9بهمن- رادین و دایی سهند
سلام نفسم
گلپسرم ما روز 5شنبه با اتوبوس اومدیم اراک...چون بابا کار داشت و نمیتونست بیاد...
تو هم برای اولین بار سوار اتوبوسهای مسافربری شدی و کلی ذوق میکردی و خوشحال بودی...به خیال خودت رانندگی میکردی با دستگیره صندلی و... تازه چند بار بلند بلند بووووق میزدی...
خلاصه که تا به سلفچگان رسیدیم کلییییی برف دیدیم...البته هوا افتابی بود اما روی کوهها و کناره جاده پر از برف بود...خیلی قشنگ بود...
تا اینکه رسیدیم خونه...
تو حیاط پر از برف بود و بالاخره یه راهی دست کردیم تا بتونیم بریم تو خونه....
عصر او نروز خاله افسانه به مناسبت تولد سپهر (پسر خاله من) که فرداست... کیک گرفته بود و دایی سهند هم اونروز تونست بیاد خونه از پادگان...
و تولد 6 نفری برای سپهر گرفتیم...
خاله شمسی مکه بود و ما هم میخواستیم امسال که مامان سپهر روز تولدش کنارش نیست سورپرازش کنیم...
کادو هم گرفت و کلی ذوقید و گفت چه خوبه زمانی که اصلاااا انتظار نداری هم کیک تولد داشته باشی و هم کلی کادوووو...
تو هم که همیشه فکر میکنی تولد خودته کلی خوشحال شدی...
رادین و دایی سهند و دایی سپهر
شب هم که شام مهمون عمه عشرت من بودیم که عروس دعوت کرده بود....
یکروز هم من و تو رفتیم تو حیاط و یه آدم برفی آقا پلیس درست کردیم...
البته شما فقط نظاره گر بودی و این من بودم که بعد از سالها دوباره آدم برفی درست کردم...
یادم نیست آخرین بار چند سالم بود که آدم برفی درست کردم...
روز دوشنبه 5 بهمن هم خاله شمسی از مکه برگشت..
ساعت 12:30 ظهر رفتیم استقبالش و بعدشم رفتیم خونشون...
دایی سهند هم یکراست از پاسگاه اومد خونه...
رادینم که عااااشق آقا پلیسهههه
شبشم هم سالن دعوت بودیم ولیمه خاله
روز 8 بهمن هم کیانمهر کوچولوی 9 ماهه با مامانش اومدن خونمون...
رادین هم اصلااااا اجازه نمیداد کیانمهر به وسایلش دست بزنه..
خودش ماشین کیانمهر را هم صاحب شده بودددد....
امروز هم نهمین سالگرد ازدواج من و باباست...
زن زندگیست
و
مرد امنیت
و چه خوب میشود وقتی مردی تمام مردانگیش را خرج امنیت زندگیش کند.....
و چه زیبا میشود
وقتی زنی تمام زندگیش را خرج غرور امنیت اش کند....