رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

5 خرداد- رادین ما

1393/3/5 12:05
نویسنده : رضوان
431 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم سلام

بذار از اون هفته تعریف کنم...

2 خرداد که جمعه بود...

خاله میترا دوست دوران دانشجویی من..که حدود یکسال بود همو ندیده بودیم...ناهار دعوتمون کرد خونشون...

خلاصه که رفتیم...

امیرحسین پسر میترا جون امسال میره کلاس سوم...

یعنی کلا سنهاتون بهم نمیخورد...

تو تا وارد خونه خاله میترا شدی..مستقیم رفتی اتاق امیر حسین و همش دنبال ماشین میگشتی...

امیرحسینم که زیاد به ماشین و ماشین بازی علاقه ای نداشت و به عبارتی اونو بچه بازی میدید...رو تختش نشسته بود و تو رو نگام میکرد...

تو البته با اجازه کشوی تخت امیر حسینو باز کردی و هر چی ماشین داخلش بود را پخش زمین کردی...

خلاصه که حسابی خونه خاله میترا را با اسباب بازی بهم ریختی...

اون وسط یه تفنگ بود که امیر حسین برداشت...

حالا تو توی خونه سه تا تفنگ داری و طرفشون نمیری...

دست بر قضا دست گذاشتی رو همون که الا و بلا منم اونو میخوام...

امیرحسینم که میخواست با تو شوخی کنه...میگفت نمیدم..

خلاصه درگیری ها پیش آمد....شیطان

خاله میترا وساطت کرد...

بالاخره  طفلی امیر حسین کوتاه اومد...

روز خوبی بود..دست خاله میترا و عمو محمد و البته امیرحسین جان درد نکنه...

 محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

3 خرداد سالگرد عقد من و بابا بود...11 امین سالگرد...

مامی برای من ی شلوار لی کادو گرفت...

تا پوشیدمشو دیدم اندازه است و تشکر و اینا...

یکهو دیدم تو شلوار را پهن زمین کردی و داری تند و تند با اسکوترت از روش رد میشی...

گفتم رادین چرا اینجوری میکنی...قهر

تو با قیافه حق به جانبی گفتی...خب این جاده ا  دیگه...متفکر

خلاصه که شلوار من شده بود جاده اسفالت جنابعالی...خسته

تا شلوارم جمع میکردیم...صدای اعتراضت چند خونه اونورتر میرفت...

عصبانی

تو عکس پایینی ...

تو هواپیماهاتو یکطرف چیدی و هلیکوپترهاتو روبروشون...

و میگفتی اینا که با هم جور در نمیان...متفکر

هواپیما ملخ نداره اما هلیکوپتر ملخ داره...نه

 

و

قه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قهه

و اینکه چند روزه یخچال خونه ما شده اسباب بازی رادین البته به عبارتی...کچل

رادین خان دقیقه به دقیقه درشو باز میکنه با طمانینه و آرامش ...

پاکت شیرشو پیدا میکنه درش میاره ...

دریخچال را مینده ...

کمی از شیر تناول میکنه و دوباره ...

در یخچال باز میشه و با ارامش هر چه تمامتر شیر داخل یخچال قرار میگیره...

تازه پاکتهای خالی شیرشم میذاره تو یخچال...سکوت

و اما قشنگترین کادویی که تا حالا گرفتم...

بله رادین جون من یکهو اومد این کاغذی که خودش خط کشیده توشو بهم داد و گفت بیا مامان اینم کادوت...محبت

پ نوشت: به امید خدا فردا داریم میریم اراک...بابا چهارشنبه و پنجشنبه مرخصی گرفته...همه با هم میریم...هوراااجشنجشنجشنجشنجشنجشنجشن

رادینم...

تنهاییت برای من...

غصه هایت برای من...

همه بغض ها  و  اشکهایت برای من...

تو فقط ...

بخند ....

برایم بخند...

آنقدر بلند تا دنیا هم بشنود صدای خنده هایت را ...

صدای همیشه خوب بودنت را....محبت

پسندها (7)

نظرات (16)

خاله عاطی
5 خرداد 93 12:30
سلام عزیزم چقد شما نازی ب منم سربزن خوشحال میشم
الهه
5 خرداد 93 12:53
ای جان به این پسر باهوش که فرق بین هواپیما و هلیکوپتررو خوب میدونه
مامان علی
5 خرداد 93 14:04
همیشه خوش باشید
مینا حسینی
5 خرداد 93 14:44
سلام دادین کوچولو وروجک بازی با شلوار مامانیم ای شیطون خوش بگذره بهتون خانمی
نیکــو
5 خرداد 93 16:01
هردفعه که میام کلی به کارات می خندم وروجک قربونت آخه به شلوار مامان دیگه چیکار داری سفر بی خطر دوستم
مامان یاسی
5 خرداد 93 20:42
سلام رضوان جونم خوبی ببخش یه مدت واقعا نشد بیام نت امروز کیانو بردم حموم کارامو انجام دادم خوابیده سبک شده وقت کردم بیام یه کم به دوستام سر بزنم فدای رادین شیطون و بامزه خودم بشم چه کارای نانازی میکنه خدا برات نگهش داره عزیزم
مامان شقایقℒℴѵℯ
6 خرداد 93 14:49
خاله جونم مهمونی خوش گذشت با امیرحسین بازی کردی........... چ خوب ک ب مامانی نقاشی کادو میدی قربونت برم. دوست گلم سالگرد عقدتون مبارک باشه و سفرتون بی خطر ایشاالا خوش بگذره بهتون
مامان علی
11 خرداد 93 13:55
ای جوووونم...خدا حفظش کنه. باهوشه هو ماشالله
مامان مرضیه
12 خرداد 93 9:19
تبریک میگم رضوان جون ایشالا به خوشی کنار هم زندگی کنید. مبارک باشه کادوت عزیزم. امشب هم سالگرد عروسی من و اقا محسنه چی بهم کادو میبده یعنی؟ فدای رادین باهوشم بشم که اینقد سریع یاد میگیره. جملات اخرتون هم خیلی دلنشین بود خانومی. شاد و شاد باشید
هانی
13 خرداد 93 11:44
الهی فداتتتتت چه باهوشی تو رادین جونم که ملخ هلیکوپتر رو تشخیص دادی از شلوار مامانی جاده درست کردی هوراااااا ماشاالله به پسر قشنگکم
رضوان
13 خرداد 93 19:28
سالگرد عقدتون مبارکککککککککک ... ای جونم ب رادینی ک مامانیش کادو میده
نــگاری
13 خرداد 93 22:22
سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم جونم خوب فکر می کنه پاکت های خالی رو هم باید بذاره تو یخجال جمله اخرتم وااقعا عالی بود
الناز
15 خرداد 93 21:00
سلام دوست عزيز! وبلاگ خيلي زيبايي داري! لطفا به منم سر بزن! و برام نظر بذار که بدونم اومدي! منتظرما! ---------
مامان پارسا و پوریا
16 خرداد 93 1:21
رادین جون داره روز به روز شیرین تر میشه.واسش اسپند دود کن وروجکو
مامان ترنم
23 خرداد 93 12:01
آخيييييييي پسر ميترا ماشا... چقدر بزرگ شده. رضوان جون اراك كه خوش مي‌گذره ؟؟
الهه
24 خرداد 93 10:19
سلام خانمی کجاییی؟دلمون تنگ شده
رضوان
پاسخ
فدات...راستش اراک بودیم و بی نت... الان اپ میکنم