5 خرداد- رادین ما
پسر گلم سلام
بذار از اون هفته تعریف کنم...
2 خرداد که جمعه بود...
خاله میترا دوست دوران دانشجویی من..که حدود یکسال بود همو ندیده بودیم...ناهار دعوتمون کرد خونشون...
خلاصه که رفتیم...
امیرحسین پسر میترا جون امسال میره کلاس سوم...
یعنی کلا سنهاتون بهم نمیخورد...
تو تا وارد خونه خاله میترا شدی..مستقیم رفتی اتاق امیر حسین و همش دنبال ماشین میگشتی...
امیرحسینم که زیاد به ماشین و ماشین بازی علاقه ای نداشت و به عبارتی اونو بچه بازی میدید...رو تختش نشسته بود و تو رو نگام میکرد...
تو البته با اجازه کشوی تخت امیر حسینو باز کردی و هر چی ماشین داخلش بود را پخش زمین کردی...
خلاصه که حسابی خونه خاله میترا را با اسباب بازی بهم ریختی...
اون وسط یه تفنگ بود که امیر حسین برداشت...
حالا تو توی خونه سه تا تفنگ داری و طرفشون نمیری...
دست بر قضا دست گذاشتی رو همون که الا و بلا منم اونو میخوام...
امیرحسینم که میخواست با تو شوخی کنه...میگفت نمیدم..
خلاصه درگیری ها پیش آمد....
خاله میترا وساطت کرد...
بالاخره طفلی امیر حسین کوتاه اومد...
روز خوبی بود..دست خاله میترا و عمو محمد و البته امیرحسین جان درد نکنه...
3 خرداد سالگرد عقد من و بابا بود...11 امین سالگرد...
مامی برای من ی شلوار لی کادو گرفت...
تا پوشیدمشو دیدم اندازه است و تشکر و اینا...
یکهو دیدم تو شلوار را پهن زمین کردی و داری تند و تند با اسکوترت از روش رد میشی...
گفتم رادین چرا اینجوری میکنی...
تو با قیافه حق به جانبی گفتی...خب این جاده ا دیگه...
خلاصه که شلوار من شده بود جاده اسفالت جنابعالی...
تا شلوارم جمع میکردیم...صدای اعتراضت چند خونه اونورتر میرفت...
تو عکس پایینی ...
تو هواپیماهاتو یکطرف چیدی و هلیکوپترهاتو روبروشون...
و میگفتی اینا که با هم جور در نمیان...
هواپیما ملخ نداره اما هلیکوپتر ملخ داره...
و
و اینکه چند روزه یخچال خونه ما شده اسباب بازی رادین البته به عبارتی...
رادین خان دقیقه به دقیقه درشو باز میکنه با طمانینه و آرامش ...
پاکت شیرشو پیدا میکنه درش میاره ...
دریخچال را مینده ...
کمی از شیر تناول میکنه و دوباره ...
در یخچال باز میشه و با ارامش هر چه تمامتر شیر داخل یخچال قرار میگیره...
تازه پاکتهای خالی شیرشم میذاره تو یخچال...
و اما قشنگترین کادویی که تا حالا گرفتم...
بله رادین جون من یکهو اومد این کاغذی که خودش خط کشیده توشو بهم داد و گفت بیا مامان اینم کادوت...
پ نوشت: به امید خدا فردا داریم میریم اراک...بابا چهارشنبه و پنجشنبه مرخصی گرفته...همه با هم میریم...هورااا
رادینم...
تنهاییت برای من...
غصه هایت برای من...
همه بغض ها و اشکهایت برای من...
تو فقط ...
بخند ....
برایم بخند...
آنقدر بلند تا دنیا هم بشنود صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را....