12 بهمن - رادین و سعید و زهرا + عکسهای جامانده
سلام فرشته کوچولوی من
نفسم یک هفته اراک بودیم و تصمیم داشتیم همونطور که با اتوبوس اومدیم با اتوبوسم برگردیم...
اما یکهو لحظه اخر بابا تصمیم گرفت بیاد اراک دنبالمون...
البنه دنبال ما که بهونه بود...دلش واسه اراک تنگ شده بود...فکر کنم
خلاصه که بابا پنجشنبه اومد سراغمون...
جمعه هم ناهار رفتیم خونه بابابزرگ و مامانجون...
بابا بزرگ خروس بزرگ مشکی خریده بود ....
مامانجون گفت بابا بزرگ خروس گرفته تا برای رادین قربونی کنه تا رادین از چشم بد دور باشه...
مامانجون میگفت بابا بزرگ گفته ماشاا.. رادین اونقدر شیرین زبونه که میترسم چشم بخوره ...
خلاصه که حسابی واسه بابابزرگ عزیزی پسرم...
ممنون بابابزرگ و مامانجون...
اینم عکس خروس قربونی شده ...راستش من جرات نداشتم جلوتر از این برم و ازش عکس بندازم...
تازه بوی خونش که بهم خورد حالم بد کرد...کلی دلم واسه خروس زبون بسته سوخت...
باید چشمهای قویی داشت تا خروس بدون سر را دیدی...همون مشکیه کنار شلنگ آب...
موقع برگشت رادینم که متوجه کشته شدن خروس یه خواست من البته ...نشده بود...
داخل حیاط که رفت و خروس را ندید...
همش میپرسید پس خروس دووو؟گفتم رفته پیش مامانش...اما خب رادین همش دنبالش میگشت...
روز اومدن خاله شمسی از مکه هم وقتی جلوی خاله گوسفند قربونی کردند...من تو را بردم یکم دورتر و حواسشو پرت کردم...
اما خاله مهسا فیلم گرفته بود...خوشبختانه کسی که گوسفند را کشته دقیقا جلوی گوسفنده (داخل فیلم) و چیزی مشخص نیست...
تویکهو بدون اجازه من دوربین را برداشتی و فیلم را دیدی...اما خدا را شکر متوجه نشدی ...فقط همش میگفتی ببعی ا... خراب شده...
خون گوسفند را که دیدی روی زمین ریخته بود گفتی مامان اینا چیه؟گفتم عمو مهدی (شوهر خاله) رب خریده بوده از دستش افتاده بود زمین و اینطوری شده...
فکر نکنم تا اونروز رادین اینطوری قانع شده بود...
سرشو تکونی داد و قضیه فیصله پیدا کرد...خدا را شکر....
خلاصه که زهرا و سعید (دختر عمو و پسر عموی)جنابعالی هم خونه بابا بزرگ بودن...و تو هم که خیلی دوستشون داری...کلی ذوقیدی...
اعتماد به نفستو قربون...جوری نشسته و داره با موبایل بازی میکنه و به زهرا و سعید نشون میده که انگار دیگه ی پا مهندسه....
عاشق این عکستم ...نفسم....
راستی خاله شمسی سوغاتی مکه را هم بهمون داد...
واسه شما ی سوییشرت خیلی خوشگل آوردن...
خاله جون دستتون درد نکنه...
راستی ی بوق خوشمل هم از اراک واسه ماشینت خریدم تا بابا به ماشینت نصب کنه...
و اما رادین و فرمون جدید ماشینش که مامان هنرمندش زحمت نصبشو کشیده...
میدونی فرمونو از کجا آوردم؟؟؟
فرمون روروئک اراکیت ا...
ماشین رادین دو تا فرمون داره هوراااااا
و اما این عکس...
اییی خداااااا
از دست رادین...
از هر وسیله ای به عنوان فرمون استفاده میکنه...
بله با هواکشی که مامی واسه خونشون خریده داره فرمون بازی میکنه...
تازه همش دنبال گاز و کلاج و ترمز و دنده و ترمز دستیشم بود...
اینم عکس رادین داخل اتوبوس به سمت اراک...
دسته صندلی جلویی شده بود فرمون ماشین رادین...
و اما عکس از کنار جاده 10 کیلومتری اراک...
واقعا زیباست...
پسر من به هر میدونی که میرسه ... که چراغونی شده(به مناسبت دهه فجرررر) با ذوق میگه شهر بازززززی...
عکس در حال عبور گرفته شده و تار میباشد البته...