رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

20 اردیبهشت-این روزا

1393/2/21 12:49
نویسنده : رضوان
384 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

این چند روز هم بدون اتفاق خاصی گذشت..

فقط اینکه روز 18 اردیبهشت برای اولین بار بعد از سه سال من با صدای زنگ موبایل برای نماز صبح بیدار شدم...

از روزی که تو بدنیا اومدی تا همون روز حتی یکبار هم ساعت و مویایلی کوک نمیکردم...به قول مامی آذر که بعضی شبها که خونمون میخوابیدمیگفت تو که تا خود صبح همش بیداری...هر موقع چشمامو باز میکنم میبینم تو در حال رفت و امد به اشپزخونه ای...

خب دیگه مادر بودن این مشکلاتم داره...اما من اصلا احساس خستگی نکردم...گلم...هیچوقت...تو که راحت باشی...منم راحتم تحت هر شرایطی...

روز جمعه من و مامی قرار گذاشتیم بریم نمایشگاه کتاب و تو پیش بابا بمونی...

اما خب حوصلمون نیامد و قضیه کنسل شد...سکوت

سکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوت

یکروزم رفتیم خیابون و برای تو پک شهر کوچک من را خریدم...تو هم دیگه با اون مشغولی...و چند تا از تابلوهای راهنمایی رانندگی که عکسش تو ش هست را یاد گرفتی...از بس با رانندگی و قواعد و قانونهای اون علاقمندی...

جمعه عصر هم با بابا رفتیم خونه مامی...تو یکی از مجسمه های تزئینی مامی را برداشتی...

بابا:دست نزن رادین میشکنه...متفکر

رادین: نه قبلا شکستمش...زیبا

بابا:بدبو

بدبوبدبوبدبوبدبوبدبوبدبوبدبوبدبوبدبوبدبوبدبوبدبو

بعد با بابا رفتید پشت بام تا کولر مامی را راه بندازید...

از قضا یکی دیگه از همسایه ها هم با دخترش که پیش دبستانیه رو پشت بام بودن...

و تو و غزل حساااابی بازی کردید...

بابا تعریف میکرد که غزل به تو گفته بیا قایم موشک بازی کنیم..تو گفتی:نه من پلیسم تو هم دزد...

خلاصه اینقدر دنبال غزل دویدی که حسابی خسته شدی...اون وسطا هم داد میزدی...واسیاااا دزد...زبان

بابای غزل چراغ موبایلشو روشن کرده بوده تا بتونه راحتتر مشکل کولرشونو بفهمه و تو گوشی بابای غزل را ازش گرفتی و کمکش براش نگه داشتی و نور انداختی... چشمک

چشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمک

عکس عروسی من و بابا را که تو اتاق خواب زدیم را دیروز دیدی و میگی منو تَهنا گذاشتید و رفتید بیابون؟؟؟

گفتم نه پسرم تو پیش مامی بودی...

رادین :یکم فکر کرد و اهی کشید و گفت نه منو تهنا گذاشتیددد پیش مامی...خطا

خطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطا

این روزا حسابی با بابا عشقولانه شدید...و یکسره قربون صدقه هم میرید...شبها هم دیگه پیش من نمیخوابی...

یعنی من کنار تختت میخوابیدم..اما چند شبه بابا را احضار میکنی که کنار تختت بخوابه...

یکسره هم در حال بوسیدن دست و صورت منو بابا هستی...

گاهی اینقدر ناز بوس میکنی که من جای بوسه هاتو رو دستم و دوباره بوس میکنم...بوس

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

دیگه خودتم حسابی مستقل شدی و شلوارتو بدون مشکل میپوشی...

و اما بازی اینروزای تو..

خودت ماشینها را پشت سر هم میچینی پشت ماشین خودت...

رادین تو ترافیک گیر کرده...

آرزویم این است برگی از شاخ درخت خوشی ات کم نشود.

شهد شیرین لبانت به غمی سم نشود.

درد باچهره زیبای توهمدم نشود.

عاشقتم گل من...

پسندها (2)

نظرات (7)

♥مرجان مامان آران و باران♥
21 اردیبهشت 93 19:14
سلام رضوان جوننن ببخشید دیر امدم عزیزمممممممممم الهییی چقدر عسل شدیی هزار ماشالااا چقدر بانمک حرف میزنهه ببوسش کلییییییییییییی
مامان عالمه
22 اردیبهشت 93 11:37
چه بازی های بامزه ای میکنه پیش ما هم بیا
مامان ترنم
22 اردیبهشت 93 12:07
جيگر اين پسرو. روزت مبارك مرد كوچولو.
مامان ترنم
22 اردیبهشت 93 12:07
ی تو کعبه را نگین/ یا امیر المؤمنین / ای تو خلقت را پدر/ وی خلائق را امین کن نظر ز روی لطف/ به تمام پدران / روز سیزده رجب/ ای امیر مؤمنان . . .
مامان سهند و سپهر
24 اردیبهشت 93 13:30
پسر گلت رو ببوس . هزارماشالا خیلی نازه رادین کوچولو
مامان سهند و سپهر
24 اردیبهشت 93 13:30
امیدوارم سفر خوبی پیش رو داشته باشید و گرگان بهتون خوش بگذره
شهرزاد
24 اردیبهشت 93 17:47
آفرین به این پسر باهوش که مستقل شده و خودش لباساشو می پوشه ...چه چیز جالبی براش خریدید منظورم همون شهر کوچک منه چند خریدید از کجا می شه خرید ؟ ماشینهاشم روش بود ؟ ....قربون شیرین زبونیاش خیلی خوشم میاد از حرف زدنش
رضوان
پاسخ
ممنون گلم...راستش پکیج شهر کوچیک من فقط یه پارچه 150 در 90 که روش عکس خیابان و بیمارستان و خانه و... داره...ماشینها و هواپیما و...که روشه مال خود رادینه.من از مغازه ای که محصولات فکری و هوشی کودکان را میفروخت خریدم...روی جعبه اش نوشته بود شهر کوچیک من...حیف انداختم دور جعبه اش وگرنه عکسشو میذاشتم