13 بدر بــــــــــــــــــــــــــرفی !!!!!
سلام عشق کوشولوی من
گل همیشه بهارم تعطیلات عیدم تموم شد...و مسافرت ما فقط رفتن به اراک بود...
یه برنامه سفر کرمان البته با قطار داشت برامون جور میشد که بابا گفت با بچه سخته و ...
منم قبول کردم...آخه دایی جون من کرمان خونه داره و گفت تا 13 خالیه میتونید برید...بلیط قطار هم گیرمون اومد اما خب نشد که بشه...
اما خدا را شکر تعطیلات اصلا برامون سخت و طولانی نگذشت...واسه هر روزش یه برنامه دید و بازدید داشتیم....
یه شبم عمو داریوش بابا و بابا بزرگت اینا را دعوت کردیم خونه اراکمون ...
و تو با مانی پسرعموی بابا که کلاس 5 بود حسابی بازی کردی...کلی هم بهش زور میگفتی...
روز 13 ام هم مهمون دایی جون بابا بودیم...ویلاشون در گوار...
جمعمون جمع بود و حسابی خوش گذشت...
تو با عمو معین اسب سواری هم کردی...
اول هوا خوب بود
ابری بود بادم میامد
اما خوب قابل تحمل بود...
بابا با بقیه کلی وسطی بازی کردن و ما فقط تشویشون میکردیم...
و تو فقط توپ اونا رو میخواستی...
خلاصه ای برنامه ای بود...
کم کم ابرها زیاد شدن و بارون گرفت ...
اما ما از رو نرفتیم و زیر بارون شدید همچنان دور آتیش تو هوای آزاد نشستیم....
و
رادین ما اصرار داشت سنگ پرت کنه تو استخرررر...
یا به قول خودش آب...
خلاصه از ما انکار از اون اصراررررر...
کلی سر این مسئله بحث داشتیم دو نفری...
تو عکس بالا هم عصبانی شده داره با پاهاش سنگها رو پرت میکنه رو زمین...
چون تو استخر اجازه نداشت....
بعد از ناهار...
رادین ما کللللی توپ بازی کرد....
کم کم رادینی ما خسته شد و خوابش گرفت...
دست بر قضا...بنده هم کلی لباس و ...با خودم برده بودم...ملافه آقا رادینو که با اون میخوابه را فراموش کرده بودم...
خلاصه رادینی ما کم کم نق زدنهاش شروع شد که بریم خونمون من ملافمو میخوام...
اونموقع هم ساعت حدود 6 عصر بود و بیرون ویلا باررروووون میامد ا...بارون میگم یعنی دیگه سیل...
تو اون بارون بردمش بیرون یکم هوا بخوره...
افاقه نکرد...
گلاب به روتون بردمش دستشویی..
افاقه نکرد...
تا اینکه به هر سختی بود تو بغلم اونقدر تکونش دادم تا کم کم خوابش برد...
اونم تو اون سررر و صداااا....
و بالاخره بعد از یکساعت بیدار شد...
سرحال و قبراق...
و شروع کرد با گوشی دایی حمید بابا ...بازی کردن...
و خلاصه بعد از شام تصمیم به برگشت گرفتیم که با این صحنه مواجه شدیم....
یعنی برف بود هاااا...
من وسط زمستونم ندیده بودم برف به این شدت بباره....
به هر سختی بود...همه با هم راه افتادیم و خودمونو به خیابون اصلی رسوندیم...
اینم از سبزه مخصوص خود رادین...
و روز 14 فروردین هم با اراک خداحافظی کردیم و برگشتیم سر خونه زندگیمون تهران...
اینم اس ام اس پایان تعطیلات...
انالله و اناالیه راجعون، بازگشت همه به سوى مدرسه و دانشگاه وکار است. بانهایت تأثرو تأسف پایان عشق وحال و، خواب لذتبخش صبح وآغاز زجرو بدبختى، امتحان، و.... برشمادانش آموز و دانشجو عزیز ومعلم گرامی وكارمند زجر ديده و صبور،تسلیت باد....
بعدا نوشت:سی دی بی بی انیشتن واسه رادین گذاشتم...با دیدن تراکتور اومده با ذوق بهم میگه هوا که روشن شد واسم تراکتور میخررری؟؟؟؟
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ .. ﻧﺎﺧﻮﺍﺳـــــﺘﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳــــﺘﻪ ﺍﺕ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺷﮕـــــﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺑﺎ ﺧــــﻮﺩ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﯽ !!... ﺁﯾﺎ ﮐﺴـــﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺭﺯﻭﯾـــﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ؟؟؟