30 خرداد- اینروزا با رادین
سلام پسر گلم
اینروزا هم میگذره با گرمای شدید هوا که یکهو خیللی گرم شد...
تقریبا 36-37 درجه شده دمای هوا
چند روز پیش بهت گفتم رادین هندونه میخوایی؟
رادین:نــــــــــــــه هندونه بو تُمبه (دُمبه) میده...
زنگ بزن پیتزا بیارن ....
من:
تا ب حال همچین حرفی از تو نشنیده بودم...اصلا تا به حال جلوی روی تو نگفته بودیم که مثلا فلان چیز بوی دمبه میده...
بهت گفتم رادین این حرف و از کجا یاد گرفتی؟
رادین: تو سی دی عمو پورنگ ،امیر محمد میگه آبگوشت بو تمبه میده ...زنگ بزن پیتزا بیارن برامون...
هر موقع هم میخندیم....یکهو میگی منو مسخره میکنی؟؟؟
اینم از امیرمحمد یاد گرفتی باااز
واقعا که ...
جیدید یه کلمه بدم ورد زبونت شده که اونم کادوی ما از برنامه های کودکه...
از هر کسی یا چیزی بدت میاد میگی...دیوونه شده یا مثل دیوونه ها میمونه...و بازم من
وقتی کار بدی میکنی یا مثلا پای من یا بابا به یکی از اسباب بازیهای تو که روی زمین پخشه میخوره و گاهی که عصبانی میشیم..
تو ب عبارتی دست پیش را میگیری تا پس نیفتی...
سریع قبل از اینکه ما حرفی بزنیم یا عکس العملی نشون بدیم...
مثلا به من میگی مامان چرا اسباب بازیمو اینجا گذاشتی که پات بره روش...
وااای از دست تو...
یا میگی تقصیر بابا شد که اینجوری شد....
هر موقع تبلیغ، بازی امپراطور را که شبکه پویا دقیقه به دقیقه تکرار میکنه را میبینی ...مجذوب فرمون که همون دسته بازی هستش میشی و اصرررااااار که منم از این فرمونها میخوام رانندگی کنم...
بعد میگی مامان برام میخری؟
من:بله پسرم ،بذار بزرگ بشی...
رادین: ببین الان بزرگ شدم...میخرری....بعد از چند ثانیه میگی ااا...انان (الان) خریدی برااام...
من:
تو خیابون هم که راه میریم...هر تابلو راهنمایی ببینی سریع میگی مامان این تابلو چی میگه؟
منم مثلا میگم:چرخش به راست ممنوع...
رادین:برا چی گردش به راست ممنونه؟؟؟؟ من:
(تو پرانتز بگم که به ممنوع میگی ممنون...هر چی هم میگم پسرم ممنوععععع...اما بازم همون ممنوننننن میگی)
جدیدا توجهت به برچسب های پارک ممنوع که به در خونه ها میزنن جلب شده...
دیروز به بابا میگفتی: بابا عکس برگردونه پارک ممنون به در خونه چسبیده بود و هیچ ماشینی هم جلوشون پارک نمیکرد....
خلاصه که همه خونه ها را چک میکنی که حتما برچسبو داشته باشن...و امان از خونه ای که خبط کرده باشه و برچسب پارک ممنوع نزده باشه....
از دست توووو جیگرممم
دیشب تو تختت دراز کشیده بودی... و از رویاهات میگفتی....
همچین با احساس میگفتی... بابا ! من بزرگ که شدم سوار موتوری میشم که در و پنجره داشته باشه(احتمالا موتوره میشه ماشین) بعد اولش ترمز دستی را میکشم بعد کلاج میگیرم و راه میفتم...میرم مسکن مسکن اسم یکی از خیابونهای اراکه...نمیدونم اینو از کجا یاد گرفتی...
گاهی اوقات ماشینهاتو میاری به بابا میدی و میگی بابا بیا با ماشینام بازی کن...بهت اجازه دادم....
اجازه دادنت قربون....
الانم ماشین بزرگتو که سوارش میشی را آوردی و داری مثلا تعمیرش میکنی...
میگی بذار آب بریزم تو ماشینم تا موتورش خنک شه....
فکر کردی چی؟؟؟
بله اینم یکی از تکه کلاماته...
مثال:
رادین:من میخوام کارتون ببینم....مامان فکر کردی که چی؟؟؟
من: فکر کردم نمیخوایی ببینی....
چه میشه کرد...پسر باهوش ماست دیگه
چند روزیم هست که میگی مامان میخوام اول اقا پلیس شم بعدشم دکتر هاااا
عاااشق بابایی...
هر موقع بابا از سرکار میاد سریع میری قایم میشی و بابا باید پیدات کنه...
تو هم از ته دل ذوق میکنی و میخندی...
امروز داشتیم از خیابون برمیگشتیم...
گفتی مامان الان بابای مهربونم از سرکار برگشته؟؟؟آخه بابا را خیلی دوست دارم...
فدااات پس مهربون و با احساسم
دیروز که با مامی رفتیم خیابون...
تو غیرتت گل کرده بود و سبد خرید مامی را گرفتی بودی و کشون کشون پشت سرت میبردی...
اجازه هم نمیدادی من یا مامی کمکت کنیم...
هر کسی میدیدت کلی ذوقتو میکرد و میخندید...
تو هم بلند میگفتی خنده ندااااره....
تازه چند تا دختر دبیرستانی...یکسره بهت متلک میگفتن...
میگفتن آقا پسر کمک نمیخوای؟؟؟
بعد که دیدن عینک آفتابی هم به چشماته...میگفتن آفتاب بیاریم خدمتتون؟؟؟
مامی غیرتی شده بود سر پسرش....
اما تو گوشت به این حرفها بدهکار نبود و با جدیت به راه خودت ادامه میدادی....
و من هم تند تند با گوشیم ازت عکس مینداختم...
چند تا عکس جا مونده از اراک که تو گوشیم بود...
رادین و بابا و عمو معین و البته دست مامان جون...
رادین و پسر عمو و دختر عموش....
آقا پلیسی که اصلاااا حس عکس انداختن نداشت....
و بسختی ازش عکس انداختیم...
چراغ قوه اش هم هستااااا....
و....
تو خیابون...تابلو به دست میرفتی و بلند به ماشینها میگفتی...آهسته برانید....
هزااارتا دوستتت دارم نفسم....
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ :
ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﺑﺎﻋﺸﻘﺶ ﻣﺚ ﯾﻪ ﭘﺮﻧﺴﺲ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﺗﺎﺟﻔﺘﺶ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮﺩﺳﺘﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ !!
ﺭﻭﺯﺍ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﭼﻨاﻥ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ !!
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﻫﻤﺴﺮﺷﻮﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺤﺒﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ!
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺎ ﺍﻗﺎﺑﺎﻻ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺳﺮ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻥ ، ﻋﺸﻖ ، ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻥ!
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﻝ ﻋﺸﻘﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻮﻧﻪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺗﺮﻣﯿﻤﺶ ﮐﻨﻪ !!
ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﻘﺪﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻧﮕﺎ ﮐﻨﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﺤﻄﯽ ﺁﺩﻣﻪ !!
ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﻪ ﻧﻪ ﺍﺯﺭﻭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﻭ ﻫﻮﺱ !!
ﺑﺮﺍﺵ ﮐﺎﺩﻭ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﺩﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺸﻪﻓﺮﻫﻨﮕﺶ !!
ﺑﻬﺶ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﯿﺰ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﮐﻪ ﮐﻼﻡ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﺑﺸﻪ ﻭﺭﺩ ﮐﻠﻮﻣﺶ !!
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﺍ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻤﻮﻧﯽ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺟﻔﺖ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ .
ﺍﺑﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻩ ﻭ ﻫﻢ ﺟﻔﺘﺶ !!
ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﻣﺤﺒﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺸﻪ ، ﺣﺘﻤﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺎﺩﺭﻣﯽ ﺷﻢ!
تهمینه میلانی