27 آذر - بَیــــــــــــــــــا چـــــی؟؟؟
سلام میوه بهشتیم
پسر گلم اینروزا تو با سوالات پوستمونو عملا کندی...
رادین:ماما چیا آقا هه (تو کارتونش) غذا نمیخوره؟
مامان:خب سیره
رادین:بَیــــــــــــــــــا چـــــی؟؟؟
مامان:حتما قبلا غذاشو خورده..
رادن:بَیــــــــــــــــــا چـــــی؟؟؟
مامان:گرسنش بوده خورده دیگه...
رادین:بَیــــــــــــــــــا چـــــی؟؟؟
مامان: نمیدونم
رادین:ناراحت میشه و با بغض میگه چیا(چرا) میگی نمیدونم...
مامان:
پسرم همه سوالات همین حالتو داره و من درمونده شدم از پاسخگویی به جنابعالی...
بابا خیلی بانمکه...وقتی سوالات به انتهاش میرسه و همش میگی بَیــــــــــــــــــا چـــــی؟؟؟ بابا میگه برای اینکه من تمیزم....(شعر حسنی نگو را میخونه و تو دیگه چیزی نمیگی....
چند روز پیش من در حال کار کردن با لپ تاپ بودم رادین اومد کنار من نشست ...
رادین: مامان اجازه میدی برام رادین بذاری؟
مامان:بله...
خلاصه نشستی به تماشای فیلمهای مرداد ماهت...که یکهو چشمت افتاد به هواپیمای پر از اسمارتیزت که اونروزا برات خریده بودم...وای که هوس کردی...بد جوووور حالا کار هر روزته که میشینی و فیلمهای قبلتو میبینی و خیلی چیزا دیدی و چیزی نگفتی...اما اینو دیگه میخواستی...
اصرار میکردی که برام هواپیما بخررررر...اینقدرم به رادین توی فیلم حسودی میکردی ...من و مامی کلی خندیدیم...گفتم ببین تو رو خدا ...خدا رحم کرده خودش داشته و از بس باهاش بازی کرده داغونش کرده...
خلاصه که بهت قول دادم رفتیم بیرون برات بخرم...
حالا رفتیم خیابون...وارد هر مغازه ای که میشدیم...رادین خان سوال میکرد...مامان هواپیما خریدی؟؟؟
خلاصه که رفتیم رفاه...اما گفتن تموم کردن هواپیماشو...تو کلی ناراحت شدی و ماشین پلیسشو برداشتی...داشتی باهاش بازی میکردی که همونجا هنوز پولشو حساب نکرده از دستت افتاد زمین و تمام فروشگاه پر شد از اسمارتیزهایی که داخل ماشین بود...
تو هم شاکی شده بودی چرا ریختن...بریزشون تو ماشینم...خلاصه کلی برات توضیح دادم اینها کثیفن...
خلاصه با ماشین پلیس خالی از محتویاتش آمدیم خونه...اما مهم ماشین پلیس بود نه اسمارتیز...
تو هم دقیقه به دقیقه ماشینتو بووووووس میکردی و میگفتی :مامان ممنون که برام خریدی...
و من تو دلم قند آب میشدددد...
صبح فرداش تا بیدار شدی رفتی سراغ ماشین پلیست و بازم گفتی: مامانی دستت درد نکنه اینو خریدی ..چِگَدَم (چقدرم) خوشگله....
فدات بشم شیرینم...
دیشب من داشتم تلویزیون تماشا میکردم تو هم اومدی پیشمو و اصرار پشت اصرار این سی دی مو بذار ببینم...منم واسه اینکه دست از سرم برداری گفتم این سی دی را باید بذاریم تو کامپیوتر بعد بریزیمش رو فلش بعد ببینیش...
یکهو تو گفتی نمیخوام تو کامپیوتر ببینم...کامپیوتر کوچیکه چشمام ضعیف میشه تلویریون بزرگه خوبه...
چند روز پیش که بیرون رفتیم جلوی یکی از رستورانها یک نفر تن پوش باب اسفنجی پوشیده بود و جلوی در ایستاده بود...تو از راه دور باهاش بای بای کردی و رفتیم...
دوباره فرداش گفتی بریم باب اسفنجی ببینیم...رفتیم منتها تن پوشو گذاشته بودن پشت شیشه مغازشون...هر کاری کردم کتار شیشه بایستی تا عکس بندازم از تو...نیایستادی...
همش هم شاکی بودی که چرا آقاهه تنش نکرده...
رفته بودیم خونه مامی ...
من و مامی داشتیم نماز میخوندیم...یکهو تو هم جو گیر شدی گفتی میخوام نماز بخونم...
اولش که اصرار داشتی مثل ما چادر بکنی سرت...کلی باهات کلنجار رفتم که تو آقایی و از این حرفا تا راضی شدی بالاخره...
با صدای بلند شروع کردی به الله اکبر گفتن...جالبه بعد از الله اکبر صداتو آروم کرده و پچ پچ میکردی مثلا داشتی حمد میخوندی...
بعد بلند میگفتی الحم دولااااا (الحمد و لله)...
خلاصه آخر نمازتم واسه سلامتی همه ما دعا کردی و یه آمیــــــــــــــن بلند گفتی...
و...
و در انتها...
قبول حق فرشته کوچولوی من ...
چند روی هم هست که همش میگی مامان یه چیزی بریز روی فرش تا من جارو کنم...
اونم جاروی دستیاز دست تووو...
منم یکهو چشمم افتاد به خاک دور گلدون که میخواستم جارو برقی بکشم...فرصتو غنیمت دونستم و صدات کردم تو هو خوشحال رفتی جارو دستی ا اوردی و مشغول شدی...فکر نمیکردم بتونی تمیز کنی...اما با کمال تعجب مشاهده نمودم که تمیز شده...
و حالا تفنگ اختراعی رادین جونی...
و در پایان...
یک سری کلمات هست که هنوز نمیتونی درست تلفظشون کنی...بغیر از اینا هزار ماشاا... همه کلماتو درست میگی .. :)
فعلا اینها را یادمه...
کو = دوووو
اینجا= ایندااا
پخت=پَزید...
چایی=تایی
مورچه=مووته
دکمه=گُم کِ
آره=آیه
و همچنان بیشتر ح یا ه ها خ تلفظ میشوند...
خمسایه...خموم...و...
و البته شبیه ترکهای عزیز...ق ها را گ تلفظ میکنی همچنان...
غذا = گَذا و....
بخاطر تو که عاشق شکلک شیطونی( همین شکلک بنفشه) گذاشتمش
سه قدم مانده به یلدا.
به شبی خاطره انگیز وبلند.
به سپیدی.
به زمستان.
و اناری که دلش قصه ی یک رنگی است.
یلدای دلتان شاد و پرنور باد
یلدا نزدیک است ،
بگذاریم هر چه تاریکی هست
هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد
دلهایتان دریایی ***, شادیهایتان یلدایی ***
پیشاپیش این سنت زیبا وشادی افرین را تبریک میگویم