رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

13 بدر بــــــــــــــــــــــــــرفی !!!!!

1393/1/21 15:07
نویسنده : رضوان
385 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوشولوی من

گل همیشه بهارم تعطیلات عیدم تموم شد...و مسافرت ما فقط رفتن به اراک بود...

یه برنامه سفر کرمان البته با قطار داشت برامون جور میشد که بابا گفت با بچه سخته و ...

منم قبول کردم...آخه دایی جون من کرمان خونه داره و گفت تا 13 خالیه میتونید برید...بلیط قطار هم گیرمون اومد اما خب نشد که بشه...

اما خدا را شکر تعطیلات اصلا برامون سخت و طولانی نگذشت...واسه هر روزش یه برنامه دید و بازدید داشتیم....

یه شبم عمو داریوش بابا و بابا بزرگت اینا را دعوت کردیم خونه اراکمون ...نیشخند

و تو با مانی پسرعموی بابا که کلاس 5 بود حسابی بازی کردی...کلی هم بهش زور میگفتی...تعجب

روز 13 ام هم مهمون دایی جون بابا بودیم...ویلاشون در گوار...

جمعمون جمع بود و حسابی خوش گذشت...

تو با عمو معین اسب سواری هم کردی...

اول هوا خوب بود

ابری بود بادم میامد

اما خوب قابل تحمل بود...

بابا با بقیه کلی وسطی بازی کردن و ما فقط تشویشون میکردیم...

و تو فقط توپ اونا رو میخواستی...

خلاصه ای برنامه ای بود...

کم کم ابرها زیاد شدن و بارون گرفت ...

اما ما از رو نرفتیم و زیر بارون شدید همچنان دور آتیش تو هوای آزاد نشستیم....

و

رادین ما اصرار داشت سنگ پرت کنه تو استخرررر...

یا به قول خودش آب...

خلاصه از ما انکار از اون اصراررررر...

کلی سر این مسئله بحث داشتیم دو نفری...نیشخند

تو عکس بالا هم عصبانی شده داره با پاهاش سنگها رو پرت میکنه رو زمین...

چون تو استخر اجازه نداشت....مشغول تلفن

بعد از ناهار...

رادین ما کللللی توپ بازی کرد....

کم کم رادینی ما خسته شد و خوابش گرفت...

دست بر قضا...بنده هم کلی لباس و ...با خودم برده بودم...ملافه آقا رادینو که با اون میخوابه را فراموش کرده بودم...

خلاصه رادینی ما کم کم نق زدنهاش شروع شد که بریم خونمون من ملافمو میخوام...

اونموقع هم ساعت حدود 6 عصر بود و بیرون ویلا باررروووون میامد ا...بارون میگم یعنی دیگه سیل...

تو اون بارون بردمش بیرون یکم هوا بخوره...

افاقه نکرد...

گلاب به روتون بردمش دستشویی..

افاقه نکرد...

تا اینکه به هر سختی بود تو بغلم اونقدر تکونش دادم تا کم کم خوابش برد...

اونم تو اون سررر و صداااا....

و بالاخره بعد از یکساعت بیدار شد...

سرحال و قبراق...

و شروع کرد با گوشی دایی حمید بابا ...بازی کردن...

و خلاصه بعد از شام تصمیم به برگشت گرفتیم که با این صحنه مواجه شدیم....

تعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب

یعنی برف بود هاااا...

من وسط زمستونم ندیده بودم برف به این شدت بباره....تعجبتعجبتعجب

به هر سختی بود...همه با هم راه افتادیم و خودمونو به خیابون اصلی رسوندیم...قلب

قلب

اینم از سبزه مخصوص خود رادین...

قلب

و روز 14 فروردین هم با اراک خداحافظی کردیم و برگشتیم سر خونه زندگیمون تهران...ناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحتناراحت

اینم اس ام اس پایان تعطیلات...

انالله و اناالیه راجعون، بازگشت همه به سوى مدرسه و دانشگاه وکار است. بانهایت تأثرو تأسف پایان عشق وحال و، خواب لذتبخش صبح وآغاز زجرو بدبختى، امتحان، و.... برشمادانش آموز و دانشجو عزیز ومعلم گرامی وكارمند زجر ديده و صبور،تسلیت باد....

چشمک

بعدا نوشت:سی دی بی بی انیشتن واسه رادین گذاشتم...با دیدن تراکتور اومده با ذوق بهم میگه هوا که روشن شد واسم تراکتور میخررری؟؟؟؟کلافه

 

ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ .. ﻧﺎﺧﻮﺍﺳـــــﺘﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳــــﺘﻪ ﺍﺕ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺷﮕـــــﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﺎ ﺧــــﻮﺩ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﯽ !!... ﺁﯾﺎ ﮐﺴـــﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺭﺯﻭﯾـــﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

لیلا
20 فروردین 93 21:25
سلام خوشحال میشم ب وبلاگم سر بزنین منتظر نظرای خوبتون هستم
رضوان
پاسخ
حتما
مامان پارسا و پوریا
20 فروردین 93 22:51
چه برفی واقعا! ما که زود جمع کردیمو برگشتیم. اس ام اس نوشت: قربونت با این اس ام است! خوب شد من این پیامو قبل اتمام تعطیلات نخوندم وگرنه دق می کردم از غصه!!!! هر وقت به پایان تعطیلات فک می کنم حس بچه ای رو پیدا می کنم که پستونکشو ازش گرفتن!!!!!
رضوان
پاسخ
خاله مهسا جون
21 فروردین 93 0:11
آی چیچک
21 فروردین 93 17:06
خدا روشکر که بهتون خوش گذشت
نیم وجبی
22 فروردین 93 15:30
سلام سلام خوبین ؟؟؟ رادین جونم تعطیلات بهت خوش گذشت؟؟؟ چه سیزده بدر خاطره انگیزی داشتین واقعا عجب برفییی همیشه به شادی .. اس ام اس پایات تعطیلات خیلی باحال بود واقعا همینطوره ببوسین رادین جونو
مامان ترنم
23 فروردین 93 9:30
هميشه خوش باشيد عزيزم. ما هم نزديك شما بوديم البته چند كيلومتر پايين‌تر. واقعا عجب برفي بود. ما هم به سختي برگشتيم.
مامان آریا
23 فروردین 93 14:30
واای سیزده بدر برفی .... منم دلم خواست
هانی
23 فروردین 93 16:37
عسیسممممممم سال نو بر خانواده رادین کوچولو مبارککککککککک ما هم عید امسال برف داشتیم خیلی زیبا بود و خاطره شد برامون نشد بریم عکسی چیزی بگیریم ترسیدیم ارتین سرما بخوره موندیم خونه . همیشه شاد باشین عزیزم بووووووس
راحله
23 فروردین 93 19:48
سلااااااااااااام رضوان جووونم....سال نو و تولد رادین عزیزم مبارک باشه انشالله همیشه در کنار هم شاد باشید
الهه مامان یسنا
24 فروردین 93 9:00
ما که اصفهان بودیم و برف ندیدیم ولی همه تعریف میکنن .خوش باشین همیشه
عالمه مامان امیرحسین
24 فروردین 93 19:40
همیشه شاد باشی عزیزم
مرجان مامان آران و باران
25 فروردین 93 9:31
سلام عزیزممممم سال نو مبارکککک همیشه شاد باشید رضوان جوننن تولد گل پسری هم با تاخییر مبارکککککک
مامان امیررضا
26 فروردین 93 10:58
سلام عزیزم خوبی؟ سال نومبارک ببخشید من خیلی وقته اپ نیستم امروز بیا پیشم. بوس برا رادین جونم. تولدش هم مبارک باشه شاد و سلامت باشید و زندگی وفق مرادتان
شقایق.مامی ارشان
27 فروردین 93 22:49
خصوصی
معصومه
31 فروردین 93 14:42
از آشناییتون خوشحالیم من و دخترممممممم باز هم به ما سر بزنید رادین جون و مامانی