رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

25 آبان - رادین و عزاداری حسینی

1392/8/25 18:55
نویسنده : رضوان
447 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس من

پسر نازم حدود ده روزه که چیزی واست ننوشتم...

راستش ما 5 شنبه 16 آبان رفتیم اراک تا دیشب...

واسه همین نتونستم وبلاگتو آپ کنم...

بذار از اول بگم...

یکشنبه گذشته ما مهمون داشتیم...دوستهای عزیز خودم ساره جون و لیلا جون و زنعمو لیلای شما بهمراه زهرا و سعید...

شانس اون روز ساعت 8 صبح بیدارشدی...و با سه تا مهمونهات اونقدرررررررررررررر بازی کردی که شب تا صبح از خستگی ناله میکردی...

زهرا و ترنم هم در حین شیطونی کردن پرده وسط خونه را به همراه چوب پرده اش کندند...

وای که چقدرررررررررررر خندیدیم..قهقههالبته بعد از اینکه مطمئن شدیم تو سر هیچکدومشون نیافتاده خدا را شکررر..

و اما این موضوع سوژه ای واسه تو شد که هر کس را که میدیدی با ذوق و شوق میگفتی

زَرا و تَرنم و سعید با توب بَپِر بَپِر کرد بعد زدند چوب پرده را شکستندددددد...

وای که خیلی قشنگ تعریف میکردی...

پشت تلفن واسه بابا هم تعریف کردی که بابا گفت عیبی نداره میام دعواشون میکنم که تو شاکی شدی و گفتی خودم دعواشون میکنمممممم...متفکر

اینم عکسش...

و اما سه شنبه که شب تاسوعا بود رفتیم بیرون اما حدودای ساعت 8 رفتیم و زود برگشتیم...فقط ی هیئت دیدیم که تو خیلی دقیق نگاهشون میکردی چون از پارسال که خیلی کوچیک بودی و زیاد متوجه نبودی تا حالا هیئت ندیده بودی...

ی موضوع جالب میدونی از اون هیئت به اون بزرگی با کلی زنجیر زن و طبل زن و کلی علم و چلچراغ...چه چیزیش نظر تو را جلب کرده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وانتی که وسط هیئت آروم حرکت میکرد و نوحه خون سوارش بودددددددددد...تعجب

میگفتی مامان برام ماشین میخری برم تو سینه زنا راندِگی کنم؟؟؟؟

دیگه از اون روزه هر هیئتی میبینی اول از همه دنبال ماشینشون میگردی و میگی پس ماشین هیئت دوووو؟؟؟

بعد از ماشین ...طبلهاشون بود که تو خیلی بهشون علاقمند شدی...

خیلی دوست داشتم واست طبل بخرم...اما اطرافیان گفتن اگه واسش بخری دیگه آسایش ندارید...دقیقه به دقیقه میخواد واست طبل بزنه و اعصابتو بهم میریزه...منم تسلیم شدم و واست نخریدم...

اما تو زرنگتر از این حرفها بودی و واسه خودت طبل اختراع کردی و کلیییییییییی سر و صدا کردی....کلافه

و اما طبل اختراعی رادین جونی واسه خودش....

روز تاسوعا بابا با خاله فروغ اینا از تهران اومدند...و ظهر رسیدند...

و البته بابا با ی گوشی خوشگل که واسه من خریده بود از راه رسید و کلی منو سورپرایز کرد چون روز قبلش کلی در مورد مارک گوشی و اندازه و ... از من سوال کرده بود و گفت به دوستم گفتم واست بیاره شنبه به دستت میرسه...

اما خب امروز به دستم رسیدخجالت با کلییییییییی بازی برای جنابعالی تا دست از سر گوشی بابا برداری...طفلی گوشی من...گریه

بعد از ناهار هم ما رفتیم ختم قران خونه عموی مامی و بابا رفتی خونه بابایزرگت تا کامپیوتر زهرا و سعید را درست کنه...

خونه عمو فرهاد خیلی پسر خوبی بودی و ساکت نشستی تا هممون قران خوندیم...

و البته تو با موبایل مامان کلی سرگرم بودی...

شبش هم رفتیم بیرون واسه دیدن هیئت...

چون کالسکه خودت اراک نبود با کالسکه بچگی های دایی سپهر بردیمت بیرون...

رادین و  دایی سپهر و البته کالسکه دایی سپهررر.

عاشق این عکستم....ماچ

صبح روز عاشورا باز هم رفتیم بیرون...

رادین و مامی...قلب

از اونجایی که عاشقققققققق ماشین پلیسی ...

بالاخره ی عکس از تو و عشقت انداختم...نیشخند

صبح چون تو دیر از خواب بیدار شدی...تا بیدار شدی سریع رفتیم بیرون واسه همین اولش همش خواب آلو بودی تو این عکس کاملا مشخصه...چشمک

بعدا نوشت:

مامی:رضوان بیا سیب زمینی را با این چاقو ا پوست کن ...

من:نه بابا دستم میبره

رادین:مامی دست مامانم میبره....

مامی:بابا بیا ببینن

رادین:مامی !مامان دو خترمه...با چاقوا دسش میبره دیگه...قهر

من:نیشخند

مامی:کلافه

محرم ماه بالیدن است نه نالیدن.....

تمرین خوب نگریستن است نه خوب گریستن....

نماد شعور مذهب است تا شور مذهب....

منتظران مهدی به هوش باشند....

حسین را منتظرانش کشتند...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان بردیا
25 آبان 92 17:44
ای جــــــــــــــــــانم.خوشگلم عزاداریت قبول. پسر نابغه
مامی
25 آبان 92 18:07
عزیز دلم عزاداریت قبول
مامی
25 آبان 92 19:02
پسره پرو دست مامان می بره؟
پریسا
25 آبان 92 20:10
جیگر طلا
مرجان مامان آران و باران
26 آبان 92 3:49
عزاداریتون قبولللللل با این حرف زدنششششششششششش چه تیپی زده
راحله
26 آبان 92 15:11
سلام عزیزممممم عزاداریهاتون قبْول بْاشه چه بْامزه کالسکه دایی رو هنوزم دارین و دایی مردی شده واسه خودششش...رادینموو ببوسش که خیییییییلی دلم تنگ شده بود براش
یاسمن
26 آبان 92 16:15
سلام عزیزم رادین جون خوش به حالت مامان به این خوبی داری ها همش رفتی بیرون مارو هم دعا میکردی ما جایی نداشتیم بریم التماس دعا رضوان جان
مامان ترنم
27 آبان 92 8:07
رضوان بالاخره كار خودت رو كردي و عكس بچه‌ها با پرده افتاده رو گذاشتي.
رضوان
پاسخ
مامان ترنم
27 آبان 92 8:08
عزاداريهات قبول رادين كوچولوي نازنين.
مامان ترنم
27 آبان 92 8:09
رضوان مي‌ترسم اين پسر تو با اين همه علاقه‌اي كه به ماشين داره ، بالاخره بشه راننده تو جاده‌ها با يه شكم بزرگ و يه سيبيل پهن و يه دستمال يزدي دور گردن و.....
رضوان
پاسخ
لیلااااااااااااا
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
27 آبان 92 17:34
وای من فدای تو ک طبل اختراع کردی خخخخخخخخ این فسقلیها تا خونه رو نریزن ول کن نیستن پرده ک چیزی نیست گوشی جدید مبارک دوست جونم.
رضوان
پاسخ
ممنون گلم
نگاری
27 آبان 92 18:39
اخییییی عزاداریت قبول فسقل من مشخص از افتادن پرده شاکیه
رضوان
پاسخ
آره واقعاااااااا
الهه مامان یسنا
28 آبان 92 9:43
من اینجا نظر گذاشته بودم مطمئنم اما نظری نیامده
کاکل زری یا ناز پریییی
29 آبان 92 11:01
عذا داری ها قبول باشه عزیزم انشاالله ما رم دعا کردی دیگه... تو اون عکس از قیافه نی نی ها معلومه یه خرابکاری کردن گوشیتونم مبارک باشههههه .راستی متنی که اخر نوشته نوشتی عالییییییییی بود
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
30 آبان 92 4:35
عزا داری ها قبول ایایا هم ماشین پلیس و اتش نشانی رو خیلی دوست داره از دست این وروجک هااااااااااا
دایی نی نی ها
1 آذر 92 17:50
باسلام وتبریک به خاطر وبلاگ قشگتون اگه وبلاگ نی تون ازاین هم زیبا تر بشه این کار به ما بسپارید ساخت آلبوم عکس نی نی شما از یک ماهگی تا الان وحرکت عرضی اون در بالای وبلاگ برا مشاده بازدید کنندگان درضمن اگه دوس دارین لینکدونی عکس نی نی هم داشته باشیددروبلاگ طرف چپ پایین و تکون خوردن عکس با رفتن موس روی عکس همه این کارها فقط با 5تومن برای مشاهده نمونه کارها به وبلاگ ما مراجعه کنید نحوه گرفتن پول بصورت شارژ میباشید که بعداز تحویل سفارش گرفته میشود چنانکه قصده سفارش دارید در بخش نظرات وبلاگ به ما اطلاع بدین یا بصورت ایمیل باما در تماس باشید ramin_9515@yahoo.com
مهسا
2 آذر 92 17:36
متن آخر خیلی قشنگ بود