7 آذر- قهر نكن عشق من، قهر تو آتيشمه
سلام نفسم
ساعت 8:30 شب رادین در حال تماشای فیلمهای خودش در لپ تاپ بغل بابایی خوابش برد....
ساعت 11 شب رادینم بدو بدو از تختخوابش پایین اومد از کنار بابا رد شد و بدو بدو با شادی اومد طرف من..
یکهو چشمش به من افتاد که پای لپ تاپ بودم...
بغض کرد و رفت کنار دیوار....
ریز ریز غُر میزد...
رفتم کنارش....قربون صدقه اش رفتم....
رادینم آب میخوایی؟
رادین:نـــــــــــــــه
.
.
.
یکهو با قهر رفت طرف تختخوابش...بغلش کردم که یکهو گریه کرد....
گفت شمارا دوست ندارم....شما را نمیخوام...
گفتم بابا را چی ؟میخوایی؟
رادین:نــــــــــــه...
از بغلم بیرون اومد و رفت تو تختخوابش....
بابا گفت بذار به حال خودش باشه .... خودش حالش که جا اومد میاد...
من نشستم پای وب....
اما دلم طاقت نیاورد....
چند دقیقه بعد رفتم کنارش...
گفتم رادین من دوخترتم ...منو دوست نداری...
رادین با بغض نـــــــــــــه
یکهو رادین گفت کلاهتو در بیار ...دوختر من کلاه نداره...
بــــــــــــــــــــله تازه متوجه شدم که چون من بخاطر خیس بودن موهام روسری سرم بوده آقا رادین که کلا از روسری متنفـــــــــــــــــره...خوشش نیامده و تمام این مدت از این قضیه ناراحت بوده...
بعد از درآوردن روسری...
رادینم همون رادین همیشگی شد و اومد کنارم...
وای که چقدر برام سخت بود قهر کردن عشقم...هر چند ،چند دقیقه بیشتر نبود...
اما غم عالم به دلم نشسته بود...
رادینم نفسم دیگه هیچ وقت با مامان قهر نکن باشه؟؟؟
آشتی آشتی.....
کلاف دوسالگی ات را دست گرفته ام....تو هلش می دهی و من پشت سرت می پیچانم....گاه از دستم در می رود...اما می دَوم که گم اش نکنم....باز می گیرم دستم و باز می پیچم....
تو هرچقدر می خواهی دوسالگی کن..که به انتهایش نزدیک شدی...من هستم...خودسازی می کنم...می خوانم و گوشهایم را تیز می کنم....بهترین راه را از نظر مادرانه ام انتخاب می کنم و جواب می گیرم...با هم روزگار خوشی داریم...روزهای دانایی! که اگر ندانیم کلاهمان ...
رادینم! ما دوساله شده ایم...کمی کوچکتر از تو....تا درکت کنیم ، همراهت باشیم...ببخش اگر گاهی بزرگ می شویم و توی 2ساله را 20 ساله می پنداریم...دست خودمان نیست...بگذار به حسابِ آدمیزادی و جایز الخطا بودنمان!
دوساله ی مهربانِ...مهربانِ...مهربانم!
به وجودت افتخـــــــــــــــار می کنم...به حضورت می بالم ...به نفس هایت زنده ام ... به نگاهت معنا گرفته ام ...
و برای هر نفس تو
بوسهای بنشانم به طعم ِ ...
هرچه تو بخواهی
نفسم به تو بند است
بند دلم پاره میشود که نباشی
انگشتهایت را پنجره کن
و مرا صدا بزن
از پشت آنهمه چشم
....
باش شیرینیِ عمرم!