رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

13 آذر- بزن قدش

1392/9/13 14:07
نویسنده : رضوان
497 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم،نفسم

اول از همه اینو بگم که تمام مطالب این پستو تایپ کرده بودم و آماده ارسال بود ی لحظه رفتم تو آشپزخونه تا آمدم دیدم تو لپ تاپو خاموش کردی...

اینقدرررررررررر عصبانی شدم که نگو....

تو هم که فهمیدی از دست تو ناراحتم معذرت خواهی کردی...

اما خب با این سرعت کند اینترنت...واقعا اعصابمونو بهم میریزه...دیگه...

خلاصه پسرم این عکسو ببین چقد قشنگه...

دست تو و بابایی..

دیشب داشتی به خیال خودت با یسنا تلفنی صحبت میکردی...

کلی حرف زدی ...گاهی اوقت میگفتی ااا چرا گوشیو بر نمیداره...

ااا چرا اشغاله....

خلاصه بابا سریع دوربینو آورد تا ازت فیلم بگیره...

اما تا بابا را دیدی دیگه تصمیم گرفتی تا با فرمون ماشین فلزیت که تازگی از توش درآوردی...ماشین بازی کنی...

اونقدر قام قام کردی و بابا ازت فیلم گرفت...البته ب سفارش خودت که همش میگفتی بابا فیلم بگیر دیگه...خلاصه در همین حین بود که افتادی زمین اما اصلا به روی مبارکت نیاوردی و بازم به بازیت جلوی دوربین ادامه دادی(عجب بازیگر خوبی هستی هااا) اما بعدش موقع خواب با بغض گفتی مامان دستم اوف شده نگاه کردم دیدم دو جای دستت پوستش یکم بلند شده...گفتم کی اینطوری شد...گفتی همون موقع که افتادم زمین...

کلی بوسش کردم و بهش کرم زدم تا یکم آروم شدی...

امروز صبحم که مامی اومد خونمون تا رسید گفتی: مامی بابام اینقدررررررررر فیلم گرفت که نگووووو بعد افتادم زمین و دستم اووف شد....

نگاه کن ماشینتو رو مبله....

اینم همون فرمون کذاییه...کلا تموم ماشینهای اسباب بازیتو داغون کردی تا فرمونشون در بیاری...آخ

مامی برات پاکن جدید خریده که خیلی دوستشون داری...

سوار ماشین و قطارت میکنی و کلی باهاشون حال میکنی...

یکروز داشتم باهات بازی میکردم و قرار بود پیدات کنم...بالاخره  تو اتاق پیدات کردم...تو هم کلی ذوق کردی و اونقدر هول شده بودی که بلند بلند میخندیدی و میگفتی : چطوری خودمو پیدا کردی؟؟؟؟

نیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند

مامی میخواست ازت عکس بندازه اما تو ا شیطون بلااااا ی لحظه آروم نمیشدی...

تا اینکه بالاخره فرار کردی و در حین فرار میگفتی :ولش کن مامی بی خیال....نیشخند

نیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند

از دیشب تا امروز صبح هوا حسابی ابری بوددد و حسابی هم بارون اومد...

من عاشق صدای بارونم ...مخصوصا موقع خواب و صدای چیک چیک بارون که رو کانال کولر میخوره...

باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه

خانه ام کو خانه ات کو ؟
آن دل دیوانه ات کو ؟

روزهای کودکی کو ؟
فصل خوب سادگی کو ؟

یادت آید روز باران ؟
گردش آن روز دیرین ؟

پس چه شد دیگر کجا رفت
خاطرات خوب و رنگین ؟

در پس آن کوی بن بست
در دل تو آرزو هست ؟

کودک خوشحال دیروز
غرق در غم های امروز

یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد

باز باران باز باران
می خورد بر بام خانه

بی ترانه بی بهانه
شایدم گم کرده خانه..

بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی خواه تیره خواه روشن

هست زیبا هست زیبا هست زیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامی
13 آذر 92 13:51
قربون صبوریت برم
mamane radin
13 آذر 92 17:46
مرجان مامان آران و باران
13 آذر 92 20:40
سلام عزیزممممممم خوبید؟ اخی نازیی قربونت برممممممممم خیلی خندیدم گفت چطوری خودمو پیدا کردی قربون شیطنتت
مامان زهرا
14 آذر 92 15:33
ماشاالله چه شیطنتای بامزه ای داره رادین جون دلم خواست نی نیم زودتر دنیا بیاد باهاش بازی کنم
راحله
18 آذر 92 9:31
قربووون پسر گلمممممم ماشینهای رادین فرمون ندارن ماشینهای هوراد چرخ ندارن چقدرررر شعری که گذاشتی زیبا بود منو بررررد به بچگییییی
الهه مامان یسنا
18 آذر 92 13:39
ای جانممممم چطوری خودشو پیدا کردی!!!!! قربون صبرت عزیزم. ایشالا همیشه تو زندگیت صبور باشی و مهربون مثل دنیای قشنگ کودکیت.
مامان پارسا و پوریا
18 آذر 92 16:00
مکالمه بچه ها تو این سن خیلی جالبه ممنون بابت شعرت که خاطرات بچگی رو زنده کرد
مامان ترنم
21 آذر 92 8:29
چقدر پك كن‌هاش خوشگله. دست مامي درد نكنه با اين همه زحمتي كه براي رادين مي‌كشه.
زهرا
21 آذر 92 15:01
با این شعر اشکمو درآوردی.مرسی که به مهسا خبر دادی