20 آذر--- رادین ِ کَـــــــــــــــــلَــــــــــــــــــــک
سلام نفسم...همه کس و کارم
پسرم اینروزا تو درست دست میذاری رو نقطه ضعف من و از این موضوع به نفع خودت استفاده میکنی...
دو تا موضوع یکی خوردنته و یکی جیش کردنته...
چند شب موقع خواب وقتی که من خواب خواب بودم (البته اوایل شب) منو بیدار میکردی که مامان بریم عسل بخوریم کباب بخوریم ...من گرسنمه...
و بالاخره با هم میرفتیم آشپزخونه و بهت ی چیزی که باب میلت بود میدادم تا بخوری...
و اوایل واقعا که گرسنت میشد میگفتی و درست میخوردی و بعد میخوابیدی...
یا اینکه گاهی میگفتی جیش دارم...من با سرعت برق از جام بلند میشدم و سریع میبردمت دستشویی...
اما خب چند روزه که دیگه کلک میزنی به منو بابا...
شبهایی که خوابت نمیاد الکی میگی گرسنمه...منم مث همیشه میبرمت آشپزخونه و ی چیزی میدم بخوری...اما میبینم تو ی کوچولو رد گم کنی میخوری و بقیشو نمیخوری و با ذوق و شوق شروع میکنی بازی کردن و تعریف کردن برای من...
وقتی هم من میگم گرسنت که نیست برین بخوابیم ...یکهو ناراحت میشی و میگی گرسنمه هاااا...اگه نخورم گرسنم میشه هاااا... من ناراحت میشم هاااا...
منم تسلیم میشدم و بازم چند دقیه ای بخاطر تو صبر میکردم....
قیافه رادین موقع کلک زدن...
همین دیشب...به بابا گفتی جیش دارم...
بابا بردت دستشویی چند دقیقه بعد
بابا:رادین تموم شد بریم..
رادین:نه هنوزم مونده و شروع کردی به تعریف و سوال کردن از بابایی..
بابا هم که خیلی خسته بود و خوابش میامد.. عصبانی شد و تو را تو دستشویی گذاشت و رفت تو تختخوابش و خوابید...
منم اومدم سراغت و بالاخره بردمت تو تختخواب...
تو که دیدی این پروژه ات با شکست مواجه شده...
به من گفتی مامان بریم تو آشپزخونه گرسنمه...بهم ساندویچ بده..تا حالا حتی یک بارم لب به ساندویچ نزدی هااا)منم که دستتو خونده بودم...گفتم بگیر بخواب صبح بهت میدم...
و تو بالاخره تسلیم شدی و بعد از کلی قلت زدن خوابیدی...
یک شب که داشتم بهت شام میدادم ...دیدم نمیخوری...همین طوری غذاتو گذاشتم رو زمین و رفتم سراغ لپ تاپ...بابا شروع میکنه به جمع کردن ظرف غذای تو...
یکهو صدای اعتراض تو بلند شد....
مامان بیا تا بابام غذامو نبرده...بخورمش...
من و بابا:
منم اومدم با خوشحالی...
اما بازم تو لب نزدی...
رادین:مامان دوخترم آب میخوام...
مامان:چشم گلم
رادین:ممنون دوخترم
بابا:باخنده ...چه برای همدیگه نوشابه هم باز میکنن...
رادین:بابا به چی میخندی؟به اینکه یه رادین ناز نازی دارید؟؟؟
بریم سراغ عکسهااا...
اینجا داری برنامه های شبکه هد هد میبینی...
یکی از نوحه های که این شبکه میخونه را دوست داری...و با بچه که میخونه همصدا میشی و یا حسین یا حسین میگی و سینه میزنی....
ما هم سر این نوحه حق عوض کردن کانال و حتی صحبت کردن نداریم...
و سینه زنی شروع میشوددد...
و البته...این یکی عکس...
به نظر شما رادینی رو چی نشسته و داری با میشکی بزرگه بازی میکنه؟؟؟
اونم با افتخاااااااااررررررررر
بـــــــــــــــــــــــله روی سطل زباله اتاقش...
یک روز هم من لوازم خیاطی را آوردم دم دست تا دکمه های بافتی که مامی زحمت کشده و برای من بافته را بدوزیم...
که رادین نمیدونم این چند تا دکمه را از کجا گیر آورده بود...
یکهو دیدم صدای تکبیر گویی رادین خان بلند شد...
با صدای بلند الله ابکَر...الحمد....(بقیشو بلد نیست)
بله با این صحنه مواجه شدم...
منم از همه جا بی خبر شروع کردم به جمع کردن دکمه ها...که رادین صدای اعتراضش بلند شد...اینا مهر نماز لاک پشت و خرگوشم هستن... بهشون دست نزن...
یکروز هم مامی که خونه ما بود و یکم حلوا درست کرده بود از همه جا بی خبر...حلوا را ریخته بود تو بشقاب رادین...
رادین با دیدن بشقابش...یکهو ناراحت شد و گفت ...حلوا را از توش بردارید...الان گاوه ناراحت میشه...
ما:
اینم بشقاب گاویش...