2 اردیبهشت --- اولین کیک رادین
سلام نفسم
الهی فدات شم که اینقدر عاااشق کیک پختنی...
هر موقع دل کوچولوت واسه درست کردن کیک تنگ میشه سریع میری تو آشپزخونه و از داخل کابینت بکینگ پودر رو که از همه دم دست تره برمیداری و میاری و میگی مامان بیا کیک درست کنیم..
راستش جمعه عصر دوست دوران دانشگاهیم که حدود 2سالی بود ندیده بودمش قرار بود بیاد خونمون...
خلاصه که با هم کیک پختیم...از اونجایی که تو باید ظرف جداگانه ای برای هم زدن مایه کیک داشته باشی...همیشه یه مقدار کمی از مواد اصلی را میریزم تو یه پیاله و میدم دستتت..اونم بیحساب توش آرد و پودر کاکائو و مابقی ریخته میشه..همیشه هم با ذوق به کیک خودت اشاره میکنی و میگی این کیک دادینه...و به کاسه طرف من اشاره میکنی که کیک مامان و بابا ااا....
بیشتر اوقات آخر کارم که میخوایم موادو بذاریم داخل فر...تو راضی نمیشی مواد خودتو بذاری تو فر...میگی نه میخواهم هنوز همش بزنم.
اما این دفعه دلت میخواست کیک تو هم داخل فر بره...
و این شد نتیجه کارررر...
کیک رادین بالاییه...
دست پسرم درد نکنه...
دیروز هم مامی برات یه چراغ راهنمای هول هولکی درست کرد...آخه تمام مداد شمعی و ماژیک هاتو داغون کردی...
خلاصه با حداقل امکانات چراغ راهنما ساخته شد...
چون تو واقعا عاااشق چراغ راهنمایی هستی....
عکس زیر...
اگه دقت بشه چراغ راهنمایی جلو تمام ماشینهاست روی زمین...آقا رادین ما هم در خیابان فرضی پشت ترافیک و چراغ قرمز گیر کرده با فرمونش البته که دستشه...
و اما...
چند مورد از شیرین زبونی های رادین
یکروز بابا که وارد خونه شد گویا لباسش به درختی خورده بود و چند تا برگ کوچولو از درخت به لباس بابا چسبیده بود...
رادین با دیدن این منظره...
رادین:بابا لباست درختی شده هاااا
چه عجب گوش شیطون کر...رادین با غذاش یه کوچولو سبزی میخوره...
میگه سبزی بوی خوبی میده...
بچم کلا سر بو خیللللی حساسه...
خلاصه که فقط شاخه نازک پیازچه...نه خود پیازشو و گاهی تره میخوره...
من که کلا فقط ریحان دوست دارم...یکروز بهش ریحان دادم و گفتم بیا رادین...
رادین:نه اینکه درخته !!!!! سبزی نیست....
الهی فداش شم که با اون صدای خوشگلش روز مادر با گوشی بابا به گوشی من فایل صوتی فرستاد و گفت مامان یو زت مبارررک....
منم لحظه به لحظه صداشو میذارم و گوش میکنم و قربون صدقش میرم...
بابای آقا رادین را به سختی میشه از پای لپتاپ بلند کرد...یعنی به عبارتی اصلااااا نمیشه...
اما پسر سیاست مدار من از یه ترفندی استفاده کرد و بابا را بدون اینکه عصبانی بشه از پای کامپیوتر بلند کرد...
بله رفت تو بغل باباش و یکسره صورتشو به صورت بابا میچسبوند و میگفت بابا خیلی دوست دارم....بابا خیلی دوست دارم...
و اینگونه شد که بابا با کلی قربون صدقه لپ تاپو خاموش کرد و اومد پیش رادین تا با هم بازی کنن...
در آخررررر....
من عاااشق این عکسم....
رادینم:
برایت بگویم تا در آینده
آماده باشی برای مرد شدن
تو قرار است مرد خوبی شوی
مرد خوب بودن کار سختیست
اینکه قوی باشی اما مهربان
صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند
اینکه باید گلیم خودت را از آب بیرون بکشی
و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی
عزیز دل مادر
تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست
اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی
و بعد عشقت
عشق چیز عجیبی نیست
عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم
لابه لای حروف الفبا و اعداد
خودم عادتت می دهم به گفتن دوست دارم
گل خریدن
قدم زدن
و غافلگیر کردن
مهربان بودن
و ارامش بخشیدن به عشقت
پسرم
بزرگ شدن ، جدیست مثل همین بازیهای بچگی ات
تو باید مثل پدرت مرد بشی مردی بزرگ
اما به مادرت اطمینان کن
من خیلی قبل تر از به دنیا آمدنت
خودم را برای بزرگ شدن تو آماده کرده ام
عاااشقتم نفسم...