رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

28 آذر- عمر دوباره

1392/9/30 16:14
نویسنده : رضوان
405 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

گل مامان امروز  تصمیم داشتیم بعد از 40 روز بریم اراک...صبحش خاله مهسا و افسانه جون و عمو مسعود اس ام اس دادن که اراک داره برف میاد..اونجا چطور؟؟گفتم اینجا خبری نیست...خلاصه گفتن زنجیر چرخ حتما بردارید...

ما هم زنگ زدیم 110 و اونم ی شماره بهمون داد تا از اخبار جاده ها اطلاع پیدا کنیم که گفتند مشکلی نیست و...

ساعت 3 راه افتادیم...هوا عالی بود نه بارندگی و نه...

2 ساعته رسیدیم به سلفچگان...که کم کم برف شروع شد...

اینجا هم نزدیک سلفچگانه و ایستادیم تا بابا استراحت کنه...اینجا بود که برف کم کم شروع به بارش کرد...ساعت عکسو ببین ساعت 5 ا...

بعد رفتیم جلو تا اینکه از اتوبان ساوه خارج شدیم و وارد اتوبان قم -اراک شدیم...با ترافیک خیلی شدیدی روبرو شدیم 2 ساعت تو اون ترافیک بودیم تا کم کم رفت و آمد روان شد...بیشترماشینها کنار جاده ایستاده بودند و زنجیر چرخ میبستند...ما هم تو این فکر بودیم..لاین 3 جاده بودیم که بدون هیچ دلیل ماشین لیز خورد به سمت لاین 2 و1 ماشین دور خودش جرخید و کنار جاده توی خاکی که حالا برف بود ایستاد...ما هم حسابی ترسیده بودیم..خدا را شکر اون لحظه ماشینی پشت سرمون نبود فقط یک اتوبوس بود که اونم با دیدن همچین صحنه ای ترمز کرد...

خلاصه با کلی سلام و صلوات بابا زنجیر چرخها را زد...

دوباره راه افتادیم حدود 15 کیلومتری اراک بودیم که دیدیم دیگه جاده لیز نیست فقط مه خیلی شدیدی بود...همه ماشینها هم زنجیر چرخهاشونو درآوردند...ما هم یکم جلوتر رفتیم و زنجیر را درآوردیم...

اما چشمت روز بد نبینه...7 کیلومتری اراک...یکهو دیدم مردی کنار جاده داره دست تکون میده میگه بایستید...

نگو چند متر جلوتر دوباره زمین لیز شده بود و حدود 40-50 ماشین به هم خورده بودند...بابا هم که متوجه شد زمین لیزه..ترمز نکرد و معکوس گرفت ...اما کار از کار گذشته بود...این ماشین ما بود که 6 دور دور خودش میچرخید میرفت سمت گاردریلها و دوباره لیز میخورد به سمت خاکی کنار جاده دوباره دوباره....یه 18 چرخ اومد من گفتم دیگه له شدیم اما خدایی بود تا ماشین ما را دید رفت تو خاکی کنار جاده...

منم تو را محکم بغل کرده بودم و داد میزدم خدایا به بچم رحم کن...

تا اینکه بالاخره ماشینمون کنار جاده ایستاد...

بعد ماشینها دیگه پشت سر هم میامدند و محکم ترمز میکردند و لیز میخوردند و میچرخیدند و.... یه تریلی اومد لیز خورد دنباله اش نزدیک بود محکم به ماشین ما بخوره..یعنی میلیمتری رد شد..

منم منتظر بود هر آن یه ماشین از پشت به ما بزنه...که خدا را شکر بخیر گذشت...اما ماشینمون یکهو باطریش خوابید و دیگه روشن نمیشد...

ماشین را بقیه هل دادند تا روشن شد...جالبه که بقیه ماشینها به بابا میگفتن تو اون مه که از دور چیزی مشخص نبود فقط ماشین شما که میچرخید ما نور ماشین را میدیم که میره و میاد..فهمیدیم خبریه هممون سرعتمامونو کم کردیم...

مردی که کنار جاده دست تکون داده بود اومد کنار ماشینمون و گفت سالمید ؟؟؟ زنده اید؟؟؟ گفت حتما یه قربونی بدید که من شاهد تموم صحنه ها بودم...مطمئن بودم که شما از این حادثه زنده در نمیاید..

خلاصه که دو ساعتم تو اون ترافیک بودیم...ماشینهای جلویی که بهم خورده بودند همه داغون شده بودند..آمبولانس بود که میامد و میرفت...

خلاصه که با هزاررررر بدبختی ساعت 11 شب رسیدیم خونه ...راه یکساعته سلفچگان به اراک را 6 ساعته طی کردیم...

ماشینی که له شده بود...

فردای اونروزم رفتیم خونه مامان جونت...

رادین و بابا و عمو معین...

سه تا جمشیدی هاااا

رادین و عمو مسعود...

که فقط بخاطر دیدن رادین کوچولو اومدند خونه مامان جون...

از اونجایی که تو عاشق پاکنی...افسانه جون یه شیشه پر از پاکن انگری برد برات خریدن...

مممنون افسانه جون...

و اما بازم از دست رادین...

این جا کلیدیه را که ترنم جون واسه رادین خریده را دیروز آورده و میگه مامان این بلوز و شلواره را چطوری بپوشم؟؟؟

اینم بگم که خیلی با نمکه...

چند روز پیش رادین اومد کنار منو و گفت مامان من رادین ِ جمشیدی هستم تو رضوان چی هستی؟؟؟متفکر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامی
30 آذر 92 16:24
الهی شکر بی نهایث معجزه را به عینه ذیذیم
نیلوفر
30 آذر 92 16:46
سلام خداببخشش براتون
آی چیچک
30 آذر 92 18:52
خدا رحم کرده.
الهه مامان یسنا
1 دی 92 8:52
وای خدای من چقدر وحشتناک!! خدا چقدر رحم کرده... حتما یه چیزی قربونی کنین.
عالمه مامان امیرحسین
1 دی 92 15:57
یلدات مبارک عزیز خاله بدو بیا عکسهامونو ببین
میترا
1 دی 92 19:34
وای خدای من خدا رو هزار مرتبه شکر رضوان باور کن همینطور که میخوندم اشکم در اومد خیلی خیلی خدا رو شکر رضوان جون خیلی مواظب باشید تو رو خدا رادین و ببوس ماشااله خیلی بانمک
شقایق(مامان ارشان)
3 دی 92 18:18
واااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا رحم کرد. خیلی صدقه بدید خدارو هـــــــــــــــــــــــــزار مرتبه شکر ک سالمید
مامان ترنم
4 دی 92 8:16
منم شنيدم كلي ماشين به هم خورده بودن . خدا رو شكر كه به خير گذشته رضوان. .اقعا خيلي صحنه‌هاي بدي بوده.
رضوان
6 دی 92 13:05
وای رضوان جون با خوندن این پست بددددددددددددجوری دلم لززید خدارو شکرررررررررررررررررررررررررررررررررر ک بخیر گذشته