه ها کشید از دست این شیطون بلا...استرس

اینم بگم که چون بابای آقا رادین تهران تشریف داشتند...نتونستم رادینی را به قسمت آقایون رجوعش بدم...گریه

بقیه در ادامه مطالب

بله این عکس مربوط به اوایل مراسمه...

رادین منتظر بزن و برقص آنچــــــــــــنــــــــــــــانیه...

جالبه از اول که وارد تالار شدیم رادین میگفت بی یَقصیم...

بعد که دید از این خبرها نیست...کم کم حوصلش سر رفت و مامان را مجبور کرد تا ببرش تو حیاط که ماشین عروس را ببینه...

مامان که دید کلا رادین معذبه...

خب پیش خودش گفت شاید تو این لباسها راحت نیست...

پس لباسهای رادین ما عوض شد...

اما این موضوع هم فقط چند دقیقه ای رادین را آروم کرد و

باز هم رادین و مامان به حیاط تالار نقل مکان کردند...

رادین احساس کرد که کفشهاش اذیتش میکنند پس...

آخـــــــــــــــــــیش پاهای پسرم یکم هوا بخورن..خُبــــــــــــــــــــ

خلاصه دیگه بعد از اینجا من رادینو بردم تو تالار و رادین به بغل با خاله مهسا یکم حرکات موزون انجام دادیم...

رادین اصــــــــــــــــلا حاضر نشد از بغل پایین بیاد...میگفت من بغل تو باشم...تو هم اصلا نشین و فقــــــــــط برقص...

و موقع رقص هم اونقدر خوشحال میشد که از ته دلش جیغ شادی میکشید و می خندید...

خلاصه که یک دستی یکم رقصیدم تا رادینی شاد بشن....

بهش میگفتم رادین، عروسی کیه؟ میگفت عروسی عروس ِ گی گ ِ.....تعجب مشغول تلفن

خلاصه که بالاخره شام را خوردیم و روانه منزل عروس و داماد شدیم...

دیگه رادین سرمست و خوشحال....

چون عاشق ماشین سواریه..بچم..

اما خب خونه عروس در لحظات پایانی جشن یهو...

رادین همچین شد....

و بعد از اون خاله مهسا و مامان ، بدون دردسر یکم---- ق ِ ر ---دادند و بعد

پدر عروس چادر سر دخترش کرد و عروس روانه طبقه پایین خونه یعنی خونه خودش شد....

و یکم مامان چشمهاش خیس شد...چون یاد چادر سر کردن خودش تو روز عروسیش افتاد و دلش ی کوچولو گرفت...البته خب گریه  خود عروس خانم هم مزید بر علت شد....

امیدوارم دختر عمه عزیزم و همه جوانها خوشبخت باشند و شاد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مرجان مامان آران
19 شهریور 92 2:41
اخیییییییی عزیز دلممممم بی قصیممممممممم چه خوشگل شدی نازززززز نازیییی همیشه شاد باشید عزیزمممم ایشالا خوشبختتت بشن
سیمهدی
19 شهریور 92 7:30
سلام مامان رادین عزیز . اولا پسری نازی داری دوما از اینکه انقدر هوای رادین جان رو تو عروسی داشتی و تحمل بهونه گیری هاش رو کردی ازتون ممنونم .ایشاالله یه روزی پدر عروس رادین چادر سر عروس رادین جان بکنه و رواته خونه خودشون بشنراستش آخرای ماجرا دلم گرفت ولی خب همیشه برام این سئوال تو ذهنم هستش هر پدر و مادری ارزوی خوشبختی بچه هاشون رو دارن ولی چرا پس دختر روانه خونه بخت میشه گریه میکنند؟؟؟؟؟؟از طرف من رادین جان رو حتما حتما ببوس


خب گریه شون واسه اینه که جای دخترشون تو خونشون خیلی خالی میشه
مامان ترنم
19 شهریور 92 10:31
هميشه به عروسي عزيزم.
مامان ترنم
19 شهریور 92 10:32
چقدر دلش رقص مي خواسته. خوب خاله چرا تولد ترنم نرقصيدي؟؟
الهه مامان یسنا
19 شهریور 92 11:36
وای یاد اون عروسی افتادم که واست تعریف کردم خیلی بده که بچه ها اینجور موقع ها همراهی نمیکنن.
معصومه
19 شهریور 92 19:16
عزیزم من ممنونم که اومدی به وبلاگ من ولی محبت کن دوباره بیا ببین جاریم چی پیام گذاشته برام bardiyayenaze91.niniweblog.com
ساراکوچولو
19 شهریور 92 20:36
سلام..الان ساراجون داره عکسهای رادین نگاه میکنه ومن دارم بهش میگم عزیزم این رادین جونه واونم ساکت نشسته اینجوری نگاه میکنه
مامي كيانا
20 شهریور 92 9:14
عزيزم اين آدرس باغ پرندگان دقيقا همون آدرسي كه مامان پار سا جون برام فرستاده بود رو براتون ميفرستم آخه خودم خيلي وارد نيستم آدرس باغ پرندگان: اتوبان بابایی به سمت شرق،نرسیده به اتوبان شهید باقری.تابلوش هم همه جا هست
مامي كيانا
20 شهریور 92 9:16
هميشه به عروسي
قربونش برم كه اينقدر عاشق رقص
پسرك شيطون


ممنون
♥ نیم وجبی ♥
21 شهریور 92 1:18
همیشه به شادی گلم واای چه باحال که رقصیدن دوس داره فدات عزیزم
مریم مامان ارمیا
21 شهریور 92 4:15
قربونت بشم که بغل مامانی یقسیدی،آخه چرا خودت نیقسیدی خاله
رضوان جون عروسی دختر عمتون هم مبارک باشه>ایشالله که خوشبخت بشن.
ایشالله عروسیه رادین عسلی،ما بیایم قر بدیم


ایشاا...
مهسا
22 شهریور 92 14:18
اییییه. از دست این رادیییین. کشتمون بابا...
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
23 شهریور 92 16:04
عزیز خاله پس چرا نرقصیدی؟ خوش تیپ من ایشالا عروسی خودت
مریم
26 شهریور 92 17:20
مرسی که افتخاردادین و به ما سرزدین بااجازه تون میخوام لینک تون کنم فقط بگید دوس دارید با چه اسمی لینک بشید؟؟؟؟؟؟