31 فروردین - بانوی گل روزت مبارک...
معذرت ميخواهم - نيوتن
راز جاذبه مادر من است!
معذرت ميخواهم - أديسون
چراکه مادر من اولين چراغ زندگي من است!
معذرت ميخواهم- أفلاطون
چراکه اين مادر من است که شهر فاضله قلب من است
معذرت ميخواهم - روميو
چرا که همه راه ها به عشق مادر من ختم مي شود!
معذرت ميخواهم - ژولييت
چرا که مادرم عشق من است!
از همه معذرت ميخواهم ؛
چرا که هر چقدر دوستتان داشته باشم،هرگز و هيچگاه آن گونه که مادرم را دوست داشتم دوستتان نخواهم داشت ،
زيرا او زني است که وجودش ديگر هيچ گاه تکرار نخواهد شد ...
ممنونم مادرم از اينکه مادر منی....
می دانم سهم تو از زن بودن تنها همین نام مقدس مادر است که عاشقانه آنرا آویز وجودت میکنی ...
و از مادر بودن هم سهمت همان آغوش بی منتی ست که گرمای وجودت را در آن به من میبخشی و برایم ذره ذره آب می شوی ومی سوزی تا پیش چشمانت پا بگیرم و رسم زندگی بیاموزم... و خوب می دانم که مادر بودن برای تو یک عشق است و نه یک حق...
که اگر تمام هستی ات را هم به پایم بریزی و عاشقانه وفداکارانه روحت را به جانم پیوند بزنی بازهم هیچ حقی برای تو به گردن من مکتوب نخواهد شد و از روزی که هفت ساله می شوم ب...رای همیشه حضانت مرا از دست خواهی داد... درست بعد از آنکه قدم به قدم راه رفتن را و واژه به واژه سخن گفتن را و رنگ به رنگ دیدن را به من آموختی و با شیره جانت نهال وجودم را به بار نشاندی ، مرا تقدیم خواهی کرد به دنیایی که مرد سالاری ، تمام حق و حقوق زنانه را از من و تو ربوده است .... که حتی اگر پدری هم در کار نباشد مردهایی به نام پدربزرگ و عمو هستند که باز اولویت دارند نسبت به تو برای حضانت من .... که در قاموس این مردمان ، تو همانند همان کنده درختی هستی که تمام بارش را یک شبه می ربایند و تو صبور و بی ادعا تا همیشه می مانی بی آنکه حتی توان آن را داشته باشی که نامت را بر روی نامم بگذاری...
هزار بار بوسه می زنم بر ریشه های پنجه در خاکت که سرزمین وجودم مغرور از حضور توست... حتی اگر هیچ حق مکتوبی بر گردن من نداشته باشی ... حتی اگر نتوانی صاحب خودت هم باشی ...تو نماد یک سرو آزاده ای ، حتی اگر نتوانی نه برای من و نه برای خودت امضاء کنی رضایت نامه هیچ بیمارستانی را تا تن به تیغ جراحی بسپاریم... ترا دوست دارم حتی اگر سهم تو از زن بودن نه اذن ازدواج باشد و نه حق طلاق... ترا دوست دارم حتی اگر سهم تو از زن بودن هوو باشد و صیغه و سنگسار... ترا دوست دارم حتی اگر بدون اجازه ، نه حق سفر داشته باشی و نه حق اشتغال ... ترا دوست دارم حتی اگر سمهت از زندگی از نفس و از حیات ، نصف یک مرد باشد واعتبار شهادتت هم مثل دیه ات نیمه و ناقص...
ترا دوست دارم حتی این روزها که راحت حرمتت را می شکنند ، نگاه نا محرمانی که آمده اند تا به نام نهی از منکر ، چشمشان را خیره کنند به پوششت تا آسایش نداشته ات را باز مختل کنند به جرم رنگ ها... و به جرم زیبایی هایت و عرصه را تنگ تر کنند بر رو ح لطیفت...
امروز تمام وجودم پر است از حسی بنام زنانگی ... درست شبیه تو... دوباره روز مادر بهانه ای ست تا نمکش بسوزاند تمام زخم های زنانه ام را... دوباره با کوله باری از تردید و کوهی از بی پشتوانگی قدم برمیدارم در میان کوچه پس کوچه های شهری که فریاد ناهنجاری هایش روزی هزار بار گوشم را کر میکند و وجود خسته ام زیر فشار قضاوت ها ، تهمت ها و نظارت هایش له می شود و غرورم که با نعره بوق ماشین ها و تیر نگاه های هرزه زخمی می شود ...
دوباره شهر پرست از زنانی که به خاطر عشق مادری ، تن داده اند به سیاهی ، تنهایی ، ترس و ... مادرانی که ندای آرزوهایشان در خون می غلتد و ترانه زندگیشان یک شبه می سوزد ... مادرانی درست شبیه تو ... تمام خستگی هایم را به دوش میکشم تا دلشکسته تر از همیشه از میان دود و دروغ و سیاهی این خیابان ها به تو پناه بیاورم و من هم مثل تمام زنان این سرزمین تن بدهم به این دروغ بزرگ که ( مبارک ) است ... مادر عزیزم مرا ببخش که باید بگویم روزت مبارک !!!
رادینی ما با کیک روز مادر...