رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

12 بهمن - رادین و سعید و زهرا + عکسهای جامانده

1392/11/13 0:07
نویسنده : رضوان
654 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته کوچولوی من

نفسم یک هفته اراک بودیم و تصمیم داشتیم همونطور که با اتوبوس اومدیم با اتوبوسم برگردیم...

اما یکهو لحظه اخر بابا تصمیم گرفت بیاد اراک دنبالمون...

البنه دنبال ما که بهونه بود...دلش واسه اراک تنگ شده بود...فکر کنمچشمک

خلاصه که بابا پنجشنبه اومد سراغمون...

جمعه هم ناهار رفتیم خونه بابابزرگ و مامانجون...

بابا بزرگ خروس بزرگ مشکی خریده بود ....

مامانجون گفت بابا بزرگ خروس گرفته تا برای رادین قربونی کنه تا رادین از چشم بد دور باشه...

مامانجون میگفت بابا بزرگ گفته ماشاا.. رادین اونقدر شیرین زبونه که میترسم چشم بخوره ...

خلاصه که حسابی واسه بابابزرگ عزیزی پسرم...

ممنون بابابزرگ و مامانجون...

اینم عکس خروس قربونی شده ...راستش من جرات نداشتم جلوتر از این برم و ازش عکس بندازم...

تازه بوی خونش که بهم خورد حالم بد کرد...کلی دلم واسه خروس زبون بسته سوخت...گریه

باید چشمهای قویی داشت تا خروس بدون سر را دیدی...همون مشکیه کنار شلنگ آب...نگران

موقع برگشت رادینم که متوجه کشته شدن خروس یه خواست من البته ...نشده بود...

داخل حیاط که رفت و خروس را ندید...

همش میپرسید پس خروس دووو؟گفتم رفته پیش مامانش...اما خب رادین همش دنبالش میگشت...

روز اومدن خاله شمسی از مکه هم وقتی جلوی خاله گوسفند قربونی کردند...من تو را بردم یکم دورتر و حواسشو پرت کردم...

اما خاله مهسا فیلم گرفته بود...خوشبختانه کسی که گوسفند را کشته دقیقا جلوی گوسفنده (داخل فیلم) و چیزی مشخص نیست...

تویکهو بدون اجازه من دوربین را برداشتی و فیلم را دیدی...اما خدا را شکر متوجه نشدی ...فقط همش میگفتی ببعی ا... خراب شده...

خون گوسفند را که دیدی روی زمین ریخته بود گفتی مامان اینا چیه؟گفتم عمو مهدی (شوهر خاله) رب خریده بوده از دستش افتاده بود زمین و اینطوری شده...

فکر نکنم تا اونروز رادین اینطوری قانع شده بود...

سرشو تکونی داد و قضیه فیصله پیدا کرد...خدا را شکر....

نگراننگراننگراننگراننگراننگراننگراننگراننگراننگراننگران

خلاصه که زهرا و سعید (دختر عمو و پسر عموی)جنابعالی هم خونه بابا بزرگ بودن...و تو هم که خیلی دوستشون داری...کلی ذوقیدی...

اعتماد به نفستو قربون...جوری نشسته و داره با موبایل بازی میکنه و به زهرا و سعید نشون میده که انگار دیگه ی پا مهندسه....نیشخند

نیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند

عاشق این عکستم ...نفسم....قلب

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

راستی خاله شمسی سوغاتی مکه را هم بهمون داد...

واسه شما ی سوییشرت خیلی خوشگل آوردن...

خاله جون دستتون درد نکنه...

راستی ی بوق خوشمل هم از اراک واسه ماشینت خریدم تا بابا به ماشینت نصب کنه...

و اما رادین و فرمون جدید ماشینش که مامان هنرمندش زحمت نصبشو کشیده...

میدونی فرمونو از کجا آوردم؟؟؟

فرمون روروئک اراکیت ا...

ماشین رادین دو تا فرمون داره هوراااااازبان

زبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبانزبان

و اما این عکس...

اییی خداااااا

از دست رادین...

از هر وسیله ای به عنوان فرمون استفاده میکنه...

بله با هواکشی که مامی واسه خونشون خریده داره فرمون بازی میکنه...

تازه همش دنبال گاز و کلاج و ترمز و دنده و ترمز دستیشم بود...کلافه

کلافهکلافهکلافهکلافهکلافهکلافهکلافه

اینم عکس رادین داخل اتوبوس به سمت اراک...

دسته صندلی جلویی شده بود فرمون ماشین رادین...

و اما عکس از کنار جاده 10 کیلومتری اراک...

واقعا زیباست...

خجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالتخجالت

پسر من به هر میدونی که میرسه ... که چراغونی شده(به مناسبت دهه فجرررر) با ذوق میگه شهر بازززززی...

 

عکس در حال عبور گرفته شده و تار میباشد البته...نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان امیررضا
13 بهمن 92 7:54
چشم بد ازت دور باشه رادین جونم. لباست هم مبارکت باشه. ایشالا همیشه لباتون بخنده و اشیونتون گرم
مامان ترنم
13 بهمن 92 11:16
هر چي رو يه جور ربطش مي‌ده به ماشين و فرمون. رضوان خدا به دادت برسه فكر كنم رادين تا پاش به كلاج و ترمز برسه ديگه نشه يه جا بندش كرد همش تو ماشين در حال گشت و گذار.
رضوان
پاسخ
خدا به دادم برسه
مامی رها
13 بهمن 92 11:42
خوشحالم که بهت خوش گذشته پسر فروردین انشاالله همیشه از چشم نظر دور باشی خوشگل خاله
مامان پارسا
13 بهمن 92 13:39
سلام دوست خوب از آشناییتون خیلی خوشحالم
یاسمن
14 بهمن 92 12:48
سلااااااااااااام رضوان جونی خوبی؟رادین من خوبه ببخش این مدت اصلا دسترسی به نت نداشتم که بهتون سر بزنم اما الان که اومدم با دیدن عکسای ناز رادین کلی ذوق کردم بووووووووس
الهه مامان یسنا
14 بهمن 92 13:18
بابا مهندس
عمو معین
14 بهمن 92 15:55
رادین : سلام عمو معین،دلم واست تنگ شده بود معین : دلت واسه من تنگ شده بود یا موبایلم ؟ رادین : هم موبایلت هم لپتاپت معین :
رضوان
پاسخ
مرجان مامان آران و باران
15 بهمن 92 9:55
ای جانم عزیرمممم ارانم عشق ماشینهههه خوبه دیگه همش اراکین خوش میگذرونین خوش باشید عزیرممم
مونا مامي كيانا
15 بهمن 92 10:35
اي جانم كه اينقدر عشق فرموني همه چيزو فرمون ماشين ميبينه
نگاری
15 بهمن 92 18:53
الهی عزبزم. چشم بد دور باشه ازت
متین من
16 بهمن 92 12:53
خصوصی
lمامی
17 بهمن 92 11:07
رادینی چقدر رفتارت با عمو معین جونت عاشقانست
افسونی
12 اسفند 92 9:11
چه وبلاگ قشنگی از اون قشنگتر گلپسرته عزیزم چه با مزه ست کاراش
مریم (مامان ارمیا )
22 اسفند 92 2:50
ای قربون پسر باهوشم بشم که یه پا مهندسه