16 اردیبهشت- اولین بار
سلام عسلم...
امروز برای اولین بار بدون هیچ کمکی شلوارتو به تنهایی پاهات کردی... اونم سریع...ماشاا.. به پسر مستقل خودم
دیروز از اراک برگشتیم...
و تو با دیدن اتاقت از خوشحالی پر درآوردی و گفتی وای چقدر دلم برای اتاقم تنگ شده بود...
بعدم که بابا از سرکار اومد حسابی بوووسش کردی و پدر و پسر حسابی قربون صدقه هم رفتن...
از شنبه بگم...
که ناهار خونه لیلا جون دوست من دعوت بودیم..
مهرسا کوشولو و یسنا جونم اونجا بودن...
تو کلا اون روز رو موود نبودی و با بچه ها بازی نکردی...
اما خب عصرش یکم حالت جا اومد و با اجازه ترنم اسباب بازیهاشو آوردی تو هال و حسابی بازی کردی...از جاروبرقی از همه بیشتر خوشت اومده بود که زباله ها را جمع میکرد...
خلاصه که چون کلا وسایل آشپزخونه را بصورت اسباب بازی ندیده بودی ذوق کرده بودی...
دیروز برای بابا هم جاروبرقی ترنم را با اب و تاب خاصی تعریف میکردی...
یکشنبه هم رفتیم آرایشگاه...
رادینو تو عکس پیدا کردید عایا؟؟؟
خلاصه که اقای ارایشگر گفت بادکنک چه رنگی میخواهی؟
رادین:بذار فکر کنم...
من:
آقای ارایشگر بعد از کوتاه شدن موها یه بوس از رادین کرد و گفت شدی مثل دومادا...
بعد گفت دوست داری دوماد بشی؟
رادین:نه من فقط تخم مرغ شانسی میخوام...
و آرایشگر حسابی اظهار ناراحتی کرد برای عروس آینده...
اراک که هستیم تو تو حیاط حسابی بازی میکنی و آتیش میسوزونی...
منم خدا را شکر میکنم که لااقل چند روزی که اراک هستیم تو حیاط هستی و بازی میکنی و میدویی و سه چرخه بازی میکنی...
و یکروز هم خاله مهسا کیک پخت که رادین نذاشت تقسیم بشه یکهو یه تیکه خیلی بزرگ برداشت تا بخوره...
اما خب بعد از چند تا گاز کوچولو سیر شد...یکهو...
بخاطر تکون خوردن رادین عکس تار میباشدددد...
من مدتیه که گاهی سرمو میبرم کنار گوشت و آروم میگم...عااشقتم یک کلام...
اوایل تو تعجب میکردی و میگفتی چرا یواش حرف میزنی؟؟
اما الان شده عادتت...چند دقیقه یکبار میگی مامان گوشتو بیار و آروم تو گوشم زمزمه میکنی...عاااشقتم یک کلام...
چند روزیه به بابا هم میگی