رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

5 آذر- هنرهای مامی جون برای رادینی

1392/9/5 19:44
نویسنده : رضوان
499 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس طلاااااااا  ماچ

گلم امروز عکس وسایلی را که مامی زحمت کشیدن و برات بافتن را بذارم...

البته تمومشون اینجا نبود تا عکساشونو بندازم...

بعضی هاشون اراکن...

وای که چه دردسری داشتیم سر ماشینها و چراغ راهنمایی این سویشرت و شلوار...

نمیذاشتی مامی بدوزشون میگفتی میخوام باهاشون بازی کنم...

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

واقعا دستتون درد نکنه مامی مهربون...ایشاا... رادین بزرگ که شد سعی میکنه مهربونیهای شما را حتما جبران کنه...قلبقلبقلبقلب

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

حالا بریم یکم از شیرین زبونیهای رادین را هم چاشنی این پستمون بکنیم...

پسرم چند روز پیش با هم رفتیم بیرون و ی نیم چکمه واست خریدیم...بگذریم که تو مغازه میگفتی هیچکدوم از کفشهاشو دوست ندارم فقط کفش خودمو میخوام(همونی که پاهات بود)

اما خوب با مشورت با مامی یکی را انتخاب کردیم و دور از چشم تو خریدیم ...

اما وقتی تو خونه دیدیشون...گل از گلت شکفت و کلی ذوقشو کردی...

وقتی بابا از سرکار اومد دیدم داری به سختی کفشها را پاهات میکنی که البته نتونستی و خودم کمکت کردم...بعد رفتی جلوی بابا و گفتی بابا خوشگل شدم؟؟؟

اینم کفشت شماره کفشتم شده 25...کفش تابستونیت 23 بود...

البته 24 هم اندازت بود اما خب وقتی بخوای باجوراب ضخیم بپوشی باید یکم کفش واست راحت باشه دیگه...

مبارکت باشه عشقم...قلب

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

چند روز پیش از خواب بیدار شدی و کلی هراسون بودی...گفتم چی شده پسرم...گفتی مامان آقاهه دووو؟؟

گفتی خواب دیدم آقاهه را با تفنگ کشتم و از آقاهه دود بلند شد...

وای منو میگی....تعجب

تا چند دقیقه میترسیدی بیای تو هال میگفتی آقاهه اونجاست...افسوس

افسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوسافسوس

بازم چند روز پیش دیدم داری تو خواب گریه میکنی...هر کاری کردم ساکت نشدی...

به سختی بیدارت کردم و گفتم گلم داشتی خواب میدیدی...

بیدار شدی و گفتی مامی دووو؟

خلاصه که خواب دیده بودی که تو داری کارتون مورد علاقه اتو میبینی و مامی یهو تلویزیون را خاموش کرده و واسه همین تو اونجوری تو خواب گریه میکردی... لبخند

لبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخندلبخند

دیروز از خونه مامی دو تا از مهرهای نمازشونو برداشتی با خودت آوردی خونه و میگفتی اینا فرمونهای ماشین منن... از دست توووو اوه

یکی از مهرها روش عکس حرم امام رضا بود...به اون میگفتی فرمونم که روش عکس خونه امام رضاا...

خلاصه که یکی از مهرها شکست و کلی با چسب به هم چسبوندمشون...

و تو که مهر چسب زده به مذاقت خوش نیامده بود را آوردی طرف من و گفتی بیا مامان اینم هدیه به شماااا کلافه

خلاصه که مهر به دستت میگرفتی و تو خونه مثلا رانندگی میکردی...یکهو می ایستادی و میگفتی چراغ راهنمایی قرمزه...چند ثانیه بعد میگفتی حالا زرد شد و ...حالا سبز و دوباره به راهت ادامه میدادی...خنده

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

یکروز هم که از دستشویی درآمدی تا شلوارتو بکنم پات....بابا دیدت و گفت زود شلوارتو بپوش آبرومون رفت...

وای که تو گیر دادی دووو آبروتون؟؟؟ آبروتون دووو؟؟؟(جالبه میگفتی آبروتون  نه آبرومون) قهقهه

قهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقههقهقهه

ی مسئله جالب...

هر موقع که ما مشغول تماشای تلویزیون هستیم و تو میخوایی ی جوری  توجه ما را به خودت جلب کنی...

میگی مامان تلویزیون و کمش کن الان خمسایه میاد دعوامون میکنه هاااا...مشغول تلفن

دیشب داشتم فیلم زمانه را نگاه میکردم و تو مدام با بابا صحبت میکردی منم فقط گفتم هیس و صدای تلویزیون را زیاد کردم...یکهو نگاه کردم دیدم تو دراز کشیدی رو زمین و صورت خوشگلتو گذاشتی روی فرش و با من قهر کردی....

وای نمیدونی چقدرررررررررررر نازتو کشیدم تا باهام آشتی کردی...میگفتی من از دست شما ناراحت شدم...چرا گفتی هیس...چرا صدای تلویزیون زیاد کردی خمسایه دعوامون میکنه...مشغول تلفن

مشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفنمشغول تلفن

عکس برگردونتو که مامی برات خریده را دیدی و گفتی اااا اینو مامی برام خریدیه دستش درد نکنه مامی....قلب

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

پنجشنبه گذشته خاله فروغ اینا شام مهمونون بودن و تو اینقدررررررررررررر ذوق کرده بودی و میدودی و شعر میخوندی که خاله همینطوری مونده بود میگفت اراک که میبینیمت اینقدرررر انرژی نداری که اینجا داری....

اینجا هم قبل از اومدن مهمونهاست و تو مثلا پلیس شدی(با کلاه سایبان دارت) و داری کمک مامان میکنی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

رضوان
5 آذر 92 21:10
واااااااااااااای عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم رادین جوووووووووووووون قربون قهر کردنت الهییییییییییییییییییییی عزییییییییییییییییییییییییزم خداکنه دیگه خوبای بد نبینی
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
6 آذر 92 3:48
چه لباسهای قشنگی دستشون درد نکنه
مهسا
6 آذر 92 14:44
دست مامی درد نکنه که اینقد زحمت کشیده... خمسایه اصلا هم دعوا نمیکنه رادینننن. والا...
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
6 آذر 92 15:32
یکی از یکی خوشگلتر. ممنون مامی هنرمند. کارهاتم ک عشق منه. مخصوصا آبرومون خخخخخخخخخخ
عالمه مامان امیرحسین
6 آذر 92 15:49
به به چقدر هنرمند منم عاشق بافتنی هستم اما پسریم وقتی واسم نمیذاره
رضوان
پاسخ
ممنون خانومی...اما خب اینا هنرهای مامان منه...نه خودم...من اینقدرا هم هنرمند نیستم
مادرمحمد
6 آذر 92 21:15
شلام عزیز جون اومدم به وبتون سر زدم خوشم اومد اگه مایل باشید لینک تبادل داشته باشیم. حتما بهم سر بزن منتظرت می مونم
الهه مامان یسنا
7 آذر 92 10:49
واییی چه لباسهای خوشگلی خوش به حالت رادین جون کاش منم ازین مامی ها داشتم رادین چقدر تو عشق ماشینی آخه!! با هر چیزی واسه خودت فرمون ماشین درست میکنی
مامان فهیمه
7 آذر 92 16:37
وای عزیزم چه بافتنیای قشنگیماشالله به مامان جون هنرمندماشالله,این دستای هنرمندو باید طلا گرفت,خدا حفظشون کنه نیم پوت رادین جونم مبارکش باشه خیلی قشنگه آخی نازی چه خوابای اکشنی میبینه چقدم عشق ماشین و رانندگیه و قوانینم رعایت میکنه چقدم که شیرین زبونه ماشاللهزنده باشه
رضوان
پاسخ
ممنون از لطفتون خانوم گل
راحله
8 آذر 92 7:50
دست مامی درد نکنهههههههههههههههه چقدر زحمت کشیده چه لباسای قشنگی بافته وای مردم از خنده از دست این گل پسر با این شیرین زبونیش آخرش میام یه گاز از لپش میگیرم
مامان ترنم
10 آذر 92 13:10
واقعا دست مامي در نكنه. ماشاا... به اين همه هنر . يكي از يكي قشنگترهه به خدا. رضوان ياد بگير يه كم....
رضوان
پاسخ
ممنون...والا راست میگی منو هنررررررر
مامان ترنم
10 آذر 92 13:11
رضوان جون حتما بايد خمسايه بياد اعتراض كنه كه صداي تلويزيون رو كم كني؟هااااا؟؟؟؟
کاکل زری یا ناز پریییی
11 آذر 92 18:12
کپشتتتتتتت مبارکککککککککک چه خوشجلنننننننن چه لباس هاییییییییی دست مامانی درد نکنههههههههههههه خیلی خوشکل شده لباس ها به سلامتی بپوشی
مامان پريسا خانوم
11 آذر 92 22:07
خيلي لباسهاي قشنگي بافتن دستشون درد نكنه يعني با دست بافتن يا ماشين خيلي قشنگن
رضوان
پاسخ
ممنون عزیزم...همشون کار دستهای هنرمند مامانمه