رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

1 خرداد-رادین و موتوراش

1393/3/1 11:43
نویسنده : رضوان
320 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

همیشه از ماشین سواری و ماشین بازی تو گفتم...

ایندفعه نوبت موتور سواریته...

البته فقط چون عمو معین موتور داره...هر موقع تو خیابون جایی موتور میدیدی...میگفتی مووووتتتتور موویین...(و  و ت با تشدید فراوون تلفظ میشود)

این مسئله ادامه داشت تا من این موتور پلیسو چند وقت پیش برات خریدم...

 

 تا اینکه یکروز اومدی پیشمو گفتی فرمون موتورم شکست...بله کل فرمون موتورتو ازتوی موتورت بیرون کشیده بودی...و با ذوق گفتی عیبی نداره اینجوری باهاش بازی میکنم ...

بله متوجه شدم که ناخودآگاه نبوده این قضیه و قصد و غرضی در کار بودهشیطان

به دهن رادین توجه شود لطفااا...داره صدای موتور در میاره...

اینم فرمون کنده شده طفلی...خطا

و من چند وقت یکبار یکسری از اسباب بازیهای رادینی را جمع میکنم و میذارم کنار ...دوباره چند وقت بعدش میارمشون و کلی رادین سورپرایز میشه...

تا اینکه یکهو دیشب تو یکی از جاسازهام...موتور پلیس و پلیس و دزد رادینو که دایی سهند قبلا براش خریده بود را پیدا کردم و دادم دستش...

وااای نمیدونین با دیدنش چه ذوقی کرد...اصلا اون روز که دایی اینا رو براش خریده بود اینقدر ذوق نکرده بود...

خلاصه که کللللی موتور سواری کرد...

و

وشب موقع خواب پارکش کرد پایین تخت

تا یکساعت بعدش بابا را از خواب بیدار میکرد و میگفت بابا همه درها را قفل کردی؟؟؟دزد نیاد موتورمو بدوزده؟؟

تا اینکه بابا بهش پیشنهاد داد تا موتورم بیاره کنارش روی تخت و بخوابه...بچم تا موتورو گذاشت کنارش...خوابش برد...زبان

اینم صبح که رادین و موتورش از خواب بیدار شدن...

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

و اما چند مورد از شیرین زبونیهای رادین خان

یکروز داشتم نماز میخوندم...دیدم رادین از پشت سرم اومد و گفت:ببینم مامانم توشه(منظور تو چادر نماز) یا نه؟؟

بعد رفته دقیقا جلوی سجادم دراز کشیده و همش میخنده و میگه چقدر خندم میره....

شاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکیشاکی

و اما هر موقع که ما ب رادین بگیم مثلا فلان کا را انجام نده خسته میشی و یا هر چیزی که بگیم...میگه چه اشکال داره...خسته شم؟؟

سوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوال

یکروزم میگفت مامان خیلی گرسنمه باید ماهی بگیرم...تا گرسنگیم تلف بشه...

قه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قهه

خاله مهسا وقتی رادین کوچیک بود بصل النخاع که همون پشت گردنه و ستون فقراتشو بهش یاد داده بود که کجان...

حالا چند روز پیش رادین بدون مقدمه گفت مامان بصل النخاعم درد میکنه...منو میگیتعجب

خلاصه فهمیدم که مارک پشت تی شرتش داره اذیتش میکنه..مارکو که کندم گفت دردش رفت...

چشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمک

ماشینشو خراب کرده...بهش میگم چرا ماشینتو خراب کردی؟میگه من که خرابش نکردم...رانندش خرابش کرده...تعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب

اینروزا تا از خواب بیدار میشی؟میگی مامان بریم مهمونی؟

دیروز از خواب که بیدار شدی گفتی بریم اراک تا بریم مهمونی...فکر کنم خواب دیده بودی...

پسندها (4)

نظرات (5)

نیکــو
1 خرداد 93 12:08
کاملا تو عکسا معلومه که رادینی خیـــــــلی عاشق موتوراشه ای جونم ..وای کلی به حرفاش خندم گرفت فدای تو شیرین زبون
نگاری
2 خرداد 93 13:23
ای جونم عزیزم موتور سواریش و نگاه. اخه تو چر ینقدر شیرین زبونی پسر
خاله مهسا
4 خرداد 93 1:50
بصل النخاع
مامان مرضیه
4 خرداد 93 18:52
سلام عسل خاله. خوبی؟خاله جونی اخه شما رو موتور کوچولو جات میشه؟فدای چشات بشم
مامان عالمه
5 خرداد 93 0:06
آخی عزیزم چه بامزه گفته بصل النخاعم درد میکنه